برخي دلخوشي ها به دليل خاصيت بي حس کنندگي و ايجاد بي خيالي نسبت به همه چيز و همه کس بسيار رشک برانگيز و در عين حال مشمئزکننده است . جنس اين دلخوشي ها و اين که قابل دست يابي هستند موجب مي شود که بعضي ها به زعم خود زندگي قابل تحمل و خوشايندي داشته باشند . شما تصور کنيد کسي که تمام دلخوشي اش در اين خلاصه شده که کفترهايش پشتک وارو بزنند و هر يک از آنها را به يک نام صدا بزند و همه بدانند که او کفترهايي به نام طوقي ، پاپري و چتري دارد که همه ي آنها هم جلد و خانه زاد هستند . تمام فکر و ذکر چنين کسي جمع آوري آب و دانه و پرسه زدن پيرامون فضله ي کبوترهاست . به ديگري نگاه مي کني مي بيني کلکسيون پيپ دارد و به اندازه اي براي افزودن بر مجموعه ي کلکسيون خود آزمند و حريص است که اگر درعزايي يا مراسم عروسي کسي را با يک پيپ جديد ببيند فورا دست به کار مي شود تا آن را به هر قيميتي از او بگيرد و به کلکسيون خود بيفزايد . جايي ديگر دخترکي را مي بينيد که تلاش مي کند رنگ گوشوار و بندکفش و طرح کيف دستي خود را با يکديگر هماهنگ کند و سليقه و وسواس خود را به نمايش بگذارد و فرداي آن روز با گوشوار و کيف دستي و بندکفشي متفاوت تر از ديروز طول خيابان را طي کند يا ديگري که براي سورپرايز کردن اين و آن دچار جنوني عالمگير است و همواره با خبري که به عرض و طول آن افزوده و هزاران وصله ي ناهمرنگ به آن چسبانيده سر و کله اش پيدا مي شود و اصرار دارد که همه دروغ هايش را باور کنند و تنها آرزويش برخورداري از قدرت پيشگويي رويدادهاي تاسف بار است . در کتابي خواندم که يک بايگان خوش ذوق ساکن در اطراف تهران محتواي تمامي اسناد منگوله دار منطقه ورامين را به نظم درآورده بود بدون آن که بينديشد اين خزعبلات چه دردي را از مردم دوا مي کند . اگر در ميان فوتبال دوست ها بگرديد با موجودات شگفت انگيزتري برخورد مي کنيد که حتي مي دانند سايز کفش فلان بازيکن معروف چقدر است و کاپيتان تيم چلسي تا به حال چند بار با پاي چپ به گوشه راست دروازه شليک کرده و گل شده است . يا اين که خريد جديد باشگاه منچستر چه کسي خواهد بود . البته اگر جستجوگر باشيم به آدم هاي ديگري هم برمي خوريم . کساني که دوست دارند توسط ديگران دست انداخته شوند و تلاش مي کنند به همه بفهمانند که مثلا با بادمجان ميانه ي خوبي ندارند و خورشت سيب زميني حال آنها را به هم مي زند و از کله پاچه متنفر هستند . اين جور آدم ها اسباب تفريح افراد دل به نشاطي مي شوند که دلخوشي آنها دست انداختن ديگران است تا در عزا و عروسي سر به سر آنها بگذارند و با تحريک احساساتشان تفريح کنند و اهل وسواس هم از اين که طرف توجه قرار مي گيرند و ديده مي شوند ، احساس خوبي دارند .
برخي دلخوشي ها تهوع آور است مثلا اظهار نزديکي و دوستي با کساني که از قضاي روزگار دستشان به دمب خري بند شده و برو بيايي دارند و به شهرت رسيده اند و خدم و حشم به هم زده اند که البته اظهار دوستي و نزديکي با چنين کساني که همواره در معرض تغيير جايگاه هستند چندان هم خوش يمن نيست و چه بسا موجب دردسر هم بشود چرا که هميشه در بر يک پاشنه نمي چزخد و دنيا بالا و پايين فراواني دارد .
بنده خدايي که کارها و رفتار و سکناتش براي کساني که از جواني او را مي شناختند اسباب خنده و دلگشايي است و شاعر باسواد و ريشه داري هم نيست و از بد حادثه به اين روز افتاده تعريف مي کرد که وقتي مي خواستيم در يک مجلسي شعر بخوانيم در حالي که براي يکي از افراد بسيار تاثيرگذار سيگار روشن مي کردم سر در گوشم گذاشت و گفت : فلاني بعضي ها نمي گذارند من کارم را بکنم و الا اوضاع و احوال اين گونه که مي بيني نبود !. که آدم يادش به ذکر خاطرات کسي مي افتد که در جمع همپالگي هاي خود مي گفت : اعلي حضرت همايوني با همان لفظ مبارک به من گفتند : پدرسوخته !و اين اصطلاح پدر سوخته را با چه کيف و تاکيدي بر زبان مي آورد ! !به هر حال اين گونه نقل قول ها و خود را به ديگران بستن ها هم گونه اي دلخوشي است که اگر چه به درد آخرت کسي نمي خورد ولي اسباب خنده ي اهل دنيا را فراهم مي کند .
البته برخي دلخوشي ها هم پر بدک نيست . مثلا کساني که کتاب هاي جلد سليفوني با قطع وزيري جمع مي کنند و کاري هم به محتواي آن ندارند و تنها شرطشان براي خريد کتاب اين است که هم سايز قفسه کتابخانه شان باشد .
دلخوشي هاي ديگري هم هست که نکير و منکر را به خنده مي اندازد . مثلا فلاني وصيت مي کند که مرا در فلان جا دفن کنيد و سنگ قبري مخصوص هم براي خود سفارش مي دهد و شاعري را هم براي خالي بندي اجير مي کند تا نداشته هايش را توصيف کند در حالي که خودش هم مي داند که فرداي قيامت به اعمال آدم ها کار دارند نه محل دفن آنها و با اين پول حرام کردن ها و قبر خريدن ها نه تنها کسي به جايي نمي رسد بلکه تنها بازماندگان خود را به دردسر مي اندازد .
از اين گونه دلخوشي هايي که خدا را به خشم مي آورد فراوان است مثلا کسي که 29 بار به زيارت خانه خدا رفته و همه جاي مکه را مثل کف دست بلد است و بارها نشاني کوچه پسکوچه ها را هم به همگان داده اما تنها آرزوي برجاي مانده اش اين است که قبل از مرگ براي سي امين بار هم به مکه برود . در حالي که اگر از همين آدم بپرسي آيا نشانه ي خانه ي کودکاني که امسال از تحصيل بازمانده اند و در محله شما زندگي مي کنند را بلد هستي يا نه ، حرفي براي گفتن ندارد و نميداند که ظرف 2 سال گذشته چند نفر در همين شهر به خاطرنداشتن پول دارو جان سپرده اند يا از کار بيکار شده اند و سقفي بالاي سر خود ندارند ؛ ما به اين جور آدم ها مي گوييم الکي خوش !
آنچه بيانگر تراز فرهنگي جوامع است عمق و تأثير مثبت دلخوشي هاست که متاسفانه ما در اين زمينه وضعيت مطلوبي نداريم.