چاپ کردن این صفحه

بهانه‌ای برای یلدا  

توسط محمد عسلی/ مدیرمسئول روزنامه عصرمردم 29 آذر 1404 27 0
سرمقاله 29 آذر 1404 محمد عسلی                 بهانه‌ای برای یلدا
خورشید چون از آسمان روی برگرداند. شب فرا رسد. نیمی از عمر خلایق در شب سپری می‌شود. آن زمان که نیروی برق شب‌ها را روز نمی‌کرد و تاریکی بر همه چیره می‌شد، شاعران را حال و هوایی دیگر بود و خفتگان را آرامشی و جانوران را جنب و جوشی، طبیعت بر روال خویش نمودی داشت و بی‌صدایی زمین را فراغتی بود و جنبندگان را سکوتی، اینک که شب در پرتو نور برق روشن شده ، ماه را فرصتی برای جلوه‌گری نیست و ستارگان، به چشم نمی‌آیند، سیاهی از برون به درون رخنه کرده و چشم بینایی برای واکاوی بیشتر نیست.
دیگر شاعرانی چون فخرالدین اسعد گرگانی، فردوسی، منوچهری دامغانی و خواجه عبداله انصاری شب را سیاه و تاریکی توصیف نمی کنند و هر آنچه از اذهان پرطراوت شب خیزان به جای مانده در ذهن و زبان خواص به مناسبت مرور می‌شود. حتی اگر شب یلدا را در تقویم سال به جمع نشینیم از شب سخن نمی‌گوییم. بل یلدا را بهانه‌ای برای ابراز شادمانی‌هایی می‌دانیم که سرخورده و فراموش شده‌اند. به قول خواجه عبداله انصاری: «کو عاشق شب‌خیزی و صادق اشک‌ریزی تا قدر شب بداند؟»
و حال، ما ایرانیان شبی چون شب یلدا را جشن می‌گیریم و در کنار هم چند ساعتی را به نقد حال می‌گذرانیم و در سایه ی این سنت دیرین ابراز شادمانی می‌کنیم. اما همه در این سرزمین، یکسان در این شب شاد نیستند و چه بسا کسانی فرصت حضور در جمع خانواده نیابند و یا بیماری و غم جانکاهی موجد فراغتی برای حضور در جشن نباشد و اگر باشد اسباب خوشی فراهم نشود.
احساس نوعدوستی و فقیرنوازی را اراده‌ای باید تا دست استمالتی بر سر یتیمان کشد و بیچارگان را دریابد که اگر چنین شود همه می‌توانند در این شب، تفاوت‌ها را کاهش دهند و امید به فردایی بهتر داشته باشند هرچند شب یلدا از آن جهت پاس داشته می‌شود که با شب‌های دیگر تفاوتی به قدر و اندازه دارد وگرنه هر سال نیمه‌ای را به روز و نیمه‌ای را به شب می‌گذرانیم بی‌آنکه تفاوتی حس کنیم.
شاید اگر خیابان‌ها و خانه‌های گذشتگان دوری چون خانه فخرالدین اسعد گرگانی با نیروی برق چراغانی و روشن می‌بود این شعر را در وصف شب نمی‌سرود که مطلع آن این است: «شبی تاریک و آلوده به قطران/ سیاه و سهمگین چون روز هجران...» و یا فردوسی این چنین در باب شب هنرنمایی نمی‌کرد: «شبی چون شَبَه روی شسته به قیر/ نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر...» و یا منوچهری دامغانی شب را اینگونه وصف نمی‌کرد: «شبی گیسو فرو هشته به دامن/ پلاسین مِعجر و قیرینه گرزن...» بلکه همانند فریدون مشیری شب را اینگونه وصف می‌کردند: «شب آنچنان زلال که می‌شد ستاره چید/ دستم به هر ستاره که می‌خواست می‌رسید...»
آری این چرخ گردون از پس گردش میلیون‌ها ساله شب و روز را پشت سر گذاشته و شاهد جنب و جوش‌های گونه‌گون آدمیان و خلایق جاندار بوده است. آنچه از پس این همه سال دور و دور برایمان مانده است در هر سال فقط یک شب یلداست اما شب‌ها را حکایت و روایت‌های شادمانه و جانسوزی است که آدمی پشت سر گذاشته و من‌بعد نیز خواهد گذاشت.
نباید در احساس حال از قال غافل ماند و مجال و فرصت را برای نیک‌ورزی از دست داد. آن شب را می‌توان به شادمانی گذراند که غم بینوایان رخی را زرد نکند و دست تطاول بر چهره زیبائی گرد ملالت ننشانده باشد که اگر چنین باشد که پیوسته هست دستی به مهربانی بر سری غمگنی کشیده شود و بیچاره‌ای را چاره‌ای به عنایتی چند رسد.
دیگر زمان وصف شب به عاشقانه‌های چاه بیژن گذشته است و گیسوی افشانی سایه بر نوری نمی‌اندازد تا فقیه روزی خود را بخورد و وصفی برای انعکاس چنین حالت‌هایی باشد وقتی شب در پرتو نور چراغان به روز ماننده است اما چه بسا دل‌هایی پیوسته در شب مانده باشند و نوری از آنها ساطع نگردد.
یلدا بهانه است برای با هم نشستن و از هم گفتن و به شادمانی، چند ساعتی را سپری کردن. حتی اگر آجیلی، هندوانه‌ای و اناری در کار نباشد هم می‌توان به روی گل انارگونه کودکان لبخندی رویاند و شادمانی آنان را به بهایی آسان جشن گرفت و غبار از دل تکاند.
والسلام
شماره روزنامه:8502
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
آخرین ویرایش در شنبه, 30 آذر 1404

موارد مرتبط