خبردار شدم که ننه ابراهیم، همسر مرد معتاد نون واسونی که در اتاقی تاریک چند هفتهای بین مرگ و زندگی دست و پا میزد به علت بوی نامطبوعی که ناشی از خودادراری بود هیچ یک از همسایهها جرأت نزدیک شدن به او را نداشتند. نمیدانم چه شد که جرأت کردم بروم در آن اتاق، و بدون ماسک بوهای نامطبوع را تحمل کنم و آن زن 70 ساله را بر دوش بگیرم از پشت مسجد مشیر تا سر خیابان قاآنی بدوم، تاکسی صدا کنم و او را به بیمارستان سعدی شیراز برسانم.
خدا میداند که در آن لحظات چه کشیدم و چه بوی متعفنی را تحمل کردم. وقتی سرش را به سرم چسبانده بود و نیم نفسی بیش نداشت از در اصلی بیمارستان که وارد شدم نگهبان دماغش را گرفت و با تشر گفت برو بیرون. گفتم مریض است باید مداوا شود. گفت: برو ببرش حمام لباسش را عوض کن آن وقت بیا. گفتم این تحمل حمام ندارد و به زودی میمیرد. خانم پرستاری از در وارد شد، دست به دامان او شدم. گفت بیا داخل. رفتم او را در اتاقی تحویل دادم. هر آدمی که در آن نزدیکی بود از آن بوی بد احساس بیزاری داشت. آن پرستار ماسک زد و یک ماسک هم به من داد و با کمک یکی دیگر از پرستاران طشتی آوردند. دست و پا و صورتش را شستند و لباسی سفید بر تنش کردند و بعد از پر کردن پرسشنامه او را بستری کردند و به من گفتند چه کاره این زن هستی؟ گفتم: همسایه! با تعجب پرسید مگر کسی از فامیل نبود. گفتم: هیچ کس را ندارد و مردش معتاد است و بیخیال و او را در اتاقی رها کرده تا بمیرد.
بعد از یکی دو هفته ننه ابراهیم تر و تمیز بهبود یافته بود و من او را به خانهاش برگرداندم «سال 1345»...
آن روزها از پی هم گذشتند و ننه ابراهیم چند سالی دیگر زنده بود تا آنکه دار فانی را وداع کرد.
این خاطره را از آن رو به یاد دارم که یک پرستار تا چه میزان میتواند از خودگذشتگی داشته باشد. وضعیت کنونی پرستاران در بیمارستانها و درمانگاههای ایران نه فقط مسئله حقوق و مزایای کمی است بلکه آنچه مهم است شغل حساس و کار آنهاست. زیرا کمتر کسی میتواند در محیطی مانند بیمارستان که بوی الکل و داروها و احتمال سرایت بیماریها به ویژه بیماریهای مسری در آن زیاد است چنان علاقه و یا مسئولیتپذیری داشته باشد که بعضی بیماران ناتوان را تحمل و تر و خشک کند و حتی ظرف زیر پای آنها را ببرد تمیز کند و بازگردد و کنار بستر بیمار شب تا صبح رفت و آمد نماید. درجه تب بگیرد. دارو بخوراند و دکتر را از وضعیت خوب یا بد بیماران باخبر کند و اخم و تروشرویی همراهان بیمار و ایرادات آنها را به جان بخرد تا پرستار بماند.
راستی کدام یک از ما حاضریم به چنین شغلی دل ببندیم؟ اگر یکی از مشاغل را در طبقهبندیهای شغلی، مشاغل سخت بدانیم پرستاری است. همین شرایط کرونا را به یاد آوریم و تحقیق کنیم که چه تعداد پزشک و پرستار به علت واگیری بیماری کرونا از بیماران، جان به جان آفرین تسلیم کردند!
یادم به یکی از اشعاری آمد که در کتابهای فارسی دبستان میخواندیم در مورد باغبان به این شرح: «نبینی باغبان چون گل بکارد/ چه مایه غم خورد تا گل برآرد/ گهی از بهر او خوابش رمیده / گهی خارش به دست اندر خلیده/ به روز و شب بود بیصبر و بیتاب/ گهی پیراید او را گه دهد آب/ به امید آن همه تیمار بیند/ که تا روزی بر او گل بار بیند.»
این شعر زیبا و پرمعنی در مورد پرستاران هم صدق میکند.
در خبرهای دیروز آمده بود که چند هزار پرستار کم داریم. عدهای مهاجرت کردهاند به هر دلیل که بیشتر انگیزه اقتصادی دارد. عدهای به علت بازنشستگی از ادامه کار ناتوانند. مرگ و میرهایی هم تابع شرایط محیطی است. بعضی بیتوجهیها هم انگیزه فرار را قوت میبخشد. راستی کدام بیمارستان میتواند بدون پرستار آموزش دیده به وضعیت بیماران برسد؟
قدرشناسی از ایثارگری پرستاران خود مسئلهای است که گاه با افزایش حقوق و مزایا عملی است و گاهی هم با مهرورزی و توجه به کار و شغل آنها که به راستی شغل سختی است و از همه کس برنمیآید. صبوری، دلسوزی، دقت، مسئولیتپذیری و حضور به موقع بر بستر بیماران شاخصه شغل پرستاری است و اگر میلاد حضرت زینب(س) را روز پرستار نامیدهاند به دلیل سختیهایی است که آن شیرزن کربلا در مراقبت از اسرا تحمل کرد و صدایی که پیامآور حقطلبی بود در سختترین شرایط از دهان آن بزرگزن بیرون آمد. ایران ما در طول چند دهه گذشته جنگها و زلزلهها و بیماریهای مسری مانند کرونا را پشت سر گذاشته که نقش پزشکان و پرستاران در بهبودی آسیبدیدگان نقشی بیبدیل و اساسی بوده است.
فراموش نکنیم که بیمارستانها فقط در و پیکر و اتاق و راهرو و تجهیزات نیستند. آنکه روح در آن میدمد پزشک و پرستارند. آنان که به روز و شب بیتابند تا سلامت را به بیماران برسانند. این مسئله را همه میدانیم ولی آیا همه به اهمیت کار پرستاران و پزشکان مسئولیتپذیر توجه کردهایم؟ عمر پرستاران و پزشکان مثل گل کوتاه است به ویژه آنان که شرایط سخت در دفاع مقدس را تحمل کردهاند و ذهن و زبانشان از خاطرات تلخ و شهدای تکه پاره شده خالی نیست و آن شرایط را فراموش نمیکنند.
اگر ز بوسیدنیهای این روزگار/ یکی هم بود دست آموزگار/ یکی هم بود دست بهبودگار
والسلام