اینجا نه فقط کوچهها، که ذهن و روان کودکان و خانوادهها هم در محاصره است. وقتی درست کنار دیوار یک دبستان، مواد مخدر بیپروا مصرف میشود، معنایش این است که اعتیاد دیگر به پستوها و سایهها محدود نیست، بلکه به بخشی از صحنه عادی شهر بدل شده است.
این وضعیت چند پیامد نگرانکننده دارد. نخست، آسیب مستقیم به کودکان و نوجوانانی که هر روز در مسیر مدرسه با صحنه مصرف آشکار مواد روبهرو میشوند. عادی شدن این تصاویر، زنگ خطری جدی برای نسل آینده است؛ نسلی که ممکن است فاصلهاش با تجربه مستقیم اعتیاد بسیار کوتاهتر از گذشته باشد. دوم، فرسایش اعتماد عمومی به قانون و نهادهای مسئول. وقتی اهالی میگویند همه میدانند خانههای توزیع مواد کجاست و مراکز ضایعات چگونه به چرخه دزدی و مصرف دامن میزنند، اما تغییری رخ نمیدهد، حس بیپناهی و بیاعتمادی شکل میگیرد.
مسئله سوم، نقش پنهان یا ناخواسته برخی نهادها و افراد در تداوم چرخه است. از یکسو خیرینی که با نیت کمک، غذای رایگان توزیع میکنند، اما عملاً این کمکها به پایداری تجمع معتادان میانجامد. از سوی دیگر، ساختارهای رسمی که باید حافظ امنیت باشند، اما یا گرفتار پیچیدگیهای اداریاند یا با سکوت خود، به تماشای این صحنهها بسنده کردهاند. همین تناقض است که به گفته یکی از اهالی، آن سوی خیابان فرماندهی انتظامی قرار دارد و این سو، کوچههای پر از دود.
این تصویر، تنها مشکل یک محله نیست. چنین گرههای شهری مثل دومینویی عمل میکنند. ابتدا محلهای گرفتار میشود، بعد دامنه ناامنی و دزدی و بیاعتمادی به محلههای اطراف سرریز میکند. در نهایت، کل شهر با بحران دستوپنجه نرم خواهد کرد.
مسئله قیام را میتوان نماد یک سوال بزرگتر دانست که آیا ما واقعاً ارادهای برای مواجهه جدی با اعتیاد در بطن محلات شهری داریم؟ یا قرار است همچنان با اقدامات مقطعی و نمایشی، تنها صورت مسئله را پاک کنیم؟
محله قیام امروز صدای بلند یک زنگ خطر است؛ زنگ خطری که اگر شنیده نشود، فردا با بحرانی گستردهتر روبهرو خواهد شد. صدای مردم روشن است: پایان سکوت و آغاز اقدام جد