سرمقاله 21 مرداد 1404 اسماعیل عسلی باید به دنبال بهترین معلم باشیم
ما پس از چشم گشودن به روی دنیا با واژه ها آشنا می شویم و کم کم با مفهوم واژه ها کنار می آییم . ابتدا بابا و مامان را می شنویم اما پس از مدتی بر اساس نیازهای مادی و عاطفی مفهوم پدر و مادر را با تمام وجود درک می کنیم . واژه ها ابتدا با صدا خود نمایی می کنند و ما با توجه به شرایطی که در آن قرار گرفته ایم با معانی و مصادیق آن آشنا می شویم . برای کودکی که مادرش او را وسیله ی گدایی قرار می دهد ، مادر یک معنایی دارد و برای کودکی که مادرش او را با کرامت و عزت نفس بزرگ می کند ، مفهومی دیگر از مادر در ذهن جایگیر می شود !
هر واژه ای در ذهن ما به همین سرنوشت دچار می شود . از خانه و مدرسه و معلم و دوست و کوچه و خیابان و شهر و مسجد و سینما گرفته تا پارک و بازی و کتاب و توپ و برادر و خواهر
کسی که در شرایط جنگی با احتکار کالا و زد و بندهای منافقانه، روی موج تنگناهای معیشتی مردم سواری کرده و خود را بالا کشیده و توانسته بر داشته های خود بیفزاید تعریفی از جنگ دارد که جانباز شیمیایی ندارد.
ما اگر به سراغ تمامی انسان های ساکن بر روی کره خاکی برویم و از تک تک آنها در باره مفهوم عدالت و درکی که از آن دارند بپرسیم ممکن است هزاران بلکه میلیون ها پاسخ متفاوت دریافت کنیم. شهرک نشین اسرائیلی که سالها روی مغز و ذهن او کار و تبلیغ کرده اند و اینگونه به او تفهیم کرده اند که از نژاد برتر است و وارث سرزمین موعود آنهم از نیل تا فرات ، پس از تماشای تصویر کودکان غزه ای که تنها مشتی استخوان از آنها باقی مانده ، امیدوار می شود که به زودی فضایی گسترده تر برای زندگی خواهد داشت چرا که غزه در حال اشغال شدن است .
کودک اسرائیلی و کودک فلسطینی که هر دو تحت تاثیر دو نگاه متفاوت به خشونت و جنگ مقدس هستند ، روبروی هم قرار می گیرند و این رودررویی سالهاست که تداوم دارد .
واژه عدالت هم به همین سرنوشت دچار شده است . در یک تعریف کلی می گوییم که عدالت یعنی هر چیز در جای خودش اما بعدها بر سر این که جای چه کسی کجا باشد دچار اختلاف می شویم زیرا تعارض منافع تعریف ما را از عدالت دچار دگردیسی می کند .
گاهی معنی یک واژه وابسته به مفهومی است که ما از واژه ای دیگر در ذهن داریم . برای نمونه ، مفهوم رفاه به تعریفی که از زندگی داریم برمی گردد . افرادی که با تاسی به الگوهایی برساخته و دروغین و متوهمانه نوعی زندگی آرمانی را در خیال جستجو می کنند چه بسا شکنجه شدن و گرسنگی خوردن را مقدمه ای برای خشنود سازی خدا بدانند و از این که در فقر نگه داشته شده اند ، منت پذیر و متشکر هم باشند !!
آدم هایی که کیفیت زندگی را به شانس و قضا و قدر و مفاهیمی از این دست گره زده اند به راحتی ملعبه ی دست این و آن می شوند و بخشی از درآمد خود را که می توانند صرف خرید غذایی بهتر کنند به فالگیر می دهند تا آینده ی آنها را پیشگویی کند ! چنین افرادی به تلاش و ایستادگی در برابر مشکلات و تجربه اندوزی از شکست ها اعتقادی ندارند و گذشته و آینده آنها به اتفاقات بی حساب و کتاب گره خورده است .
زندگی مردمی که باور دارند می توانند بهشت را با دست خود بسازند هیچ شباهتی به زندگی مردمی که دیگران بهشت را برای آنان توصیف می کنند ندارد . مردمی که در خارج از اراده جمعی خود به دنبال رهایی بخش و قهرمان هستند طعم سرگردانی را از گهواره تا گور می چشند زیرا برای ساختن زندگی نقشی برای خود قائل نیستند !
با در نظر گرفتن آنچه با شتاب از کنار آنها گذشتیم به اهمیت آموزش و پرورش پی می بریم زیرا ما کودکان را در پیش دبستانی و دبستان و دبیرستان با واژه هایی نظیر زندگی، وطن ، دوستی، همکاری ، دشمنی ، بیگانه و هزاران واژه ی دیگر آشنا می کنیم اما آنچه در طول زندگی در ذهن آنها جایگیر می شود تعریفی است که از طریق تجربه به آن می رسند و در چنین روندی چه بسا ، قانون به گونه ای برای آنها تعریف شود که هیچ نسبتی با قانون ندارد !
در ذهن انسان هر اسمی مسما و معنا و مفهوم و مصداقی دارد . به همین دلیل معلم واقعی کسی است که ما را با مفهوم واقعی زندگی و تمامی اجزای پیرامونی آن آشنا می کند .
گاهی ما برای کودکان تعریفی از نظم و عدالت و برابری ارائه می دهیم که نتیجه اش بی نظمی و نابرابری و ستم است .
هر معنا و مصداقی که برای هرواژه ای داریم به خشتی می ماند که وقتی روی هم قرار می گیرد ساختمان و بنای فکری و اندیشگانی ما را تشکیل می دهد و به همین دلیل بهترین هدیه به کودکان ما آشنا کردن آنها با مفاهیم سازنده و برانگیزاننده از پدیده ها و موضوعات گوناگون است بنا براین باید به دنبال بهترین معلم باشیم.