ميرزا مهدي خان استرآبادي در اواخر کتاب دُره نادري آورده است که چون نادرشاه افشار قصد سرکوب لزگي ها در شمال کشور را داشت در فتح آباد قوچان اردو زد تا قبل از طلوع آفتاب غافلگيرانه به آنها حمله ور شود اما سه تن از سران سپاه وي که از نادر بيمناک بودند شبانه توطئه کردند و به خيمه گاه وي حمله ور شدند. آن شب نادر در سراپرده چوکي دختر محمدحسن خان قاجار بود. چوکي تا متوجه آنها شد نادر را بيدار کرد. نادر خشمناک از جاي برخاست و شمشير کشيد. پايش به ريسمان چادر گير کرد و در افتاد تا خواست برخيزد صالح خان ضربتي وارد آورد و يک دست او را قطع کرد. سپس محمدخان قاجار سر نادر شاه را از تن جدا کرد... در پايان کتاب دُره نادري اين شعر آورده شده که عبرتي است براي تمامي قدر قدرت هاي جهان؛
«سر شب به سر قصد تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به يک گردش چرخ نيلوفري
نه نادر به جا ماند و نه نادري»
از سال 1160 هجري قمري تا به امروز 284 سال مي گذرد اما چنين وقايعي هم قبل از حکومت نادر و هم بعد از آن اتفاق افتاده است به اين معني که قدرت اعم از قدرت حکومتي و يا قدرت نظامي و اقتصادي ناپايدار است و پيوسته قَدَر قدرتان دشمناني داشته اند که از مطبخ آنان نان و نمک خورده اند و با آنان همنشين بوده اند.
وقايع اخيري که در روسيه اتفاق افتاده و گروه نظامي واگنر به رهبري يوگني پريگوژين بر عليه دولت روسيه شوريده اند هم يکي از رويدادهايي است که نمونه هاي آن در تاريخ اتفاق افتاده است.
حمله طرفداران ترامپ رئيس جمهور سابق آمريکا به کنگره ترامپ را تا محاکمه و مجازات پيش برده و دموکراسي پوشالي آمريکا را علني ساخته است.
اينکه بعد از اين ماجراها در روسيه و آمريکا چه پيش آيد گرچه مهم است اما مهم تر آن است که جهان و مردم آن پيوسته در حال تحول و تغييرند و قدرت ها پايدار نمي مانند که اگر چنين مي بود فراعنه مصر باستان، شاهان هخامنشي و ديگر اميران تمدن هاي باستاني امروز هم حکومت مي کردند.
قدرت يک واقعيت عيني زمانمند است و حقيقت مقوله ديگري است که سير تاريخي بيانگر آن است. اراده آزاد آدمي که او را از ديگر موجودات زنده شاخص کرده است رهاورد تاريخي و دستآوردهايي دارد که از خونريزي و کشتار گرفته تا کسب دانش و فنآوري هاي نو به نو در دو کفه ترازوي محک وزن مي شوند به قول مولانا:
«خير و شر را حق پي آن آفريد
تا از آن رو خوشدلي آمد پديد...»
جنگ اضداد موجد حرکت است. حرکت به خودي خود هدايتگر نيست. رهبري بايد خردمند و خردورز باشد تا ظلمات و نور را بنمايد.
تنها پيامبران الهي در طول تاريخ نجات بخش بدون قدرت طلبي بوده اند زيرا از جايي فرمان مي گرفتند که هدف هدايت خلق بوده و نه قدرت طلبي.
عبرت آموزي تاريخ را مي توان از قصيده معروف خاقاني شرواني نيز درک کرد که وقتي ايوان مدائن را توصيف مي کند و قدرت پرويزشاه را در سفره آرايي شرح مي دهد اين بيت را که شاهکاري از ادب فارسي است چاشني آن قصيده مي کند.
«پرويز به هر خواني زرين تره گسترده
زرين تره کو بر خوان رو "کَم تَرَکوا" بر خوان...»
سعدي نيز در قصيده معروف خود که به اصطلاح در مدح اِنکيانو حاکم خونخوار فارس سروده است او را اين چنين نصيحت مي کند:
«اينکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئينه تن اسفنديار
تا بدانند اين خداوندان ملک
از بسي خلق است دنيا يادگار...»
برتر راند راسل فيلسوف معاصر انگليسي در کتاب «حقيقت و افسانه» مي گويد: «من معتقدم که آدمي بايد براي گسترش تمدن از اين پس به اعمال زور و دست اندازي به خاک ديگران متوسل نشود. بلکه فقط و فقط اتکايش به جاذبه و کشش ذاتي راه و روش زندگاني متمدن باشد...»
جنگ به هر جهت عواقبي دارد حتي اگر براي دفاع از سرزمين باشد، صلح ضرورت بقاي ادامه راه براي رسيدن به حقيقتي است که شأن انسان و انسانيت اقتضاي آن را دارد.
والسلام