چاپ کردن این صفحه

دلمویه ای به رنگ تنهایی  

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 18 آبان 1404 38 0
سرمقاله 18 آبان 1404 اسماعیل عسلی دلمویه ای به رنگ تنهایی
زمین همچنان که بر مدار جنونی کشدار می چرخد ، بر روی سیارک های سرگردان ویرانگر آغوش می گشاید تا شاهد پایان هرزه گردی های خود باشد ، نفیرتازیانه ی باد بر گرده ی درختان فرود می آید ، هوا را برمی آشوبد و برگ های زرد قهر کرده از سرشاخه های درختان زیر پای رهگذران سردرگریبان ، در پیاده روهایی که به تسخیربازماندگان از قافله زندگی درآمده ، بی رمق می شوند .
 پیرجوانان دست فروش با چشمانی نگران از خشم قانون ، نان خود را در سراب تکاپوهای کاذب جستجو می کنند و آنسوتر ، پژواک آخرین نفس های نی نواز از همه جا رانده ای که روزی خود را به اتفاقی از سر ترحم گره زده به شماره افتاده است ، و آنسوتر ، پیرزنی آوار شده بر سر عصایی چهاریایه ، طعم تلخ تنهایی را در دلمویه های بغض آلودش به اشتراک می گذارد .
از روبرو ، دخترکی با چشمانی رها تر از گیسو ، دست در دست تلفن همراه ، بار تنهایی بر دوش ، پیامک های وسوسه انگیز و افسار گسیخته را با گونه ای بی اعتمادی تردیدآمیز پاسخ می دهد.
واژه های آغشته به خشمی تودهنی خورده از لابلای دندان های پوسیده ی جوانکی کرایه کش فوران می کند تا مسافران جا مانده از عقربه های عجول با ترحمی به رنگ افسوس بر زخم های دهان گشوده اش مرهم بگذارند .
 اندوه در سراشیبی اخباری که دورنمای فردای بشریت را در هاله ای از تردید و بدبینی به نمایش می گذارد، شتاب می گیرد تا دستمایه ی ترسیم خطوطی بر پیشانی نسلی پریشان باشد . گوش ها ی خسته از خرده فرمایش های فضل فروشانه ، به دهلیزی امانتدار می مانند که آنچه را از یک سو گرفته اند بی آنکه سهمی از این همه هیاهو برای دل خود بردارند ، از سویی دیگر بیرون می دهند ؛ گویی در پیچ و خم دردهای جانفرسا دست معجزه گری پیدا نمی شود تا طرح لبخندی ساختگی را بر لب های به هم برآمده جراحی کند .
نگاه کینه توزانه ابرهای عقیم خیره بر چشم های از حدقه بیرون آمده ی زمین که در ماتم فرونشست های پی در پی جامه ای از غبار و آلودگی بر تن کرده ، شهرنشینان را در حسرت آسمانی آبی به سر در گریبانی بدخیمی دچار کرده به گونه ای که می توان با خیره شدن در نگاهشان ، رسوب انتظاری کشدار را به تماشا نشست .
در خانه های خالی از فرزندان کوچ آشنای خانه گریز، از قهقهه مستانه ی نوه های بازیگوش نشانی نیست و پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها، گدازه های انباشته شده در تنور سینه ی بی تاب خود را به سوی یکدیگر پرتاب می کنند و بر سر خردک نابجایی هایی که این سو و آن سو چشمک می زنند به جان هم می افتند و برای گذران عمری بی فراز و نشیب کاه کهنه ی یکدیگر را به دست باد می سپارند و چون در سربالایی پیری از نفس می افتند در زاویه تنگ شکیبایی کز کرده ، چشم بر نامهربانی ها می بندند به امید روزی که با چشم بستن بر جهانی تاریک ، بار سنگین اندوهی وحشی را که پنجه بر چهره ی روزگارشان می کشد ، بر زمین بگذارند.
سرانگشت هنرمند عنکبوت زمان بر اجساد خاطرات قاب گرفته شده تار می تند تا حشرات راه گم کرده ای را صید کند که بوی نفرت آنها را به خانه ای خالی از سلام و مهربانی کشانده است .
و تو سوار بر موج نگاهی که افق های دور را نشانه رفته با خود می گویی دریغا که بر این همه دیوار سقفی نیست تا سرپناهی باشد برای آنهایی که پس از سالها سرگشتگی یکدیگر را پیدا کرده اند .
و خداوند بی آن که ذره ای از سنت لایتغیر خود کوتاه آمده باشد ، چشم به راه گره خوردن اراده هایی است که پشت سد سوء تفاهم های زنجیره ای گریبان یکدیگر را چاک می دهند و از دگرگونی های درونی که می تواند پیام آور همراستایی نیروهای وارده بر ارابه ی زمان باشد، خبری نیست .
دیرزمانی است که بشر از صدای چکاچاک شمشیرها به غرش توپ ها کوچ کرده و بی اعتنا به ژرفایی واژه های ساکن در موزه های شیشه ای ، بر سر گوناگونی نام ها به تهاتر دشنام ها دل خوش نموده و زیر دیگ اختلاف نظرها هیزم می گذارد و شکست قامت انسانیت در پیچ و خم جنگ های مخوف را پیروزی اندیشه های ویرانگر می داند و جهان تحقیر شده را دهکده ای کوچک می بیند که چونان ذره ای آتش گرفته در گوشه ای از کهکشان راه شیری سوسو می زند . زمین فیروزه ای به قطره ای رها شده از چنگال ابری سیاه می ماند که در خواب با کابوسی سهمگین قرار ملاقات دارد.
از سی مرغ چیزی باقی نمانده و از سیمرغ خبری نیست!
شماره روزنامه:8468
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
آخرین ویرایش در شنبه, 18 آبان 1404

موارد مرتبط