روزنامه عصر مردم در سراسر جهان یک پورتال خبری آنلاین آنلاین و منبع برای محتوای فنی و دیجیتال برای مخاطبان با نفوذ خود در سراسر جهان است. شما می توانید از طریق ایمیل یا تلفن به ما بپیوندید.
+(98) 713-234 8010-13
در آغاز عشق بود، عشق به ماندن. در کنار عشق، احساس بود، احساس دوست داشتن و بعد انگيزه بود، انگيزه تلاش براي معاش.
دانه هاي سر از خاک بيرون آورده در کوير فقر که چشم بر آسمان داشتند در زمستاني که بهار را نويد دهد. گاه مي باريد سيلابي که اميدها را مي شست و با خود به دريا مي برد. گاه نم نم و کم مقدار که لبي تر مي کرد و بس و اميدها را کاهش مي داد و گاه شبانه روز آنچنان مي باريد که سقف خانه ها را تراوش پياله مي کرد.
در آن روزگار من معلم بودم. معلمي که احساس مي کرد به آرزوهاي خود نزديک شده در روستايي که مردان جوان آن در پي روزي راهي کويت شده بودند و دختران جوان تازه بخت شوي کرده را از پس چند ماه زندگي مشترک به حال خود رها مي کردند تا سالي، دو سالي، چند سالي بيش و کم باز گردند با دستي پر براي ديدن يار اگر به سلامت از درياها مي گذشتند و يا ياري مي بود.
ساختمان سنگي مدرسه با پنج اتاق، روي تپه اي در کنار برآمدگي بچه کوهي که از شمال و جنوب آن در زمستان باد مي وزيد و سرما حکمراني مي کرد وقتي باد از درز دريچه ها و درک ها سر به داخل مي جنباند تا گرماي بخاري نفتي نيمه سوز هميشه خراب، نفسي را چاق نکند.
من بودم و هجمه اي از درس هاي خوانده و نخوانده با محتواي کتاب هاي ترجمه شده از نويسندگان آمريکائي و اروپايي که چگونه معلمي بودن در مدارس آمريکا را به رخ مي کشيدند. روانشناسي تربيتي، آموزش و پرورش تطبيقي، فلسفه آموزش و پرورش، الگوهاي تدريس، تدريس عملي، جامعه شناسي، تاريخ آموزش و پرورش و...
من بودم و چند دانش آموز پسر و دختر روستايي که فقر و نداري از پاي تا به سر آنها فرياد مي زد و گاه از فرط گرسنگي ناي ايستادن نداشتند.
و تخته سياهي رنگ پريده و پر دست انداز که چون تکه گچي در دست هايم روي آن مي لغزيد تا کلمه اي بنويسد همانند جيپ فرسوده اي روي جاده خاکي سيل برده بالا و پائين مي شد و نقش زشت و ناخوانايي را به چشم مي کشاند.
نخستين روز درس براي من يادآور اتاقکي بود در جوار طويله خران که نام مدرسه به خود داشت با تابلوئي که سالياني چند رنگ از رخسارش پريده بود و فقط نام بوعلي در روي آن مانده بود.
مدرسه اي چهارپايه و تنها معلم دوچرخه سواري که وقتي از دورترها به روستاي ما مي آمد سر و کله اش پر از گرد و خاک بود و پاچه شلوارش در لاي اسپيک ها پاره شده بود. من از آن اتاقک بد بوي بي در و پيکر بعد از 4 سال به مدرسه اي ديگر و به فاصله اي دورتر رفتم تا تصديق کلاس ششم ابتدايي را به درخت آرزوهاي خود آويزان کنم.
و حالا از پس گذران روزگاران تحصيل از دبيرستان تا دانشسراي راهنمايي خود را در همان مدرسه مي ديدم با تفاوت هايي چند به لحاظ جغرافيايي که جز از شير خشک تاريخ گذشته اهدايي يونيسف خبري نبود و نه از موز و پسته و شير پاستوريزه و سيبي که بعدها در تهران و شهرستانها کم و بيش رايگان در مدارس تقسيم مي شد اگر از سهم مدير و معاون و معلمان اضافه مي آمد.
دانه هاي سر از خاک بيرون آورده در کوير فقر مي خواستند مانند پدر اسير مهميز و فلک ارباب نباشند و براي خود کسي شوند اگر بخت يار مي بود، هوش خدادادي و استعداد يادگيري در گرو ضعف بدني ناشي از گرسنگي و فقر، آنها را به چوپاني و کارگري در سنيني به بيگاري مي گرفت که گاه ظرف آبي را بيش از وزن خود روي زمين مي کشاندند و يا گروهي بر دوش مي کشيدند.
من آن کلاس ها را به تجربت در دو مقطع زماني در کودکي و جواني پشت سر گذاشتم، و عجب آنکه چون من دانش آموزان هم مي خواستند معلم باشند با همان کلاس ها و در همان روستا!
آن روزگاران به سر آمدند و روزگاران ديگري از راه رسيدند تا من از داغ معلمي به باغ دانشکده حقوق پر کشم، شايد که نه حتماً با درآمدي بيشتر و مقامي بالاتر چنانکه قاضيم بخوانند يا وکيل که در جواني چنين احساسي مرا مي بود و چون از آن دانشکده فراغت يافتم. فقط در يک روز قضاوت را به عطايش بخشيدم و دوباره به کلاس هاي درس پر کشيدم، گذشتند دوران هاي پي در پي از آموزش در مدارس ابتدايي تا دبيرستان و آموزشکده تربيت معلم تا به اينک که دل مشغول نوشتن و انتشار روزنامه ام در سن 72 سالگي. و مي بينم که به قول برزويه طبيب «زمانه ميل به ادبار دارد و گوئي خيرات مردمان را و داغ گر دستي...» بيماري مسري کرونا جهان را درنورديده و ايران عزيز ما را نيز. معلمان خانه نشين، از راه دور کلاس داري مي کنند و دانش آموزان نيز چشم بر کامپيوتر دارند تا صدايي، تصويري و کلماتي بشنوند و ببينند شايد باسواد شوند.
صدايي که در آن عشقي، احساسي و ارتباطي نيست، گويي ويروس را بهانه اي است براي بي نفسي و بي کسي، براي تنهايي و دلزدگي از اين دنيا. دنياي جدال توانايي ها با ناتواني ها، دنياي جنگ و دربدري، دنياي ترميم آرزوهاي محال و عشق هاي موقت به هوس آلوده و پر کشيدن احساسي که تواند آدمي را از حرکت باز ايستاند.
روزگار معلمان امروز هم تجربه اي است از جنس ناباوري ها، که بدانيم آدمي با قدرت پول و سرمايه و دانش و تجربه، گاه در برابر هجمه ويروسي اين چنين ناتوان است و راه به جايي نمي برد. خواه رئيس جمهور باشد يا معلم و مهندس و پزشک و قاضي و کارگر...
روزگار معلمي را بي عشق نتوان گذراند و بي احساس نتوان جان سالم از آن به در برد و بي دوستي نتوان طي طريق کرد و نهايتا در مجاز نتوان بود.
کجاست آن عشق، کجاست آن احساس، کجاست آن دوستي؟
آيا ما را بدان در آينده راهي هست؟ آيا حقيقت معلمي به واقعيت نزديک مي شود؟ آيا معلمي از آن جنس دوچرخه سوار با شوق، پاي به مدرسه اي در کنار طويله خران خواهد گذاشت به قول شاعري «در روزگار آهن و فولاد، با پشتواره گلين، در رهگذار حادثه ايستادن، عظيم گناهي است» و عظيم گناه تر آنکه به قول ژان مونه فرانسوي «در مسابقات جهاني آينده برد از آن ملتي خواهد بود که بهترين مجموعه تعليم و تربيت را داشته باشند...» و متأسفانه ما دير زماني است از آن غافل مانده ايم به گونه اي که از نقطه شروع مدرسه داري تا به اينک دور باطل مي زنيم و از آن نقطه بعد از گردشي صد ساله دوباره به همان نقطه مي رسيم. يعني آموزش حافظه محور و فارغ التحصيل کردن دانش آموز و دانشجوياني که در بازار کار جذب نمي شوند و همه بعد از تلاشي چند شايد پشت ميز اداره اي بنشينند و تجربه امر و نهي کسب کنند.
والسلام
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.