چاپ کردن این صفحه

گفتم تا بدانيد !

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 06 خرداد 1402 84 0
سرمقاله "اسماعیل عسلی" 6 خرداد 1402       گفتم تا بدانيد !
متولدين دهه ي چهل به خاطر مي آورند که در آن سالها اغلب کودکان و نوجوانان پس از پايان سال تحصيلي در تابستان به نوعي جذب بازار کار مي شدند به اين صورت که بچه بازاري ها در کنار پدرشان و کودکان و نوجوانان متعلق به طبقه ي متوسط به پايين نيز به عنوان کمک خرج خانواده به کارهاي گوناگون که با سن و سال آنها تناسب داشت روي مي آوردند . از بستني فروشي گرفته ( بستني آنا و ب ب کا ) تا فروش آب نبات و کاغذک و قوتک و پهن کردن بساط کارت پستال و کتاب و ساير اقلام در حاشيه ي خيابان ها و کوچه ها و بازارچه ها و عده اي هم به صورت سيار به سفره فروشي و فروش روزنامه و مجله مي پرداختند که دست کم هزينه بليت سينما و رفتن به استخر و خريد نوشت افزار و کتاب درسي را تامين مي کرد  .
پادوکي و فرمان بري در مغازه ي آشنايان و خويشاوندان هم براي کودکان زرنگ دور از دسترس نبود و بچه پولدارها هم در مواردي به کلاس هاي تقويتي و يا زبان انگليسي مي رفتند يا در کوچه ها و پارک ها به بازي مشغول مي شدند و خلاصه اين که وقت خود را به نحوي سپري مي کردند که به کسب تجربه و درآمدزايي منجر مي شد .
اين روزها وضعيت کوچه ها و خيابان ها به گونه اي نيست که بتوان بازي هايي نظير ترتري ، چلک ماسه ، شش خونه و فوتبال گل کوچک را در آنها سامان داد و نه دلمشغول شدن به تلفن همراه و موبايل اجازه مي دهد که دانش آموزان به دنبال کسب تجربه در بازار و يادگيري کار و درک دشواري هاي زندگي باشند و در خوش بينانه ترين حالت اغلب کودکان و نوجوانان به پارک ها و فضاهاي خالي مناسب براي بازي مي روند يا سر از باشگاه هاي ورزشي درمي آورند و بعضا هم دنبال کلاس زبان و تقويت خود در دروسي مي شوند که دچار عقب افتادگي شده اند .
بعضي بر اين باورند که پدر و مادرهاي قديمي دل و جگردار تر بودند چرا که گاهي فرزندان را از صبح تا پاسي از شب در کوچه رها مي کردند که بازي کنند . اين نکته را هم فراموش نکنيم که در گذشته خصوصا در مناطق قديمي شيراز خانه ها بزرگ و دلباز بود و مردم مزه همسايگي را مي چشيدند و گاهي در يک خانه چندين خانواده به سر مي بردند و بچه ها هم در حياط بزرگ خانه جايي براي بازي داشتند هر چند پسرها اغلب به کوچه مي زدند و دنبال بازي هاي گروهي بودند و خانه ها معمولا جولانگاه دختربچه ها مي شد .
اين روزها بيشتر کودکاني که در سنين پايين در خيابان ها کاسبي مي کنند يا غيربومي هستند و يا از طبقات پايين که از حاشيه ي شهر مي آيند و بيش از آن که در برابر کارمفيدي که انجام مي دهند توقع دستمزد داشته باشند ميل دارند ترحم انگيز جلوه کنند و به هر طريقي پولي به دست آورند که البته اغلب هم توسط برخي از باندها استثمار مي شوند و سهم زيادي از آنچه به دست مي آورند نصيبشان نمي شود .
يک نکته ي ديگر هم اين که پدر و مادرها به دلايل گوناگون اعتماد نمي کنند که فرزندان خود را در سنين پايين به دنبال کار بفرستند و در کوچه و خيابان رها کنند مگر از روي ناگزيري و فقر چرا که شرايط با گذشته کاملا تفاوت پيدا کرده و ميل به کارهاي يدي هم در کودکان و نوجوانان کاهش يافته است و اغلب به دنبال کار راحتي هستند که نياز به تلاش زيادي نداشته باشد به همين دليل بعيد به نظر مي رسد که بچه هاي دهه ي نودي قادر به انجام کارهايي باشند که بچه هاي دهه ي چهل انجام دادند .
اين روزها اغلب پدر و مادرها از بچه هاي کم تحرکي سخن مي گويند که تا ديروقت بيدار مي مانند و با زور و تهديد از خواب بلند مي شوند و اهل فرمان بردن هم نيستند و حتي در مواردي با برخوردهاي طلبکارانه مدعي مي شوند که چرا چنين و چرا چنان و بي گمان با چنين نسلي نمي توان همان رفتار را داشت که با نسل ما رفتار شد .
بچه هاي آپارتماني روحيه اي متفاوت دارند و بي تحرکي به آنها تحميل شده است خصوصا اگر اجاره نشين هم باشند و پدر و مادرشان هم هر دو شاغل باشند . اين بچه ها از بس از مهد کودک به خانه و از خانه به خانه ي مادربزرگ رفته اند و ناگزير به رعايت انواع ملاحظات بوده اند اعصاب درست و حسابي هم ندارند و به قول معروف با يک مويز دچار گرمي مي شوند و با يک غوره به دام سردي مي افتند و کله اي پر باد دارند و همين که با آنها يک به دو کردي هنوز به سه نرسيدي مي خواهند از کشور بروند و براي خودشان مستقل زندگي کنند و ديگر از آن دلبستگي هاي عاطفي هم مانند گذشته خبري نيست و رودررويي نسل ها نيز از نشانه هاي آن است . البته اگر اهل انصاف هم باشيم بايد بگوييم نسل جديد به سمت واقع بيني مي رود .
خلاصه ي کلام اينکه نسل جديد در قالب هاي سنتي جايگير نمي شوند و چه بسا همين که به سن تميز و تشخيص رسيدند همه ي رشته ها را پنبه کنند و موجبات شگفتي مربيان مدرسه اي و پدر و مادر خود را فراهم کنند . مسلما از دل چنين نسلي مجنون و فرهاد بيرون نمي آيد چرا که در همان سنين نوجواني عقل را با احساس گره مي زنند و ترانه هاي مورد پسند آنها نيز سرشار از درگيري هاي کلامي و قهر و غيظ است و بعضا معتقدند که به هر چمن که رسيدي گلي بچين و برو و کاملا واضح است که شيوه هاي سنتي و نخ نما شده براي تربيت چنين نسلي جواب نمي دهد زيرا کله ي هر کدام از آنها کشکولي لبريز از سئوال است و پاسخگويي ها هم روزآمد نيست به طوري که پس از دريافت هر پاسخي 10 پرسش جديد مطرح مي کنند که طرف مقابل را از پاسخگويي پشيمان مي سازند! کودکان امروز نه از لولو مي ترسند و نه زير بار خيلي از مزخرفات مي روند چرا که از شش طرف اخبار و تصاوير گوناگوني دريافت مي کنند که آنها را به سبکي جديد از زندگي فرا مي خواند . ممکن است بتوان تا شش هفت سالگي آنها را به رفتارهايي کليشه اي وادار کرد تا شعري يا متني را طوطي وار تکرار کنند و دستي به نشانه ي بروز احساس تکان دهند و به شرکت در برخي از آيين ها هم تن بدهند اما همين که عقلشان قد کشيد و دنياي پيرامون خود را کوچک ديدند به دنيايي ديگر کوچ مي کنند و با منطقي که خاص خودشان است سخن مي گويند و نمي شود سر آنها را شيره ماليد . گفتم که بدانيد
 
شماره روزنامه:7768
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در شنبه, 06 خرداد 1402