چاپ کردن این صفحه

مردي که نرفته آمد

توسط محمد عسلی/ مدیر مسئول روزنامه عصرمردم 15 دی 1399 341 0
سرمقاله محمد عسلی 16 دی 1399       lمردي که نرفته آمد

بر دلها نشست و در آنجا ماندگار شد، جوشش خون در قلب هاي تپنده را با همه وجود احساس کرد و سربازان را در هر گردشي از خون مشاهده کرد که چگونه در مصاف با ويروس ها و ميکروبها به بهاي از دست دادن جان بي مهابا مي جنگند و منتظر يکديگر نمي مانند.
گويي مبارزه با بدي ها، غريبه ها، زشتي ها و پلشتي ها همانند مبارزه با متجاوزان، زورگويان، باجخواهان و فرصت طلبان مکار مي بايد در دو خط موازي ادامه يابد.
بسيارند آدمياني که وقتي ديده به جهان مي گشايند در شرايطي نامساوي رشد مي کنند، بزرگ مي شوند و طعم داشتن و نداشتن و بودن و نبودن را به خوبي حس مي کنند و براي آنکه به مخاطره نيفتند بسيار تلاش مي کنند و به هر دري مي زنند، اما در اين ميان به ندرت انسان هايي پيدا مي شوند که انديشه ديگران و داشتن و نداشتن و بودن و نبودن ديگران آرامشان نمي گذارد. گويي براي دستگيري و خدمت به ديگران و فراموش کردن خود زاده شده اند. نيرويي در درون آنها مدام در تلاش و در غوغاست. ديگ سينه شان در جوشش است و پيوسته داغ، داغديدگان در دل دارند.
بال بال مي زنند تا فضايي از مهر و محبت و ايثار و خودگذشتگي ايجاد کنند. پروانه بي پروايند و بال مي سوزانند به ذوق نوري که در دل دارند و نمي خواهند چراغ دلشان خاموش شود.
شهيد سرباز سليماني از جنس همان پروانه هاي بي پروا بود زيرا تعلق خاطر به جاه و مقام و مال و منال و نام و بام نداشت. انساني فولادين و آبديده در کوره ايماني که هرچه بيشتر او را مي سوزاند محکم تر مي شد و به تراز عدالت محوري مي رسيد.
او که از مرگ هراسي نداشت، مرگ را در مشتهايش و در چشمان نافذش و در انديشه سترگش و در باور بزرگش زنداني کرده بود تا به هر گامي که به ميدان نبرد با کفر، جهل و افراط و تعصب کورکورانه مي گذاشت جان پناه ديگران باشد. او جلودار و پرچمدار مبارزه با قدرت هاي ظالمي بود که از تمامي قدرت هاي مادي برخوردار بودند و در بمباران و تيرباران هاي تمام نشدني گلوله اي، بمبي، نارنجکي و خمپاره اي کم نمي آوردند.
شيرمردي که قامت بلندش در جهش روي قله هاي صعب و سخت به خورشيد مي مانست در روز، به ماه ماننده بود در شب، چنانکه خفاشان داعشي از نام او هم هراس داشتند چه رسد به سايه اش که چشمانشان را کور مي کرد و گوش هايشان را کر.
آري همانکه آمريکا و اسرائيل آرزوي شکارش را در طول ساليان در سر پروراندند و چون مردان ميدان زورآزمايي با او نبودند به شب و از پشت ناجوانمردانه در تهاجمي گرگ صفتانه به آرزويش رساندند که همان شهادت بود.
و چه شهادتي که نرفته آمد، آمد زيباتر از گذشته با گلگونه اي از خون و انگشتري که هنوزا هنوز در انگشتان او مي درخشد و سخناني که تمام نمي شود و عشقي که مجال يافته و رسيده تا بماند. آمد نشست روي دوش مردمان در چهار نقطه جهان، تشييع شد. آنچنان که کس نديده و نخواهد ديد همراه با رودخانه هايي از اشک هاي برآمده از جوي هاي چشم روشن بين عاشقان و ماندگار شد با مکتبي به نام و رهرواني بسيار چنانکه به هر گوشه اي از ايران، عراق، يمن، لبنان، افغانستان و سوريه سليماني هايي کوچک و بزرگ سر از خاک برآوردند و در رويش حجيم جنگي ستبر از عدالتخواهان به انتظار روز واقعه نشسته اند. روزي که يزيد زمان به چشم خود ببيند که چنان در آتش جهل و بي خردي و ناباوري مي سوزد و هيچ ياوري نتواند او را رهايي بخشد.
اين عقوبت ، عقوبت تمامي ستمگران تاريخ است. عاقبتي که زمين و هم زمان بارها آن را به چشم جهانيان کشانده است. عقوبت چنگيز، شمر، يزيد، آتيلا، هيتلر و ديگران که صفحات تاريخ را با عملکرد ظالمانه خود ملوث کرده اند به نفس هاي آلاينده و زبان هاي هرزه و دروغگو.
سليماني هرچند به آرزوي خود رسيد اما ترامپ به آرزوي خود نرسيد و با خفت و سرزنش به زودي کاخ سياه را ترک خواهد کرد. خوش اقبالي و بهشت از آن سليماني شد و جهنم و هلاکت از آن ترامپ و هم پيمانانش که تصور مي کردند با کشتن يک قهرمان نهضت اسلام متوقف مي شود. چنانکه ياوه گويان جيره خوارش مدام اين سخن را تکرار مي کنند اما يک تفاوت است و آن اينکه ياوه گويان مي دانند که ياوه مي گويند ليکن ترامپ در جهل مرکب تا سر فرو رفته و نمي داند که ياوه مي گويد.
مردي نرفته آمد و به جهان استکبار خنديد ، به جهان استعمار غريد و به جهان استثمار شوريد.
مردي از چنين باور مسلماني با طينت و سرشت ايراني مثل پيوند نارنج به پرتقال چنان شکوفه و ميوه داد که طعم تلخ رنج را به طعم شيرين پيروزي بدل کرد.
سليماني حامل صلح عزتمندانه بود و پايان رنج غيرتمندانه، مردي که اسطوره زمان خود شد اما او يک واقعيت بود در دل حقيقتي که مجاز را به مسخره مي گرفت، چنان بزرگ مي نمود و با شخصيت که گويي الگويي است براي تمامي راست قامتان تاريخ در مصاف با دزدان و ستمگران پاي در هيچ.
و من کوچک و کوچکتر از هيچ در مقام صفر چه بنويسم از کسي که ديدارش و حضورش انقلابي بود و نبود و عدم حضورش انقلابي بزرگ تر بدان معني که دل ها را منقلب و چشم ها را گشود و قلب ها را تسخير نمود و گوش ها را باز کرد و دست ها را به دعا روانه آسمان نمود و عشق را با تمامي وجود فرياد کرد.
حال اگر اين نگارنده صفري باشم در جبهه جهاد، اميد که جلوي اعدادي قرار گيرم که بزرگ تر از آنچه هستند جلوه کنند تا شايد کلمه اي، واژه اي، جمله اي و يا عبارتي هرچند کوتاه و مختصر بتواند بازگوي بياني، حرکتي و باوري از آن بزرگ را ثبت در رسانه کند.
هرچند او را بدين اوصاف نيازي نيست.
والسلام.

شماره روزنامه:7099
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در دوشنبه, 15 دی 1399

موارد مرتبط