چاپ کردن این صفحه

کليه ي ننه ي غضنفر

توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 18 بهمن 1399 316 0
یادداشت طنز سردبیر 19 بهمن 1399       کليه ي ننه ي غضنفر

برآفتاب نشيني همسايه ها گوشه کنار شهر نه از روي بيکاري و بيعاري که از روي دلتنگيه ، همين که چشمشون به قد و قامت چند نفر بخوره دلشون باز ميشه ، سلامي و والسلام ، ولي همين سلام خشک و خالي يعني اين که زندگي مثل فرفره ميچرخه و ما هم تو اين چرخ و فلک گشتي ميزنيم وهمين که نفسي مياد و نفسي ميره بهش ميگن زندگي !! . ننه ي غضنفر دلش خوش بود به همين اراجيف زير لبي که براي خودش زمزمه مي کرد و کاري به خير و شر کسي نداشت . سهيلا بهش زنگ زده بود که خودت برسون که حالي برام نمونده ، داشت ميرفت به سهيلا سربزنه ، دختر سهيلا دل داده بود به پسر همسايه و پسر همسايه هم ميخواست تا پيش از سربازي قاطي مرغا بشه تا حداقل سروکارش به راه دور نيفته ، ننه ي غضنفر چند ماه پيش کرونا گرفته بود و ديگه با خيال راحت همه جا مي رفت ، در خونه سهيلا خانم باز بود و سهيلا خانم دست زده بود زير چونه و به در و ديوار ناسزا مي گفت . ننه ي غضنفر همين که وارد شد براي اين که حال سهيلا عوض بشه بشکن زنون بهش نزديک شد و با صداي نخراشيده اي شروع کرد به خوندن .
خوب شد خوشمون شد ، اينم مثل خودمون شد . مبارکا باشه سهيلا خانم بالاخره دوماد دار شدي ، چشم حسود بترکه ، حالو چرا زانو غم بغل گرفتي ، مگه کشتي هات غرق شده ؟
سهيلا دست و پاشو جمع کرد و براي خوشامد ننه ي غضنفر بالش به ديوار تکيه داد و گفت : راحت بشين که از حال و روزت خبر دارم ، آخه خودم چندماهي اسير پا درد بودم ، خوش اومدي ، هول ورم داشته که با اين حال و روز و بي پولي چطوري دختر بفرستم خونه ي شوهر ، نقل يک قرون دوزار نيست ، مسلمون به کي بگم که فقط جارو خالي ميشه چهل هزارتومن ، من که بي رودرواسي به ننه ي دوماد گفتم جهاز دخترمن خوشکليشه !
ننه ي غضنفر گفت : برمنکرش لعنت ولي سهيلا خانم دست خالي هم که نميشه ، مگه ميخواي تا آخر عمر به دخترت بگن لخت و پتي اومدي تو خونه ي ما ، رو خوشکلي که نميشه حساب باز کني ، اومديم چند تا جوون ناصالح بي پدر و مادر اسيد ريختن تو صورت دخترت و ديگه از خوشکليش هم خبري نبود ، اون وقت ميخواي چيکار کني ؟ سهيلا خانم گفت : راسياتش اين که به شما زحمت دادم براي صلاح و مشورت بود ، آخه رو باباي بچه ها که ديگه نميشه حساب کرد ، بسته زبون يک کليه داد براي دختر اولم ، کليه ي خودم هم که قندي شده به هرکه بدي پس مياره ، ميمونه کليه ي خود دخترو که گذاشته براي روز مبادا ، به قول معروف ميگن زر سفيد به درد روز سياه ميخوره !
ننه ي غضنفر دست و پاشو جمع کرد و گفت : ديگه نميخواد کاه کهنه باد بدي ، کليه ي منو بزنين تو سايت ديوار بلکن خريداري پيدا بشه ، سهيلا خانم هم از خدا خواسته به دخترش گفت : ننه معصومه بيا که بختت باز شد . به همين نام و نشون يه هفته اي گذشت تا اين که تلفن خونه ي ننه ي غضنفر به صدا دراومد و بهش گفتن برو بيمارستان براي خون دادن و آزمايش کليه ، ننه ي غضنفر هم کفش و کلاه کرد و رفت بيمارستان ، همين که چشم مريض محتاج کليه به قيافه ي ننه ي غضنفر افتاد به زنش گفت : يه پولي بذار کف دست اين بنده ي خدا بفرستش بره که معلومه از سر بدبختي به اين روز افتاده و ننه ي غضنفر هم چک 200 ميليون تومني گرفت و بدون آزمايش خون اومد خونه ي سهيلا خانم و گفت : بگير که خدا رسونده !
معصومه خانم به مدد کليه ي دست نخورده ي ننه ي غضنفر رفت خونه ي بخت و گذشت تا اين که دو هفته بعد از اين ماجرا دختر سهيلا خانم رفت سراغ موبايل آقا داماد و ديد علي برکت الله تا چشم کار مي کنه عکس هاي آنچناني از اين دختر و اون دختر تو گوشي آقا داماد مثل ستاره سوسو مي زنه ، به اميد خدا رفت مهريه رو گذاشت اجرا و کار به کلانتري کشيد و اين بار ننه ي داماد که وصف کليه ي ننه ي غضنفر به گوشش خورده بود دست به دامن اين بانوي نيکوکار شد و دوباره همون آش و همون کاسه و خلاصه زحمتتون نميدم وقتي خانواده مريض بدحال چشمشون به جمال جميل ننه ي غضنفر روشن شد ازش پرسيدن مادر براي چي ميخواي کليه تو بفروشي و اون هم شروع کرد به نقل ماجرا و اين دفعه هم با دست پر و شکم نشکافته برگشت پول مهريه معصومه خانم گذاشت کف دست سهيلا و از اون روز به بعد آوازه ي کليه ي ننه ي غضنفرتو محل پيچيد و هر جا تقي به توقي ميخورد همه ميرفتن سراغ اين پيرزن دست به خير که کليه اش مثل صندوق ذخيره ي ملي و پس انداز ارزي حاصل از فروش نفت قرب و قيميتي پيدا کرده بود. يک ماه از اين ماجرا گذشته بود که همسايه ي قديمي ننه ي غضنفر اومد سراغش و گفت : برس به دادم که بچه ام داره از دست ميره و دوباره اين بنده ي خدا اطلاعيه زد تو سايت ديوار براي فروش کليه ولي اين بار کسي که دنبال کليه مي گشت آه در بساط نداشت. با همين نام و نشون ننه ي غضنفر دراز به دراز تو بيمارستان خوابيد تا به اين بيچاره کليه بده که يهويي پسر بزرگ ننه ي غضنفر رسيد بالاي سرش و گفت : پاشو بريم ننه . ولي ننه ي غضنفر ديگه تصميمش رو گرفته بود . وقتي صداي داد و بيداد پسر ننه ي غضنفر به گوش دکتر رسيد ، دکتر سرگذاشت تو گوش پسرش و گفت : مادر تو يک کليه بيشتر نداره . ننه ي غضنفر هم که تا اون روز فکر مي کرد بدون کليه هم ميشه زندگي کرد برگشت خونه ؛ وقتي اين خبر به گوش اهالي محل رسيد مثل اين بود که نمايندگان مجلس شوراي اسلامي اشتباهي به جاي تصميم گيري در باره ي طرح مبارزه با پولشويي ، بودجه عمراني اين منطقه رو قطع کرده باشند . از اون روز به بعد ديگه کسي سفره ي دلش رو براي ننه ي غضنفر پهن نکرد. آخه تا قبل ازاين ماجرا کسي نمي دونست که ننه ي غضنفر هم چند سال پيش دخترش رو شوهر داده و مجلس آبرومندانه اي گرفته و آب هم از آب تکون نخورده بود .

شماره روزنامه:7126
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
آخرین ویرایش در شنبه, 18 بهمن 1399

موارد مرتبط