چاپ کردن این صفحه

بيست روز بعد .....

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 27 آبان 1399 758 0
طنز تلخ سردبیر اسماعیل عسلی 28 آبان 1399بيست روز بعد .....

ننه ي قنبر صبح علي الطلوع کفش و کلاه کرد و از خونه زد بيرون ، همين که نسيم راه گم کرده اي به صورتش خورد و چين انداخت تو لباسش ، احساس خنکي بهش دست داد و نفس عميقي کشيد که بوي آه و ناله مي داد . هر چي آب تو دهنش جمع شده بود با نوک زبون به طرف لب پايين هل داد و تف کرد تو صورت روزگار پفيوز لامروت که يهويي سکندري خورد و پاهاش لغزيد و پهن شد رو زمين و چند تا فحش آب نکشيده هم به خودش حواله داد که ضعيفه چيشاتو واکن تا مثل اون گور به گور شده به درک واصل نشي . تو هنوز تو اين دنياي شير تو شير خيلي کار داري ! با کف دست به زمين تکيه داد و چپ چپ نگاهي به شيطون انداخت و لعنتش کرد و به هر مشقتي بود سرپا شد ، ولي هنوز حالش به جاي اول برنگشته بود ؛ چشماش مثل کاسه اي که زير سقف بارون خورده چکه دار گذاشته باشند از بوي تعفن ديده ها و صحنه هاي نفرت انگيز پر بود ، شقيقه هاش تير مي کشيد . باورش نمي شد که آقا جلال تموم کرده ، آقا جلال ، همون جوون قد بلندي که يه روز وسط بازاچه حاجي زينل با شلوار پاچه تنگ بيتلي و موي روغن زده براش دست تکون داد و پس از روبرو شدن با خنده اي فلفل نمکي ، مادرش سه ماه آزگار مي رفت و مي اومد تا ازش بعله بگيره ، حالا دراز به دراز افتاده رو زمين سردخونه ي بيمارستان و ديگه حرفي براي گفتن نداشت ، بايد يه کاري مي کرد ، بالاخره شوهرش بود ، دفعه ي پنجمي بود که دست خالي از دارالرحمه برمي گشت . مي خواست هر طور شده شوهرشو تو قبر دو طبقه پدر بزرگش خاک کنه ولي چون کرونايي بود اجازه نمي دادن ، کارگر افغاني قبر کن بهش گفته بود برو تو خيابون بغل قبرستون پيش فضل الله قپون چي ، اون دنبال کارهاي دلالي قبر و گور و کفن و دفنه ، ولي ننه ي قنبر که قبر شوهرش آماده بود فقط مي خواست مجوز دفن بگيره ! سرتا پاي ارث و ميراث باباي قنبر به شصت ميليون نمي رسيد که بخواد بچپونه تو گلوي گشاد فضل الله قپون چي ، زير لب لنده مي داد و مي گفت : خير نبيني جلال که مرده و زنده ات اسباب دردسره ، مرتيکه ي بي شعور! مرض قحطي بود که کرونا گرفتي ؟ ميون اين همه مرض چسبيدي به يقه ي کرونا ؟ خدا از سرت نگذره که يک عمر به کاهدون زدي ، نه زندگيت به آدميزاد شباهتي داشت نه مردنت ، حالا من پارتي گردن کلفت از کجا گير بيارم ؟ تو همين فکر و خيال بود که تاکسي پيش پاش ترمز کرد و گفت : کجا ميري خانم ؟ ننه ي قنبر هم با عصبانيت گفت : قبرستون . راننده ي تاکسي ميخواست گازش رو بگيره و بره که ننه ي قنبر دستگيره ي در تاکسي رو فشار داد و سوار شد . راننده ي تاکسي گفت : منظور شما دارلرحمه بود ديگه ؟ ننه ي قنبر گفت : ها بعله و هنوز جاگير نشده بود که سفره ي دلش رو باز کرد و گفت : اين مملکت ديگه به درد زندگي نمي خوره ! راننده تاکسي گفت : دير فهميدي ننه ! ديگه کار از کار گذشته ! ننه ي قنبر متوجه منظور راننده ي تاکسي نشد و بهش برخورد ولي به روي خودش نياورد ، انگار نه انگار ، ترافيک سنگين بود ، راننده تاکسي از اين موقعيت استفاده کرد و با عجله پريد پايين و شيشه ي ماشين رو با لنگ خيس تميز کرد و دوباره نشست پشت فرمون و گفت : من نمي دونم چرا همه هوايي شدن ؟ مگه خارج چي داره که مملکت خودمون نداره ؟ ننه ي قنبر گفت : منظورم اين نبود که ميخوام برم خارج ، ميخواستم بگم که بعد از شوهر خدابيامرزم ديگه نميخوام عمرم به دنيا باشه ، حالا چه اين مملکت و چه هر خراب شده ي ديگه ! مسلمون من بايد به کي بگم که براي مرده شستن و شوهر به گور کردن هم بايد تو صف وايسيم ! باباي خدابيامرزش قبر دوطبقه داره ، ولي خاکش نمي کنن ، ميگن بايد پول بدي اون هم شصت ميليون ! راننده گفت : شصت ميليون!؟ مگه چه خبره ؟ ننه ي قنبر گفت آخه دور از جونتون شوهرم کرونا داشت عمرش رو داد به شما ! راننده وسط خيابون زد روي ترمز و گفت : پياده شو خانم که من زن و بچه دارم ! چرا زودتر نگفتي ؟ ننه ي قنبر گفت : چي چي رو پياده شو ، شوهر من رفته بود اصفهان ، همون جا مرده ، شش ماه ميشه که نديدمش ، حتي جنازه اش رو هم به من نشون ندادن ، از همون جا يکراست بردنش تو سردخونه ، حالا 4 روزي ميشه که تو صف کفن و دفنه ، نترس ننه جون من کرونا ندارم .
راننده پرسيد : صف کفن و دفن ديگه چه صيغه اي هست ؟ ننه ي قنبر گفت : هر دم از اين باغ بري مي رسد ! همه ميگن بميريم از دست صف و کوپن و يارانه راحت بشيم ولي مثل اين که تمومي نداره ! ميگم والله شما تو اين قبرستون آشنا نداري ما نصف شبي مرده مون خاک کنيم بريم پي کارمون ؟
راننده گفت : آشنا که زياد دارم ولي آشناي مرده که به درد نمي خوره ! ننه ي قنبر گفت : ماشالله شما هم شوخيتون گرفته ، منظورم آشناي زنده ي گردن کلفته که حرفش رو سنگ مرده شور خونه بگذاري آب بشه ، تو اين مملکت گل سنبلي براي زنده به گور شدن هم بايد پارتي داشته باشي !
راننده گفت : ببين مادر ، پسر خواهر من قبر کنه ، برو بپرس ببين اگه از قبر کن کاري برمياد تا سفارشت بکنم ، ولي يه کم دندونش گرده ! ننه ي قنبر گفت : من کاري به گردي دندونش ندارم ، شوهر منو بکنه تو قبر بابابزرگش ، همين که خاک بريزن رو سرش من دو ميليون بهش ميدم؛ خوبه ؟
راننده گفت : بايد باهاش حرف بزنم . البته من هم ديگه تا ظهر کارکن نيستم !
ننه ي قنبر گفت : پونصدهزار تومن هم ميدم به خودت
راننده گفت : پس برو دنبال آمبولانس بيارش تو مرده شور خونه تا من يه جايي پارک کنم بيام
ننه ي قنبر به راننده گفت : ننه قربونت برم شرطمون اينه که خاک بريزن روش وگرنه از پول خبري نيست !
راننده گفت : باشه تا ببينم چي ميشه !
يک ساعت بعد مرده شور زنگ زد به ننه ي قنبر و گفت : پس اين مرده شما کجاست ؟
ننه ي قنبر گفت : مرده که پا نداره ، گفتم بيارنش و گوشي رو قطع کرد !
ننه ي قنبر دست به موبايل شد و به پسرش زنگ زد و گفت : جواز دفن باباتو گرفتم ، بذار تو آمبولانس بيارش ، رفتن قبرش رو بکنن
سه روز بعد از اون روز ده دوازه نفر آدم کوتاه و بلند سر قبر باباي قنبر يعني همون آقا جلال جمع شده بودن که راننده تاکسي بيل به دست و عصباني اومد و قبر کن هم پشت سرش و دنبال ننه ي قنبر مي گشتن
پسرمرحوم جلال رفت جلو گفت : چي شده ؟
راننده تاکسي گفت : من سه روز آزگاره علاف کار مرده ي شما هستم اين خدابيامرز هم که به سلامتي خاک شد و تموم شد رفت . يا الان پول مارو پرداخت مي کنين يا همين حالا از تو قبر درش ميارم و حرفشون بالا گرفت و با قنبر دست يه يقه شد .
20 روز از اين ماجرا گذشته و حالا راننده تاکسي و مرده شور و ننه ي قنبر هر سه نفر تو اتاق سي سي يو تو صف انتظار وصل دستگاه اکسيژن به سختي نفس مي کشند! مثل اين که يک نفر اين وسط کرونا داشته و چيزي نگفته بود .
زن راننده تاکسي جلو بيمارستان معرکه گرفته بود و مي گفت : کجا رفتي نه وقت رفتنت بود !!! آخي همه کسم ، سايه ي سرم ، باباي بچم ، قربون دست فرمونت برم عزيزم !

شماره روزنامه:7058
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در سه شنبه, 27 آبان 1399

موارد مرتبط