من از عبور ترانه ز انزواي گلو
و از نسيم رهايي ز انتهاي سبو
ز چنگ وحشي باران به گيسوان گلي
که زير شاخه سروي برآمده لب جو
و از ترنم و آواز مرغ خوشخواني
که بازمانده ز جفت از تلاش رويارو
و از نشستن قمري به روي شاخه بيد
که مي تپد دل تنگش به هر طرف، هر سو
من و نياز کبوتر به آب و دانه و ناز
که مي زنيم به هر لحظه ناله ي کوکو
مدام هر نفسم با اميد فرداهاست
اگر چه لحظه به لحظه سپيد گردد مو