چاپ کردن این صفحه

شب آبستن است تا سحر چه زايد  

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 19 شهریور 1400 296 0
سرمقاله سردبیر اسماعیل عسلی 20 شهریور 1400          شب آبستن است تا سحر چه زايد

پيش از جدايي افغانستان از ايران در سال 1863 اين کشور پاره اي از تن ايران بوده است . اشتراکات زباني و فرهنگي و ديني و مذهبي و همزيستي در سلسله بحران هاي تاريخي مهر تاييدي است بر هم ريشه بودن ايران و افغانستان به طوري که مي توان گفت افغانستان نزديکترين خويشاوند ايران نسبت به ساير کشورهاي همسايه است و اکنون که مردم افغانستان پس از 4 دهه تحمل جنگ هاي داخلي و هجوم خارجي به جرم عقب افتادگي فرهنگي و دسيسه ي بيگانگان در چنگال طالبان اسير شده اند بار ديگر در تيررس نگاه جهانيان قرار گرفته و شخصيت هاي جهاني و سياستمداران از يک سو و رسانه ها و مردم از سويي ديگر گاهي مزورانه و گاه صادقانه براي اين مردم ستمديده دل مي سوزانند . عدم دسترسي افغانستان به دريا ، قرار گرفتن بخش هاي زيادي از اين سرزمين در مناطق صعب العبور و کوهستاني و همچنين گرفتاري آنها در گرداب سنت هاي دست و پا گير و حاکميت مناسبات قومي از موانع اصلي رشد فرهنگي و اقتصادي اين سرزمين بوده است . کساني که با افغاني هاي مهاجر همنشيني و مصاحبت داشته اند و يا کاري به آنها سپرده اند مي دانند که اکثر افغاني ها اشخاصي قابل اعتماد ، حلال خور و برخوردار از روحيه کار و تلاش هستند ، هر چند در مواردي نيز با افغاني هايي مواجه شده ايم که هنجارمند و متخلق به اخلاق نبوده اند که البته تعداد اين گونه افراد در خور اعتنا نيست . نبايد از نظر دور داشت که اغلب افغاني هايي که ايران را براي مهاجرت انتخاب مي کنند کم سواد و به دنبال انجام کارهاي فيزيکي هستند . افغاني هاي باسواد و صاحب سرمايه بيشتر عازم اروپا و آمريکا و کشورهاي توسعه يافته مي شوند و بسياري از آنها در سايه تلاش و تحصيل توانسته اند جايگاهي فراخور دانش و تلاش خود دست و پا کنند. ناگفته نماند که ضريب هوشي افغاني ها بالاتر از متوسط جهاني است . پدر ابوعلي سينا بلخي و مادرش سمرقندي است . بلخ زادگاه مولوي به عنوان عالم و عارفي آزاد انديش است . برخي از زنان افغاني در گذشته هاي دور توسط مورخين و تذکره نويسان به دليل برخورداري از فضل و دانش تحسين شده اند و از همه مهمتر اين که بسياري از بزرگان اين سرزمين در دامن مادراني فهيم و از خود گذشته پرورش يافته اند  . از بلخ و قندهار و کابل و هرات در طول تاريخ بزرگان زيادي برخاسته اند و افغانستان به دليل قرار داشتن در مسير جاده ابريشم به عنوان چهارراه فرهنگ هاي باستاني ، از جمله حلقه هاي تمدن در مشرق زمين است. متاسفانه اين سرزمين خصوصا پس از جدايي از ايران به محاق رفت و شاهد تغييراتي بنيادين در حوزه ي فرهنگ و صنعت نبود و عدم دسترسي به دريا مانع از اين مي شد که بتوانند در زماني که فرهنگ و صنعت از طريق دريا رد و بدل مي شد در اين تعامل جهاني سهم داشته باشند . در ميان همسايگان افغانستان ظرف نيم قرن اخير ، پاکستاني ها همواره به عنوان حيات خلوت به افغانستان نگريسته اند و چالش هاي قومي و مذهبي خود را نيز بر سر افغان ها آوار کرده اند و در مواردي نيز بخش هايي از سرزمين آنها را اشغال کرده اند . شرايط جغرافيايي در افغانستان به گونه اي است که زمينه را براي حضور و فعاليت شبه نظاميان تندرو که در قالب گروه هاي اسلامگراي سلفي مدعي احياي اسلام ناب و الگوبرداري از شيوه ي خلفاي راشدين در اداره ي امور مسلمانان هستند ، فراهم مي کند. داستان نفوذ گروه هاي سلفي به افغانستان به زماني برمي گردد که اين کشور در اشغال شوروي بود . بر اساس طرحي آمريکايي و غربي عده اي با هدف تربيت مجاهديني که با کمونيست ها بجنگند با بهره گيري از پول هاي نفتي برخي کشورهاي عربي ، مدارسي ديني در پاکستان به راه انداختند و طلبه هايي را جذب کردند که برخي از اين طلبه ها فاقد خانواده بوده و اصل و نسب درستي هم نداشتند اما چون در اين مدارس به آنها غذا و پوشاک و مامني براي زندگي مي دادند در سنين پايين و نوجواني و بعضا کودکي جذب گروه هاي سلفي شدند و آموزش ديدند که نهايتا از دل اين آموزش ها افرادي خشکه مقدس بيرون آمدند که بسيار انعطاف ناپذير هستند زيرا به آنها اجازه ي همجوشي با مردم را نمي دادند تا در جريان اقتضاِئات زمانه قرار نگيرند وعدول از الگو هاي ترسيم شده را براي آنها به عنوان کفر و خروج از اسلام القاء مي کردند به طوري که افرادي را تربيت کردند که حاضر بودند به حرکات انتحاري و به قول خودشان استشهادي دست بزنند و راهي بهشت شوند . به اين افراد چنين تفهيم کرده بودند که شما بايد دقيقا بر اساس فتواي ملاهاي طالباني عمل کنيد و نياز به فکر کردن و اجتهاد شخصي نداريد زيرا ممکن است به خطا برويد و تحت تاثير احساسات و هواي نفس قرار گيريد. ظرف سه دهه به مرور تعداد اين گونه افراد تربيت شده که به رياضت و زندگي در کوه و دشت هم خو گرفته بودند رو به فزوني گذاشت . اشتراک خاستگاه فکري طالبان با گروه هاي سلفي و حقاني و القاعده موجب گرديد که افغانستان به مامن تروريست ها تبديل شود تا جايي که مثل سگي که هار شده باشد پاچه صاحب خود يعني آمريکا را هم گرفتند و ماجراهايي را رقم زدند که نهايتا به اشغال افغانستان توسط آمريکا و هم پيمانان غربي اش منجر شد . اوج گيري فقر در زمان اشغال افغانستان توسط آمريکا که بدون توجه به معيشت مردم افغانستان به دنبال ملت سازي بود و تلاش طالبان براي خروج بيگانگان از يکسو و بي کفايتي امثال اشرف غني به عنوان حاکم همسو با غربي ها از سوي ديگر، جايگاه طالبان را در نظر روستائيان و طيف هاي فقير افغانستان تا حدودي ترميم کرد و به يارگيري از ميان آنها پرداختند ؛ هرچند شهرنشينان و تحصيل کردگان افغاني و تجار و بازرگانان و کارکنان اداري و افرادي که روزآمد مي انديشند به هزار دليل از طالبان متنفر بوده و هستند اما آنها براي مبارزه با طالبان به بيگانگان تکيه کردند مشکل برخي از شهرنشينان تحصيلکرده افغاني اين است که انتظار دارند مردم عادي و روستايي براي راحتي آنها بجنگند اما خودشان با تغيير وضعيت سوار هواپيما شده و فرار را بر قرار ترجيح مي دهند . آنها نبايد افغانستان را با چنين وضعيتي ترک مي کردند در حالي که همين افراد مي توانستند با پيوستن به فرزند احمد شاه مسعود عرصه را بر طالبان تنگ کنند . نبايد فراموش کرد که طالبان دچار توهم هستند يعني اين که تصور مي کنند خداوند آنها را برانگيخته که اسلام را زنده کنند و ناجي مسلمانان باشند و با بدعت ها مبارزه کنند و از صبح تا شب از اين گونه خزعبلات را در گوش پيروان خود بلغور مي کنند در حالي که اين قوم يک مرتبه بي کفايتي خود را با توحش و شلاق زني و سربريدن و ايجاد محدوديت هاي غير انساني به اثبات رسانيده اند . در زمان حضور قبلي طالبان افغانستان به مامن تروريست تبديل شد و کشاورزان را به کشت خشخاش و توليد انواع مواد مخدر تشويق کردند تا بتوانند با پولشويي بودجه مورد نياز براي حکومت را تامين کنند و خلاصه جنايتي نبود که اين عقب افتاده هاي ذهني و تاريخي مرتکب نشدند و اکنون بازآمده اند با اين تفاوت که مي گويند ما متحول شده ايم . البته که متحول شده اند زيرا ظرف اين بيست سالي که در کوه و صحرا آواره بودند توسط پاکستان و کشورهاي مرتجع عربي توجيه شدند که چگونه بايد با آمريکا کنار بيايند و به مزدور آنها تبديل شوند و همزمان هم ادعاي مبارزه با آمريکا را داشته باشند و هم شرايطي را به وجود بياورند که همه چيز به نفع آمريکا باشد . به نظر مي رسد بهترين راهکار تلاش براي شکل گيري دولتي فراگير در افغانستان باشد که بعيد به نظر مي رسد با توجه به سهمي که طالبان در حکومت براي خود قائل هستند و برداشتي که از اسلام دارند به سادگي ميسر باشد .نبايد فراموش کرد که آمريکا نيازمند تندروي امثال طالبان و القاعده است تا چهره اي خشن از اسلام ارائه دهد و توجيهي براي سرکوب جريان هاي اسلامي عدالت خواه در سراسر جهان داشته باشد. به هر حال ظهور افغانستان طالباني به منزله ي چالشي بزرگ براي ايران است که به دنبال رابطه اي فراتر از مناسبات اقتصادي با اين کشور است کشوري که از رقباي خاورميانه اي ايران هم حرف شنوي دارد . شب آبستن است تا سحر چه زايد !

شماره روزنامه:7288
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در شنبه, 20 شهریور 1400

موارد مرتبط