آفتاب تموز صحراهاي سوزان را بارها به جان خريدي و از زماني که چشم گشودي افق باز آسماني نوراني را در شب هاي مهتاب پيش رو داشتي و طعم شمشيرهاي آخته را بي آنکه زخمي در بدن داشته باشي چشيدي به هنگامه هجوم خيل لشکري که دلوهاي آب شور را از دست يکديگر مي ربودند و به يکديگر تازيانه مي زدند.
تو بودي که پدر را در اوج شجاعت به قهرماني شناختي و در عروج صبر و مقاومت در آسمانها ديدي وقتي که سر در چاه مي کرد تا گريه آغاز کند و هم نفسي نبود تا بشنود که دردهاي پدر جز آن مرهم حلم دوا نبود.
و ديدي که چگونه مدعيان اسلامخواهي به حيله و دروغ ، قرآن بر سر نيزه کردند تا قمار باخته را به برد تبديل کنند، خانه نشيني پدر را و هم درد مرگ آور مادر را با تمام وجود حس کردي تا از آغاز بيداري آب گوارايي از گلويت پائين نرود و غذاي کاملي به دهانت نرسد. هرچند فرزند خليفه مسلمين بودي ، آن مردي که شجاعت و تقوي و عدالت و عبادت را بازوان و دست هاي پرواز به دعا بود و چه نيک آموختي که توانستي خيانت همسر برادر را که امام و پيشوايت هم بود از سر بگذراني و تلخي زهر قتال غذاي مسمومي که برادر را از تو گرفت به شيريني تقدير پيوند زني.
و چه سخت تحمل کردي فريب معاويه در صلح با امام حسن(ع) که جز آن مصلحت نبود براي حفظ دين پيامبر(ص).
اينک زمان آن رسيده تا شکوفا شوي و گل غنچه هاي درخت وجود و هويت تو به بار نشينند در مصافي که تمامي اهل بيت مقابل تمامي کفر ايستاده اند در کربلا.
تنها تو بودي که زيبا ديدي و حماسه برادر و برادرزاده ها را و هم عباس آن دلاور قهرمان که رفت آب آورد خود آب شد به زلالي صداقت و به وفاداري ديانت و به آزموني در اخلاص ، چه ماه کاملي که در شط عشق غروب کرد و افق برادري را رنگي از خون پاشيد.
اي زينب! صبوريت قبله گاه صابرانست و شجاعت و زبان آوري ات کعبه حق طلبان و افتخار زنان مسلمان براي تمامي تاريخ گذشته و حال زماني که فرياد زدي: «ما رأيت الا جميلا»
آن روزها از پي هم رفتند. روزهاي شهادت و شجاعت و عشق و الفت و تنهايي و بي کسي و غربت و قرابت هايي که از هم گسستند زماني که اوراق تاريخ اسلام با خون نوشته شد و ستمگري ها و ستم پيشگي ها نتوانست طوفان شود و آن را از ميان بردارد. سيلي شود آن را بشويد و آتش شود آن را بسوزاند...
آن يادها و يادآوري ها انقلابي شدند مقابل ظلم مستکبران و دودمان جنايتکاران را به باد دادند.
اي کاش بودي و مي ديدي که چگونه آن قاتل هاي شرور قصاص شدند در حال بزدلي و فرار.
اي کاش بودي و مي ديدي که يزيديان از ميان رفتند و خاطره اي جز لئامت و پستي و زشتي و ناپاکي از آنان باقي نماند. اما از نام شما و نام تو و نام حسين(ع) نور و زيبايي و حميت و دينداري و عشق و پاکي به يادگار ماند.
نام تو زيبنده نام زنان، دختران و مادران و همسران ماست و تمامي مسلميني که به دنبال زينت دادن به هويت دخترانند
نه فقط نام تو که انديشه و باور تو و شجاعتي که در مقابل يزيد از خود بروز دادي در شرايطي که هيچ ياوري جز خدا نداشتي و تو تنها بودي تنهاي تنها ، از آن تنهايي بود و باور جمعي که داشتي به چنين مقامي رسيدي. همان روز هم يزيد با تمامي فکر کورش دانست که چه قدر زنده اي و دانست که ستم ستمگران جيره خوارش در طول راه اسارت و بدمنشي آنها در جنگي نابرابر و شماتت کوردلانش در رنجي که به تو و همراهانت دادند و آن همه کشتار مظلومانه هيچ کدام نتوانستند در اراده آهنين تو تأثير بگذارند.
و همان شد که بانوي مقاومت شدي، مقاومتي کم نظير که نه ، بي نظير از زني با آن همه بلايا و مصيبت ها که از آغاز تولد تا به هنگامه سير الي الله به ظهور و ثبوت رسيد.
نامت نه فقط ورد زبانهاست که تکيه گاه قلب هاست.
والسلام