سرمقاله 23 بهمن 1402 محمد عسلی چیستان ها و روزنه های امید
آسمان در روز میزبان نور است و تلالو خورشید حیات بخش بر سرزمین های این کره خاکی یکسان نمی تابد و شب نیز با ماه و بی ماه در همه جا یک زمان جاری نمی شود همه چیز به ظاهر در تشابهند اما به واقعیت در تفاوت. وقتی آهوی مادر در اضطراب و ترس نوزاد خود را از شکم خارج می کند، حیوان وحشی گرسنه ای چشم انتظار فرصتی است برای بلعیدن و بچه آهو، لقمه ای گرم و چشم نگشوده برای سیر شدن شکمی است اگر مادر نتواند بچه را محافظت کند. دو ترس همسو در دو موجود، یکی برای خورده نشدن و دیگری برای خوردن جهان در هر نقطه ای دامی گسترده و هر موجود زنده ای در تنازع بقا اندک فرصتی برای ماندن دارد.
مرگ و زندگی به موازات هم در سبقت اند اما در انتها از مرگ، زندگی دوباره ای روی نشان می دهد و از زندگی مرگی پنهان در تلاش است تا تغییر ایجاد کند.
روزنه های امید از چشم یک انسان و از چشم یک پلنگ متفاوتند هرچند در هر دو نور کارساز است و بی نور انگیزه ای برای ماندن بازتابی ندارد.
امید هم مانند نور خورشید طلوع و غروبی دارد و گاه در پشت ابرهای تیره نور مجال رؤیت زمین نمی یابد و زمان را بی معنی می کند چنانکه روز ابری شب را فریب می دهد و به ناگاه ظاهر می سازد.
فصل رشد در چهار فصل، نبات و حیوان و انسان را تفکیک نمی کند و مرگ و میر خاص انسان نیست. حتی سنگ ها و آب ها، برگ ها و شاخه ها، پروانه ها و کرم ها همه می آیند و می روند و چون یکی سَرِبندِ زندگی را رها کرد دیگری سر آن را می گیرد و ادامه حیات می دهد تا زمان تغییر برسد.
امید در مرگ هم خانه می کند و انتظار نبودن با فاصله های بودن گره می خورد روزنه ها گاه شادی بخشند و گاه غم آور، گویی خلاء یکی نابودی دیگری را در پی دارد و این همان رنج فطری است که خداوند در خلقت بر آن صحه گذاشته است.
هیچ چیز بر قرار خود نمی ماند حتی به بهای قانونمندی مستمر که گرچه لایتغیر می ماند اما مدام در حال شدن و تغییر است. کمال لفظی امیدوارکننده است اما پایانی ندارد زیرا گردش زمین و زمان همانند چرخش زبان به دنبال حرکتند و از آن فرمان می گیرند. حرکت مولود تصادم انرژی های آزاد شده ای است که برای رهایی در شمارش معکوس نوبت گرفته اند.
مرگ، ایستایی نیست. تغییر هم در گرو حرکت است. پس هر روزنه امیدی که باز می شود ترس از بسته شدن آن، حرص آدمی را برای دست اندازی بیشتر می کند. از این روست که بیشتر داشتن ضامن بی نیازی نیست و نیازمند بودن دلیلی برای نداشتن نیست. زیرا دارایی مجموعه داشته ها و نداشته هائی است که از بودن آن بی خبریم.
هیچ آدم و حیوان و گیاهی بدون داشته ها هویت ندارد. نیستی امری قراردادی است زیرا هستی، هر نیستی را نفی می کند. جهان و هر چه در آن است و هر آنچه در آن نیست همه هستی اند زیرا نیست ها از هستی مایه دارند.
امید نگاهی است که به جبران احساسات تحریک شده و ناکامی های به جای مانده چشم می گشاید وگرنه هویت و موضوعیت ندارد. ما خود امیدیم برای ماندن و بودن و نبودنمان هم امیدی است برای فردای نامعلومی که در تقویم نام و نشانی ندارد اما در طپش قلب پشه هم امید جاری است برای زنده ماندن تا زمان برآمدن گرسنگی دیگری به صیرورت.
ما حاصل تمامی حرکت ها و دگرگونی هایی هستیم که از درون و بیرون در کمند فشاری پنهان ناخودآگاه و ناخواسته تلاش داریم و در جنگی دائمی که زندگی اش می خوانیم دلمشغولیم.
فلسفه حیات روزنه های امید را در یک تعریف جامع و مانع باز و بسته نمی کنند. اگر جوهره هستی که عشقش می نامیم نیروی محرکه تغییر نبود انگیزه ای برای حرکت، ظهور و بروزی نداشت.
اینک از پس این همه جنگ پیدا و پنهان که تمامی ندارد کدام روزنه امید را می توان بست. روزنه ای که در عین ناامیدی در میانه قایق بی بادبانی سرگردان، دریاها را می پیماید تا ساحلی بیابد به قصد رهایی از فقر و گرسنگی و ستمگری و ناامنی!
آه چه تلاش نافرجامی است که فرجام های بدتر را طی می کند اما از پای نمی نشیند حتی در بند زندان های مخوف برای تمامی عمر.
روزنه های امید در بیرون باز نیستند هر آنچه هست از درون ماست. درون قلبی که خودکار از بدو تولد تا مرگ می تپد و حیات را در زوایای مویرگ ها جاری می کند. فرمان می دهد و فرمان نمی پذیرد. روزنه امید از دریچه قلب ها به بیرون می تابد در برون روزنه ای گشوده نیست حتی اگر خورشید برای همیشه شب را محو کند و خود در همه اوقات بتابد.
وجود ما خود امیدی است تا لحظه مرگ و فراموش نکنیم که خداوند امیدی فراتر از همه امیدهاست و پیوسته با ماست.
والسلام