چاپ کردن این صفحه

ننه يه ليوان آب بده

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 24 اسفند 1399 309 0
یادداشت طنز سردبیر اسماعیل عسلی 25 اسفند 1399               ننه يه ليوان آب بده

شمشاد خانم با سلوم و صلوات بالاخره نشوني خونه ي ننه ي سلندر رو پيدا کرد و زنگ زد و منتظر شد تا در باز بشه ، چند دقيقه بعد همسايه ي ديوار به ديوار ننه ي سلندر از تو پنجره سرک کشيد به کوچه و گفت : اگه با ننه ي سلندر کاردارين رفته تو صف مرغ و به اين زودي هم برنمي گرده ، شمشاد خانم که با هزار تا بدبختي تا اينجا اومده بود پرسون پرسون خودشو رسوند به صف مرغ و چون همه ماسک زده بودن نمي دونست چيطوري ميتونه ننه ي سلندر رو از ميون اون همه آدم پيدا کنه ، صف مرغ هم الي ماشاالله با صف محشر مو نمي زد ، خلاصه بعد از کلي گردن کشيدن و سوجول پوجول بهش گفتن اون کسي که رو چهارپايه نشسته و قليون دست گرفته ننه ي سلندره ! شمشاد خانم رفت به طرف همون چهارپايه که تبديل شده بود به پاتوق ننه ي سلندر و سلام چرب و غليظي تحويل داد و گفت : ببخشيد ننه ي سلندر شما هستي ؟ ننه ي سلندر دو تا نفس از ني قليون گرفت و گفت : کاري داشتين ! شمشاد خانم گفت : من از طرف عاليه خانم خدمت رسيدم . سلام رسوندن ، والله نمي دونم چيطوري بگم ، خواستگار اومده براي دخترم ، ديگه رسيده به جايي که دنبال تحقيق و تفحص هستيم ، عاليه خانم گفت کي بهتر از ننه ي سلندر ، چون خواستگاري که عرض مي کنم اهل همين محله است ! ببخشيد شما تو صف مرغ قليون مي کشيد کسي ايراد نمي گيره ؟ ننه ي سلندر بعد از ورانداز کردن قد و بالوي شمشاد خانم گفت : وقتي قراره از صبح علي الطلوع تا نزديک غروب تو صف مرغ باشم اختيارم دست خودمه ! در ضمن مگه من فضول محله ام ، عاليه خانم از کي تا حالا براي من شغل تعيين مي کنه ؟ شمشاد خانم که حساب کار دستش اومده بود گفت : بي ادبي نباشه ، از اين بابت که شما خيرخواه مردم هستين و دلتون مي خواد زن و شوهر وصله ي تن هم باشن و کارشون به کلانتري و دادگاه نکشه و اهل صلاح و مصلحت هستين به شما زحمت دادم وگرنه پسر خوبيه ، شغل آبرومندي داره و دستش به دهنش ميرسه ، فقط ميخواستم مطمئن بشم ، خودتون که ميدونين دختر مثل پل هست و مردم رهگذر و به هر کسي نميشه اعتماد کرد ؛ به هر حال شما تو اين محل سن و سالي ازتون گذشته و همه رو حرفتون حساب ميکنن و بحث فضولي و اينجور چيزا نيست !
ننه ي سلندر گفت : شما محبت دارين ، والله من پشت دستم رو داغ کردم که ديگه تا عمر دارم راه و چاه به کسي نشون ندم ، پارسال مامان ژاله با من صلاح و مشورت کرد و گفت : فلاني اومده خواستگاري دخترم برام تحقيق کن، نگو که دختر و پسر دو سر يه بالين بودن و فقط عسل دهن هم نکرده بودن ، من هم از همه جا بي خبر هر چي مي دونستم گفتم و مامان ژاله هم دهن لقي کرد و پاي من پيرزن کشيد به دادگاه که تو چه کاره بودي که عيب رو پسر مردم گذاشتي ، خلاصه زحمتت نمي دم بلايي به سر من آوردن که دنيام شد عين عاقبت يزيد ، پسره بي چشم و رو هم از عقده ي دلش چسب قطره اي ريخت تو قفل در مغازه ي باباي سلندر و از اون به بعد گفتم چرا به سر بي درد خودم دستمال ببندم ، حالا هم به شما ميگم که اين جور کارا به من نيومده  ، خدا مي دونه کي چيکاره ست ، دختر و پسر اين دور و زمونه چشم و گوش بسته نيستن که محتاج دستگيري باشن ، برو توکل کن به خدا ، اين هم بهت بگم که اگه دنبال دوماد گارانتي دار که پالونش کج نباشه هستي بيراهه گز مي کني ، اين روزا شيطون رو هر وجب زمين هزارتا چاله کنده ، آدميزاد هم شير خام خورده ، دوبار که پاش لغزيد ديگه اختيارش دست خودش نيست و خلاصه جووني هست و هزارتا عيب ناشرعي !
شمشاد خانم که به قاعده توجيه شده بود گفت : فرمايشتون صحيح ولي اگه خودتون هم نميخواين براي دختر من زبون بگذارين و آستين بالو بزنين حداقل بگين من چيکار کنم که کلاه سرم نره ؟
ننه ي سلندر قليونش رو دست به دست کرد و به گشنيز خانم گفت : بگير دو تا پک بزن که حسابي چاق شده ، بعد رو کرد به شمشاد خانم و گفت : از من نشنيده باشي ، جايي هم نقل نکن ولي اگه ميخواي از زير و بم زندگي خواستگار دخترت باخبر بشي به هر کي رسيدي بگو فلاني يعني همون خواستگار دخترت نامزد شوراي شهر شده ، همين که بند زبونت باز شد و از نامزدي اون براي شوراي شهر حرف زدي مردم مثل اين که خار زير دمبشون گذاشته باشي گزگزکشون ميشه و هر کي هر چي ميدونه رو مي کنه ولي مراقب باش که نگي اومده خواستگاري دختر من ، چون مردم خودشون رو ميگذارن به جاي اون و دلشون به رحم مياد و حرفي نميزنن و پيش خودشون ميگن طفلکي حالو تو جووني يه غلطي کرده و رو نمي کنن ولي مردم به کسي که دور و بر سياست مي پلکه و به اصطلاح فکر مي کنه توي اين اوضاع شلم شوربا کاري از دستش برمياد حساس هستند ولي همين که فهميدن يه نفر شوراي شهر شده ميرن تو جلدش و رب و ربشو در ميارن و دلشون ميخواد بچرزوننش ، چون پيش خودشون ميگن اين که ميخواد افسار شهر دست بگيره تا حالو اختيار خودش دست کي بوده ، فهميدي چي چي ميگم يا نه ؟
شمشاد خانم گفت : خدا خيرت بده ، ديگه فهميدم بايد چيکار بکنم .
اون روز گذشت تا اين که دو هفته بعد که مادر پسري که از دخترشمشاد خانم خواستگار کرده بود تماس گرفت که جواب بگيره ، شمشاد خانم که به هر کي رسيده بود گفته بود فلاني ميخواد نامزد شوراي شهر بشه حسابي دستش پر بود ، بي رودرواسي به ننه ي شاه دوماد گفت :
والله من که نرسيدم تحقيق کنم ولي اينجوري که مردم ميگن مثل اين که پسرشما وقتي دنيا اومده يرقان داشته و چند روز زير مهتابي خوابيده که شگون نداره ، بعدا هم وقتي شش ماهه بوده شما مريض شدي و بچه رو از شير گرفتي و سيما خانم که روماتيسم قلبي داشته چند روزي به بچه ات شير داده ، تا 9 سالگي گلاب به روتون شب ادراري داشته و هنوز هم انگشت خودشو مي مکه  ، 13 ساله که بوده رفته رو پشت بون خونه ي همسايه چيش چروني ، گذاشتن دنبالش افتاده دستش شکسته و تو دست چپ پسرت پلاتين کار گذوشتن ، سه بار بابت بلند کردن ساندويچ از فروشگاه مدرسه اخراج شده ، دوره سربازي تو آسايشگاه بوگند راه انداخته 15 روز اضافه خدمت خورده ، عاشق دختر عمه اش بوده که بهش ندادن ، تو دعواي حصر وراثت کله ي کاکاشو شکنده ، از بادنجون خوشش نمياد ، کاراش بگير نگير نداره ، شب اولي هم که اومده خواستگاري دختر من کت و شلوار عاريتي تنش بوده ، ضمنا بهش بگين کسي که تا حالو چهار بار چک بي محل کشيده گه ميخوره بياد خواستگاري دختر من !!
شمشاد خانم همينطوري داشت تخته گاز مي رفت و پته ي خواستگار دخترش رو مي ريخت رو آب که ننه ي دوماد پشت تلفن قلبش گرفت و خشکش زد و به دخترش گفت : ننه يه ليوان آب بده که سوخت

شماره روزنامه:7154
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در یکشنبه, 24 اسفند 1399

موارد مرتبط