چاپ کردن این صفحه

همسايگان ديروز همسايگان امروز

توسط محمد عسلی/ مدیرمسئول روزنامه عصرمردم 10 آبان 1400 244 0
سرمقاله "محمد عسلی" 9 آبان 1400             همسايگان ديروزهمسايگان امروز

ديروز نگاه برآمده از بي چيزي و بيچارگي تقسيم مي شد تا همسايگي معني پيدا کند. درد دل ها و خانه تکاني، حجم غم هايي بود که وقتي در خط موازي با ديگران قرار مي گرفت همه به همراهي رضايت مي دادند.
ديگ سياه آش نذري که با دست هاي همنواها ، کرامت سهم خواهي ها را يکدست مي کرد نقطه مرکزي شعاع دايره زندگي چشم هاي مشتاقي بود که جاي خالي مهرباني را در کاسه هاي کم حجم، هر لقمه اي را تقسيم مي کرد و چون بيان نداري ها، حرفي براي درک بينوايي در فهم همگان بود فاصله اي به جا نمي گذاشت تا طبقه اي از جنس فاصله ها را به رخ کشد.
خانه هاي خالي، اتاق هاي کوچک، تک درختي در حياط و حوضي که تابش نور را براي ماهي هاي سرخ به تساوي تقسيم مي کرد چون زندگي در چشم مشتاق کودکان جاري بود و ياس هاي سفيد از ارتفاع ديوارهاي بلند، خود را به بالا مي کشيدند و رايحه سُکرآورشان نويد بهار را به گنجشک ها هم مي رساند.
آن روزهاي سپيد آسماني که خدا از پشت شيشه ها دست نوازش بر سرمان مي کشيد و غم نان به هر بامداد روي تابه داغ با دست هاي مادران دود مي شد و ناپيدا، طبيعت، خدا و ما مثلث شوق بوديم تا هر آنچه نداري است را در کاسه همسايگان پر ببينيم و ما را از آنها و آنها را از ما بيشتر نباشد زيرا که فقر هم در تساوي صفر صفر، بازي روزگار را به ادامه زندگي پيوند مي داد...
سلام خالي از تکلف و ترس، زبان همسايگي بود و دهان گشاي لطف که از فلان و بهمان چه خبر؟
آن روزگاران که نفس چهارپايان به نفس مردمان گره مي خورد و بوي علف هاي نو رسيده در شير گرم بامدادي يادآور کرامت زمين بود، روستا و شهر يکديگر را فهم مي کردند و چشم شهري ها بيشتر به روستاها بود تا نان معني پيدا کند و باغ بر سر سفره ها سيب هاي سرخ را به ذوق کودکانه برساند.
همسايگان ديروز، يکديگر را مي شناختند وقتي حياط خانه در مي گشود به روي احوال پرسان و ديدارها ، ذوق پريدن را از ديوارها عبور مي داد.
چنانکه آن احساس ها در شعر حافظ هم تجلي مي يافت.
"مرحبا! طاير فرخ پي فرخنده پيام
خير مقدم! چه خبر؟ دوست کجا؟ يار کدام..."
و اما امروز در چهار ديواري هاي زنداني آهن و فولاد و در ارتفاع برج ها که دست مردمان از زمين به دور و دورترهاست، همسايگي بي معني است.
نه ديداري، نه نشستي و نه کلامي، هرکس دستي بر کلاه خود دارد با سرعتي که سايه ها هم از ديده ها مي رمند.
کودکان شکل گرفته در قاب صفحه هاي جادويي پيوند با بيگانگان، از آن دورتر مرزهاي مجاز خبر مي گيرند اما هم سن و سال خود را از خانه روبرويي به بازي نمي گيرند مبادا از سرعت انتقال تصويرها غافل شوند.
و پدرها در کمند خستگي ها، نفس هاي بريده و دود زده را به خانه مي آورند با تلخي اخلاقي که در زنجيره چرخش کارخانجات، قالب هاي يکسان بي مهري را هديه همسر و فرزند مي کنند با دارايي و فقر که در دو خط متنافر از يکديگر دور مي شوند.
و مادران که در پي داستانک ها و نمايش بيچارگي ها از دريچه تلويزيون، خود را مرور مي کنند.
زنها در مقابل تلويزيون، گريه ها و خنده ها را نثار مجاز مي کنند تا امواج پيدا و پنهان سهمي را  از درد دلها باشد و گرفتاري هاي تمام نشدني.
درهاي بسته اي که امنيت را دزديده اند و جز به روي پدر خسته گشوده نمي شوند. هرچند بوي غذاهاي نيم سوخته از درون ماهي تابه ها از لاي درز دريچه ها در هواي مسموم پله ها و آسانسورها مي پيچد اما هيچ کس را لقمه اي از آنها نصيب نيست.
پاهاي کم تحرک محروم از دويدن در گندمزارها و چشم هاي بسته بر روي مناظر طبيعت جاندار و مشام هاي زنداني در ماسک ها که از عطر گل هاي نسترن نصيبي ندارند جز شاخه هاي مصنوعي گلدان روي ميز و آدم ها در مستطيل آهني متحرکي که فرصت دويدن را از همه گرفته و تب زود رسيدن دارند.
هيچ حوضي را به حياط خانه راهي نيست تا ماهي قرمزي در آن شناور شود چون حياطي نيست تا حوضي داشته باشد و حياتي تازه را نويد دهد.
زندگي ماشيني همسايگي لب تاب ها، تلفن هاي همراه و کامپيوترها و نهايتا تلويزيون هزار چشم را رقم زده تا همه در مجاز از حقيقت دور شوند و مصرف کننده پوچي هاي غمگين باشند. خوش خوراک هاي بدپسي که پيري زودرس را در پياده روها به رخ مي کشند.
هوس هاي نو به نو که جاي خالي عشق را پر کرده اند و بي خيالي هاي مخدري که بيچارگي ها را دامن مي زنند نصيب انسان هاي امروزيست.
آري همسايگان امروز اين چنينند تا همسايگان فردا چه باشند.
والسلام

شماره روزنامه:7327
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در دوشنبه, 10 آبان 1400

موارد مرتبط