مردم عملگرا شدهاند بدین معنی که دیگر به شعارها، دیدگاهها و حتی برنامهها توجه چندانی ندارند بلکه بر اساس نتایج عینی موضعگیریها و رفتارها و دیدگاهها داوری میکنند. وقتی کوهی موش میزاید نباید انتظار داشت که مردم به ادعاهای واهی روی خوش نشان دهند. بیتردید چنین رویکردی باعث میشود مدیریت افکار عمومی با سخن و ایدهپردازی و طرح شعارهایی تحت عنوان ترسیم افقهای پیش رو، کار آسانی نباشد.
نباید فراموش کنیم که برخی از طیفهای اجتماعی موفقیت خود در تأثیرگذاری بر مردم را مدیون رابطهای معنوی و عاطفی بودند که ظرف سالهای گذشته در معرض آسیبهای جدی قرار گرفته و هزینهی ادارهی جامعه با توصیههای اخلاقی و راهبردهای معنوی توسط چنین افرادی را افزایش داده است. شاید دلیل این اتفاق قبول مسئولیتهای اجرایی توسط کسانی است که قبلاً با آرمانگرایی، ایدهپردازی، داوری رفتارها و تعیین معیارها، به نقد واقعیتها میپرداختند و چون دستشان از مناصب اجرایی کوتاه بود زیر سئوال بردن درستی اظهاراتشان دشوار به نظر میرسید اما ورود آنها به میدان عمل در موضوعات گوناگون فرصتی برای داوری مردم پیرامون ژرفایی نگاه و درجهی واقعبینی آنها ایجاد کرد. قابل پیشبینی بود که این طیف در مواجهه با انتقادهای گوناگون ابتدا به توجیه و تبیین روی بیاورند و تحقق برخی وعدهها را به آینده موکول کنند اما گذشت زمان هم نه تنها مشکلی را حل نکرد بلکه زمینهی طرح مسائلی نظیر فساد و انحراف آقازادهها و مناسبات نامتعارف و توصیههای غیرمعقول و تعدی به بیتالمال را فراهم کرد و اعتماد عمومی را از بالا به زیر کشید!
رشد واقعبینی و عملگرایی مردم در شرایطی که جامعهی ما هنوز در گرداب فرهنگ شفاهی دست و پا میزند و میزان مطالعه و کتابخوانی زیر حد قابل انتظار است، نشانهی گونهای خامسوزی است! لذا دور از انتظار نیست که در آیندهای نه چندان دور شاهد رنسانسی عجیب و غریبتر از آنچه در اروپا رخ داد باشیم و ترکش چنین رخدادی دامن باورهای ریشهدار را بگیرد.
وقتی شخصی مانند تتلو که فاقد شاخصههای فرهنگی یک ایرانی اعم از باستانیاندیش، سنتی و مدرن است میتواند 4 میلیون مخاطب داشته باشد معنایی جز این ندارد که ما دچار انتحار فرهنگی شدهایم. به تعبیری واضحتر از دوست بازمانده و به یار هم نرسیدهایم.
همسطحی در اندیشه و گفتار و رفتار نشانهی چندان بدی برای جامعه نیست اما متناقضپروری جای پرسش فراوان دارد. اینکه ما افراد انگشتشماری داشته باشیم که از جهات گوناگون در خدمت مردم باشند و در مقابل کسانی را ببینیم که مردم را غارت میکنند و امانتدار خوبی نیستند یعنی اینکه جامعه به خوبی اداره نمیشود و قانون منزوی است.
در یک جامعهی دینی نقش نیروهای انتظامی در برقراری امنیت داخلی باید چیزی در حد صفر باشد زیرا وظیفهی دین کنترل درونی و نفسانی است این در حالی است که اگر نیروهای انتظامی حتی برای چند دقیقه جامعه را به حال خود رها کنند، سنگ روی سنگ قرار نمیگیرد.
وقتی هزینههای فرهنگی کوچکترین تناسبی با رشد فرهنگی ندارد یعنی بخشی از پول مردم به هرز میرود و عدهای به عنوان مُبلغ و فرهنگور حقوقی میگیرند و عنوانی را یدک میکشند و نتیجهی عملشان هم توجیهکنندهی فلسفهی وجودی آنها نیست.
شاید بتوان گفت همانگونه که بخش خصوصی در زمینهی فعالیتهای اقتصادی موفقتر از بخش دولتی عمل میکند، تبلیغات رسمی و توصیههای بخشنامهای هم تأثیری مشابه فعالیت اقتصادی دولتی دارد و مردم برای آن تره هم خرد نمیکنند و اگر در جایی آدم درستی هم پیدا میشود نتیجهی عمل و رفتار کسانی است که نه بابت تبلیغ ارزشها حقوقی دریافت میکنند و نه به بهبه و چهچه این و آن دل بستهاند.
زمانی بود که خانواده نقش پررنگتری از متولیان رسمی و حقوقبگیر در بحث تربیت فرزندان داشت و نتایج خوبی هم حاصل میشد اما از زمانی که سازمانها و نهادهایی خود را متولی تنظیم رفتار عمومی معرفی کرده و به میدان آمدند، کار به جاهای باریک کشید و رسیدهایم به نقطه ای که میبینید.
خلاصه کلام؛ ما در آموزههای دینی توصیه شدهایم به اینکه با رفتار خود مردم را هدایت کنیم نه با گفتار به تنهایی. باید دید سهم عمل مدعیان در تأثیرگذاری بر رفتار مردم چقدر است.