یادداشت 28 آذر 1403 محمد عسلی صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
شب و تاریکی، فراق و جدائی، هجران و دوری و زیبایی و دلتنگی همه از نور و روشنایی یاد میکنند انسانها و تفاوت و فاصلهها را با کلماتی از جنس درد برآمده از احساس و عشق و فقر و تنگدستی تصویر مینمایند.
شب با آن همه تاریکی و ترس از آغاز خلقت انسان بر روی این کره خاکی تا به اینک که نیروی برق تاریکیها را به روشنایی تبدیل کرده است علامت سئوالی بوده که چرا آدم و حیوان و گیاه نیمه عمر خود را باید در شب سپری کنند و خواب، نوید آرامش پس از خستگیهای ناشی از کار باشد؟
در ادبیات، شاعران و نویسندگان در وصف شب چه اشعار، چکامهها و نوشتههایی که از خود به یادگار نگذاشتهاند؟
شب قدر، شب فراق، شب دیجور، شب هجران، شب فاقه و فقر و نهایتا شب وصال که نور وجود عزیز عشق در آغوش به حقیقت یا مجاز به توصیفات شاعرانه درمیآیند و ارزش معنوی شب را با سلایق دیدگاههای خاص وصف میکنند. یکی از این شبها که ما را از پس یک سال به شوق و وجد در کنار هم مینشاند شب یلداست. از آن رو که طولانیترست و در زمستان سرد، گرمی وجود عزیزانی چند خاطرههایی میسازند که فراموشی ندارد.
گویند یلدا نام یکی از طرفداران و برگزیدگان حضرت عیسی مسیح بوده که مسیحیان جشن میترا را به زادروز آن حضرت تبدیل کردهاند اما روایتهایی دیگر هم در تاریخ داریم که یکی از جشنهای باستانی ما ایرانیان برگزاری شب یلدا طولانیترین شب سال است با این امید که آن شب به شادی بگذرد و غمافزا و بدیمن نباشد.
شب یلدا هم مانند شب عید نوروز و یا شب چهارشنبه سوری و یا شب قدر در بین مردم به نسبت تواناییهای مالی و تدارکاتی متفاوت برگزار میگردد تا آنجا که شاید که نه بل عدهای توان و یا فرصت برگزاری آن را نداشته باشند و چشم کودکانشان مزه و طعم آجیل و میوههای آنچنانی را به ذائقه آنها نرساند. این هم از فاصلههای فقر و غنا و داشتن و نداشتنها حکایت میکند و ما که از چند روز قبل در اندیشه برگزاری چنین شبی در تدارک و تهیه میوه و آجیل و چه و چه هستیم چه بسا یادی از ناتوانان نکنیم و احساس نیکی را در دل به صواب دستگیری از بیچارگان تحریک ننمایم که اگر چنین شود آن امنیت خاطر دستمایه آرامش نمیشود.
در ادبیات فارسی شاعرانی بزرگ همچون سعدی با وامگیری از واژه یلدا به بیان احساساتی چند پرداختهاند که زیبایی آن شرح و بسط ادبی هیچ وقت به فراموشی نمیرود. نمونههایی از آن را میتوان یادآور شد.
«روز، رویش چو برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت، شب یلدا برخاست»
به کار بردن روز و شب که یکی از صنایع ادبی است و آن را تضاد نام کردهاند برای بیان مقصود از هنرهای شاعرانه است.
«نظر به روی تو هر بامداد نوروزی است
شب فراق تو هر گه که هست یلدایی است...»
گویی سعدی بیش از دیگر شاعران دستی بر آتش دل در شب یلدا داشته است که این چنین از آن یاد میکند.
«بر آی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد
که بگرفت این شب یلدا، ملال از ماه و پر و نیم...»
آری، یلدا و شب دیر و طولانی آن در سرمای زمستان گرمی فراغتی میطلبد که شادی بار آورد و دست دوستی و مهر را به احساس محبت پیوند زند. یلدا نامی سریانی که ایرانیان عهد باستان آن را به این دلیل در پس تاریکی طولانی روزی روشن افزا پدید می آید آن شب را به بیداری می گذراندند تا شاهد طلوع روشنایی باشند.
اگر این رسوم و فرهنگهای ناشی از احساس با هم بودن و از هم سخن گفتن نمیبود کی و کجا میتوانستیم سینهها را از غبار آزردگیها بزدائیم و حتی برای لحظاتی به خانهتکانی غمها بپردازیم؟
کافی است بسنده کنیم به این شعر لطیف سعدی که نویدبخش صبح صادق است:
«باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دریا نرود...»
والسلام