چاپ کردن این صفحه

در آستانه نوروز چه کنیم؟  

توسط محمد عسلی/مدیرمسئول روزنامه عصرمردم 21 اسفند 1403 80 0
 سرمقاله 22 اسفند 1403 محمد عسلی                      در آستانه نوروز چه کنیم؟
به شکرانه آنچه داریم و به پاس نعمت تندرستی‌ها و به امید عنایتی از خزانه غیب حتی اگر باور نداشته باشیم و برای حفظ امنیتی که حاصل خون‌های پاک جوانان ماست و به صبوری که در فقدان معیشتی کامل داریم و به زحمتی که به دشمنان تحمیل کرده‌ایم و به سرزمینی که از نیاکان به ارث داریم و با جان از گزند روزگار حفظ کرده‌ایم و به عشقی ناتمام که عامل محرک تن و روحمان است و به درختانی که به هر سال از بار، سر بر زمین می‌گذارند و به بهاری که شادمانه و با طراوت در راه هست و به سبزینه‌هایی که در حال رویش از بطن زمین باران خورده‌اند و به خدایی که از رگ‌های گردنمان به ما نزدیک‌تر است و به رنج‌هایی که از اراده آزاد برده‌ایم و به همه‌ی چیزهایی که با خواسته‌هایمان تحقق پیدا کرده و یا در حسرت نداشتن‌ها دل‌مشغول نداری‌ها شده‌ایم و به بسیار نعمت‌هایی که قدرشناس آن نیستیم، زندگی زیبا شده است و این زیبایی فقیر و غنی نمی‌شناسد. چشم دل باید که باز شود تا جان در سیر، آنچه نادیدنی است را ببیند.
آری ما در آستانه نوروزی دیگر هستیم که هیچ وقت تکرار نخواهد شد و این نوروز چه درس‌هایی که در پیش دارد. درس نو شدن و دوباره روئیدن و از خواب بیدار شدن و آسمان و زمین و آب و هوا را به گونه‌ای دیگر در تغییر دیدن، چنانکه عطر بوی خاک باران خورده در کهسار را در مشام جان حس کردن و رویش گندمزارها را در تموج امواج نسیم به هر بامداد تماشا کردن و عشق خفته را با طلوع آفتاب زنده، بیدار کردن و کار کردن و کار را دوست داشتن و بسیار دیگر گفته‌ها و ناگفته‌ها از خود و این و آن شنیدن. آری زندگی زیباست.
و به قول سیاوش کسرایی: «زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست/ گر بیفروزیش رقص شعله‌اش در هر کران پیداست/ ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست...»
آتشی که در جان همه ماست. در جان کودک سرمازده در چهارراه‌ها و در دستان ظریفی که دسته گلی را به امیدی به سویمان دراز می‌کند، هم هست. و رهگذری که پای رفتن ندارد به ایام پیری و جوانی که ناامیدانه چشم به آینده دارد شاید نه در این دیار بلکه در آن طرف مرزها که به سختی پاسخی به اسارت داوطلبانه دارد. این آتش‌ها را خاموش نکنیم، گرمایشان چونان خورشید بتابد بر زمین میهنمان با دست دهنده و زبان تعلیم دهنده و گام‌های حمایت‌کننده در این فصل رویش که با پویشی از سر شوق هوای پرواز، بال‌های شوق را یاری می‌دهد تا دل‌های خسته باز شوند و هر هموطنی احساس شادی کند و امیدی هرچند ناپایدار را به تجربت بر داشته‌هایش بیفزاید و نداشته‌هایش را به فراموشی برد.
ما زمین را برای رویش گل‌ها و گیاهان و درختانی از جنس کرامت و آزادی آماده می‌سازیم چونان خرما و سرو و برای قوت ریشه‌ها کودهایی چند به زمین می‌بخشیم تا شاهد رویش گل و سبزه و زیبایی باشیم اما آیا به رشد و رویش جوانه‌های نو رُسته که جانی از ما را به هنگام لذت خداوندی به ارث برده‌اند توجهی داریم که باید شکمشان سیر، تنشان پوشیده، امیدشان جاری و هوای پروازشان به دور از تندر و توفان‌های هستی‌سوز باشد تا جنگل انسان‌ها زیبایی یکدستی داشته باشند؟ راستی آیا اندیشیده‌ایم که امنیت و آرزوهای ما به امنیت و آرزوهای همنوعانمان و هم‌زادگاهی‌مان گره خورده است؟
چه بایدمان کرد اگر حتی نانی را به تقسیم با بیچارگان در دست پر مهر و بخشنده عرضه داریم به قناعت در این وانفسای گرانی‌ها و کم‌ارزشی پولی که با نیمه جانی می‌خواهد اقتصادمان را سر پا نگه دارد و رنجمان را به کمتر از هیچ تشدید نکند تا عزت و آبرویمان حفظ شود اگر صدای اعتراضمان به گوش دشمنان نرسد که اگر نیک بنگریم از ماست که بر ماست.
هنوز به یاد دارم ایام کودکی را که فقر چگونه عزتمند می‌نمود وقتی زندگی ساده بود و توقعات کم و تعلقات به نسبت داشته‌ها و نه به آرزوی نداشته‌ها بود. آنجا که نوروز زیبا می‌شد با داشتن کفشی نو، لباسی نو، هوایی تازه و حال و هوایی که در دورترها سیر نمی‌کرد.
غم و شادی مردمان دیگر کشورها را از دریچه تلویزیون نمی‌دیدیم. به حال خود بودیم و به کار خود و هم‌صحبت با دیگران و می‌دانستیم که همسایه چند خانه دورتر هم شب نان دارند یا نه، خوش هستند یا نه، و اگر نانی در سفره همسایه نمی‌بود بی‌منت نان سفره ما تقسیم می‌شد تا هیچ کس در آن محیط کوچک گرسنه نخوابد.
اما امروز می‌شنویم که علیرغم این همه امکانات رفت و آمد و دید و بازدیدها مرد یا زن پیر همسایه‌ای در همسایگی‌مان جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و بعد از آن که بوی تعفن جسد از هم پاشیده آنها به مشام می‌رسد پلیس سر می‌رسد و آنها جابه‌جا می‌شوند.
افسوس که آن احساس همزیستی در اسارت گرفتاری‌های شغلی و تغییر زندگی تضعیف شده و کسی را به کسی عنایتی نیست.
این وضعیت هم که حاصل زندگی ماشینی است در حال گذار است و روزی می‌رسد که بازگشت به خویشتن همانند رویش بهار از راه برسد و آدمی چشم باز کند تا خود و دیگران را ببیند. شاید بهاری دیگر با حال و هوایی دیگر از پس جنگی خانمانسوز که خواب بمب‌های اتمی تعبیر شوند و فرصتی نباشد تا پرنده‌ای به پرواز درآید مگر پرنده‌های آهنین‌بال نابودکننده هستی. پس حال را دریابیم در این بهاری که پشت در ایستاده و جواز حضور می‌طلبد با قلبی که برای دیگری می‌تپد.
والسلام
 
شماره روزنامه:8285
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در سه شنبه, 21 اسفند 1403