چاپ کردن این صفحه

دست و دل شکسته  

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 18 تیر 1400 890 0
سرمقاله سردبیر "اسماعیل عسلی" 19 تیر 1400         دست و دل شکسته

ننه ي غضنفر سر تيغ آفتاب کفش و کلاه کرد که همت خودشو به رخ همسايه ها بکشه و بساط مراسم ختنه سورون نوه ته تغاري شو علم کنه و باد بندازه تو غبغبش ؛ به قول خودش که خيلي هم اعتبار نداشت تا ديروز قدم اول را برداشته بود و امروز که مي خواست با قدم دوم آبي تو پوست زندگيش بچرخونه و به هزار و صد آرزوي کوچيک و بزرگش ناخونک بزنه ، بي برقي زده بود تو ذوقش و مثل دنبه اي که رو زغال گر گرفته جا خوش کرده باشه دود از کله اش بلند شده بود . با خودش مي گفت : اگه مي دونستم که بعد از اين همه خرج اتينا و لوله کشي و خريد توالت فرنگي حالا بايد در به در دنبال آفتابه بگردم به گور پدرم مي خنديدم براي اين و اون تاقچه بالا بگذارم .
خلاصه ي کلوم با همين نام و نشون زد به کوچه و خيابون . از وقتي که آپارتمان نشين شده بود آب و برقش با هم مي رفت . براي دلخوشي پيش خودش مي گفت بايد يه دونه آفتابه ي خوش آب و رنگ بخرم که به رنگ و لعاب دستشويي بخوره اما وقتي از چهار پنج تا مغازه جواب سر بالا شنيد که مي گفتند آفتابه هم گير نمياد ، به لولهنگ سفالي هم راضي شده بود . ننه ي غضنفر که کوکب خانم با رمل و اسطرلاب بهش حالي کرده بود تو اين شهر بي صاحاب بدون توسل به واسطه دستت به جايي بند نميشه و حتما بايد سايه ي چند تا کارچاق کن بي پدر و مادر که حرفشون خريدار داره بالاي سرت باشه ، رفت پيش آقا نصرت و آقا نصرت بهش گفت برو ته پاساژ نبش چهارراه شير تو شير و وقتي وارد آسانسور شدي بزن طبقه پنجم به آقا منوچهر بگو فلاني گفت به اين نشونه که 10 روز پيش زيرشلواري پسرت رو تو خونه ي ما جاگذاشتي به ناصر قيطوني سفارش کن آفتابه ي توالت انباري کارخونه ي پلمپ شده ي آقا سيروس رو بهت بده . ننه ي غضنفر همينطوري که با سر آستين چروک خورده ، عرق پيشونيش رو پاک مي کرد پرسون پرسون خودش رو به پاساژ رسوند و با التماس چپيد تو گوشه ي آسانسور. اما از بخت برگشته هنوز به طبقه سوم نرسيده برق رفت و با خاموش شدن هواکش آسانسور چيزي نمونده بود از بوي عرق و نفس گند و کرونايي هم آسانسوري ها قالب تهي کنه . وقتي ديد هر چه راه معقول و رفتني بود طي کرده و به جايي نرسيده دست به دعا شد و از خدا خواست برق رفته به آسانسور برگرده ، پسر ننه ي غضنفر زنگ زد که کجا هستي ما با هزار تا فوت و فن لنگ و پاچه ي اين بچه رو تو هوا نگه داشتيم تا خودتو برسوني ، ننه ي غضنفر هم گفت : ببريد اين بي صاحاب شده رو ، من که فعلا تو آسانسور گيرافتادم !! محشر کبرايي بود که ببين و نپرس . همه دست به موبايل شده بودن که از زنداني شدن خودشون خبر بدن ، ننه ي غضنفر هم که به خاطر خريدن آفتابه تو دو وجب جا زنداني شده بود به زمين و زمان لعنت مي فرستاد . دست آخر با هزار تا مصيبت و واويلا چند نفر از آتش نشاني اومدن و همه چيز به خير گذشت . ننه ي غضنفر تو آسانسور نذر کرده بود اگه سالم بمونه دو کيلو کلوچه و مسقطي خيرات کنه ، روي همين حساب همين که از پاساژ زد بيرون رفت تو قنادي و يهويي چشمش خورد به قيمت هاي نجومي و کور و پشيمون با صداي بلند به خدا گفت : شرمنده من رو حساب قيمت قبلي نذر کرده بودم ، حالا ديگه مجبورم ربع کيلو بخرم . مرد قناد از ننه ي غضنفر پرسيد ببخشيد خانم شما با کي حرف ميزنين ؟ ننه ي غضنفر که عصباني شده بود گفت : با خدا حرف مي زنم ، با خدا که ميشه حرف زد . مرد قناد گفت : آهسته حرف بزن خانم ، خدا که ديگه مي شنوه ! ننه ي غضنفر گفت : من تا حالا چند بار درگوشي يه چيزايي به خدا گفتم ، افاقه نکرده ، گفتم با صداي بلند بگم بلکم به جايي برسه ! ننه ي غضنفر رفت اداره ي برق تا تکليف همه رو روشن کنه ، وقتي رسيد پشت در رئيس اداره برق ديد علي برکت الله تا چشم کار مي کنه آدم وايساده ، گفت اينجا چه خبره ؟
بهش گفتن : برق رفته ، رئيس اداره هم تو توالت گير کرده ، نشسته تا براش آفتابه بيارن !.ننه ي غضنفر پيش خودش گفت : عزا چه عزايي هست که مرده شور هم گريه مي کنه ، از اين آتيش آبي گرم نميشه ، حالا با چه رويي برم پيش نوه م ، حالا که ديگه خودشون گز کردن و بريدن و دوختن ، با احساس بلاتکليفي نشست رو زمين ، آفتاب زده شده بود. دلش مي خواست چشماشو بگذاره روي هم و بخوابه ، بين خواب و بيداري يادش افتاد به مراسم ختنه سورون پسر خودش ، اون روز هم بعد از بمبارون با دست شکسته تو مراسم کل مي زد ، حالا هم که دلش شکسته بود.

شماره روزنامه:7238
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در جمعه, 18 تیر 1400

موارد مرتبط