چاپ کردن این صفحه

سرنوشتي دردناک  

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 23 شهریور 1400 249 0
سرمقاله سردبیر اسماعیل عسلی 24 شهریور 1400         سرنوشتي دردناک

تغيير فرد و جامعه اگرچه رابطه اي مستقيم با يکديگر دارند اما الزاما همزمان صورت نمي گيرند . اين که يک فرد بتواند ظرف چند سال با کسب علم و دانش و تجربه خود را متحول کند امکان پذير است ولي تغيير جامعه اين گونه نيست زيرا جامعه از افرادي تشکيل مي شود که هر کدام در مرتبه اي از دانش و تجربه و سطح فکر و ذوق و سليقه قراردارند . لذا يک فرد با احساس تغيير در خودش نمي تواند انتظار داشته باشد که جامعه نيز مطابق ميل او رفتار کند . وقتي فردي متحول مي شود اما جامعه اي که در آن زيست مي کند همچنان بر مدار پيشين مي چرخد ادامه ي زندگي براي او دشوار مي شود . چنين فردي گزينه هاي گوناگوني پيش رو دارد يکي اين که مهاجرت کند و جامعه اي را براي زندگي انتخاب کند که براي پيشبرد اهدافش با مشکلات زيادي روبرو نباشد و يا اين که به تلاش براي تغيير جامعه دست بزند که کار ساده اي نيست . معمولا کساني که به دنبال تغيير در جامعه هستند ابتدا به سراغ همفکران خود مي روند و بر همين اساس شاهد تشکيل گروه هاي همفکر هستيم . اعضاي گروه هاي همفکر تحمل کژتابي ها را براي ساير اعضاء امکان پذير مي سازند و به همان ميزان که به تعدادشان افزوده مي شود اميدواري شان به تغيير در جامعه افزايش مي يابد .  .زماني که يک جامعه براي مدت زيادي از کاروان تغيير و تحول عقب مي ماند براي رسانيدن خود به جوامع پيشگام با مشکلات زيادي مواجه مي شود . اين که در جوامع سنتي همواره شاهد مقاومت گروه هاي طرفدار وضع موجود در برابر تغييرات هستيم به اين دليل است که چنين افرادي در لايه هاي اجتماعي بر اساس مناسبات سنتي نهادينه شده صاحب نفوذ و منافعي هستند که با ايجاد تغييرات از دست مي رود . بسياري از چهره هاي سنتي که به بهانه هاي گوناگون در برابر تحولات اجتماعی مقاومت کردند همان کساني بودند که تغییرات روزآمد دست و پاي آنها را براي سوار شدن بر گرده ي مردم افغانستان مي بست . اين که طالبان مي  تواند بدون مواجه شدن با کمترين مقاومت وارد کابل شود به دليل حاکميت مناسبات سنتي بر جامعه است . در چنين شرايطي مهاجرت نخبگان و افراد تحصيل کرده نتيجه ي عکس مي دهد چرا که طالبان براي فرمانروايي با مشکل کمتري مواجه مي شود مگر اين که جامعه ي جهاني با استفاده از ابزارهايي که در اختيار دارد آنها را تحت فشار قرار دهد . برخي معتقدند که تنها راه به تعديل کشانيدن جوامع سنتي اين است که گروه هاي مخالف پيشرفت و تجدد ، حکومت را در دست بگيرند . استدلال آنها نيز اين است که به هر حال حکومت کردن الزاماتي دارد که همراهي با جامعه ي جهاني در برخي زمينه ها يکي از آن جمله است . مثال ساده ي آن مخالفت طالبان با موسيقي است . اما همين طالبان وقتي مي خواهند از يک مقام عاليرتبه در آييني رسمي استقبال کنند ناگزيرند سرود ملي کشور مقام عاليرتيه و سرود ملي خود را بنوازند يا زماني که ورزشکارانشان در ميادين جهاني به پيروزي مي رسند نيازمند به نمايش گذاشتن نمادهاي ملي خود از جمله سرود ملي هستند . اينجاست که طالبان ناگزير کوتاه مي آيند . طالبان از يکسو با تحصيل زنان مگر تا حد ابتدايي مخالف هستند و از سويي ديگر معتقدند که زنان بايد توسط پزشک زن معاينه شوند و معلم زن بايد به دختران دانش بياموزد که در عمل با يکديگر همخواني ندارد . بالاخره پزشک و معلم زن بايد تحصيل کنند و مدارج عالي را طي نمايند . آنچه گروه هاي سلفي را دچار سردرگمي مي کند همين پارادوکس هاست . در جوامع سنتي افرادي که مردم براي تعيين تکليف خود پيرامون مسايل گوناگون به آنها مراجعه مي کنند انگشت شمار هستند . يعني يک فرد که در گذشته عنوان عالم يا علامه را يدک مي کشيد هم پاسخگوي پرسش هاي اقتصادي مردم بود و هم پاسخگوي پرسش هاي اخلاقي و روانشناسي و جامعه شناسي و حتي مشکلات روحي و رواني و اختلافات خانوادگي و عقد و ازدواج و تولد و مرگ و .... با روي کار آمدن دانشگاه ها و پيدا شدن شاخه هاي گوناگون علمي به تدريج مردم دريافتند که براي دريافت پاسخ مستدل علمي به پرسش هاي خود بايد به متخصص آن حوزه مراجعه کنند . مثلا متخصص بهداشت بايد به آنها بگويد که آب در چه شرايط و با چه خصوصياتي قابل خوردن و استفاده در ساير موارد است . يک روانشناس بايد در باره ناهنجاري هاي رفتاري و کابوس هاي شبانه اظهار نظر کند . نتيجه ي نهادينه شدن چنين رويکردي اين است که مي بينيم کساني که در جوامع سنتي مردم به آنها براي کارهاي گوناگون مراجعه مي کردند با روزآمد شدن مردم به تدريج موقعيت خود را از دست مي دهند و فعاليت آنها به حوزه هاي خاصي محدود مي شود که از نفوذ اجتماعي آنها و همچنين درآمدشان مي کاهد . زني که خانه نشين و بي سواد باشد در برابر هر دستور و فرماني مطيع است بدون آن که علت آن را بداند و اگر حقوقش هم ناديده گرفته شود نمي تواند از خود دفاع کند يا اساسا نمي فهمد که حقوقش ضايع شده است. حکومت بر مردم بي سواد بسيار آسان است و افتخاري هم ندارد زيرا کمتر کسي پيدا مي شود که تشخيص دهد مورد ظلم قرار گرفته يا نه . ما در روزگاري به سر مي بريم که تنها در دانش پزشکي صدها گرايش تخصصي وجود دارد و هر پزشکي همين که متوجه شد فرد بيمار بايد به پزشکي ديگر مراجعه کند او را به پزشک متخصص نوع بيماري ارجاع مي دهد . در زمينه ي اقتصادي هم همينطور . در سياست هم رشته هاي گوناگوني وجود دارد که اگر کسي درس آن را در دانشگاه نخوانده باشد خسارت هاي فراواني به کشور وارد مي کند . زماني بود که وقتي يک معلم وارد روستايي مي شد ، روستائيان تمامي مشکلات خود را با او در ميان مي گذاشتند اما امروزه اغلب روستائيان مي دانند که براي حل مشکلات خود بايد به دنبال متخصص مربوط به آن مشکل باشند. همه ي اين تغييرات حاصل تحول تدريجي افراد جامعه است که روز به روز روي سطح فهم و کيفيت مطالبات آنها تاثير مي گذارد . کساني که خواهان تحولات بنيادي در جامعه نيستند سعي مي کنند با ايجاد اخلال در روند معيشت و رفاه مردم ، مطالبات آنها را محدود به نيازهاي اوليه کنند تا به چيزهاي مهمتر فکر نکنند و به دنبال حقوق اساسي خود نباشند . مردم افغانستان به جايي رسيده اند که مي گويند همين که امنيت جاني و يک تکه نان داشته باشيم کافي است . چنين جامعه اي طاعون زده و بيمار است و کارش به جايي رسيده که بايد بخاطر امنيت جاني ، افرادي زورگو و متوقف شده در گذشته نظير طالبان را تحمل کند . به هر حال جامعه اي که تغييرات فردي در آن به کندي صورت مي گيرد و متحول شده گانش هم مهاجرت مي کنند ، سرنوشتي دردناک دارد .

شماره روزنامه:7292
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در چهارشنبه, 24 شهریور 1400

موارد مرتبط