هنر نه تنها تبلور فکر و مهارت انسان در شکل دادن محتوایی است که میتواند در تجسم زیبائیها به کار گرفته شود بلکه در رفتار فرد و جامعه هم نشانه فرهنگوری و بازتاب تمدن دیرینه است که از چشمه فیاض سنتهای نیک و اخلاق دینی مایه میگیرد مانند هنر مهماننوازی که شیرازیها از دیرباز تاکنون به آن شهرت دارند و یا هنر دفاع از سرزمین مادری که ایرانیان با سابقه چند هزار ساله به آن افتخار میکنند.
هنر سخن گفتن، اندیشیدن، رفتارهای خوب جمعی و تعاملات اجتماعی، همه ریشه در فرهنگ و تمدنی دارد که بیشتر ادبیات سکاندار آنست.
انوری شاعر دوره سلجوقیان در قطعهای زیبا آئین مردم هنری را به این شرح توضیح داده است:
«چهار چیز شد آئین مردم هنری
که مردم هنری زین چهار نیست بری
یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود
به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری
دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندر او نگری
سه دیگر آنکه زبان را به گاه گفتن زشت
نگاهداری تا وقت عذر غم نخوری
چهارم آنکه کسی کو به جای تو بد کرد
چو عذر خواهد نام گناه او نبری
در این اشعار و نوشتههای نه چندان کمی از شاعران معروف و برجسته ایران زمین و نیز نویسندگان مشهور ، سخاوتطبع و کرامت نفس ممدوح و پسندیده بوده و هست و داستانها و روایتهای زیبا و گوشنوازی از آنها در ادبیات فارسی به نگارش درآمده است که مشهورترین آنها در سخاوت طبع حاتم طایی است.
آئین به معنای شیوه و روش زندگی، نشانه و تصویری از رفتار است که مردمان جهان به آن شناخته میشوند. هنرمندان از آن جنس که انوری به آن پرداخته 4 شاخص باید داشته باشند که آنها را نسبت به دیگران ممتاز میکند از جمله سخاوت طبع، حفظ دوستی، زبان را از گفتار بد بازداشتن، و عذر بد گوینده را پذیرفتن.
تسری صفات نیک به همه مردم که بالاجبار مدنی بالطبع اند میتواند جامعه را به صلاح و صواب سوق دهد. چنانکه بسیاری از خشمها و عصبیتها را که بعضا منجر به دعوا و درگیری میشود فرو می نشاند.
جامعه امروزی ما که تحت تأثیر سرعت ماشین و فنآوریهای بدیع است، زندگی را چنان سرعت بخشیده و مردمان را حریص ثروت و دانش کرده است که از خود و دیگران غافل شدهاند چنانکه خشم ناشی از ناخالصیهای اخلاقی جرائم عدیدهای را دامن زده و پروندههای جنایی را افزایش داده است.
عالمان بیعمل، جاهلان بیثمر و بدزبانان پرتشر، ملغمهای از آزار دهندگانی هستند که روند طبیعی حرکت جامعه را کند کرده و یا مخدوش میکنند. سهم ادبیات در تربیت و آموزش نوجوانان و جوانان ما در شرایط فعلی چه اندازه است ؟ آیا به این مهم فکر کردهایم و دستی بر آتش دل از کجرفتاریها داشتهایم که مصائب جوانان و نوجوانان ما و سرایت آن به دیگر افراد بزرگتر به چه علت است؟
آیا ما دچار انقطاع فرهنگی شدهایم و از ذخائر ادبی و تربیتی عظیم خود غافلیم؟
فقط آثار مانای ادبی سعدی کافی است تا روش زندگی بهتر را از آنها فهم کنیم. وقتی به این زیبایی تعلیم میدهد که:
«هر که در خردیاش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست...»
تصاویر زشت و برهنه داخل گوشیهای همراه و شبکههای اینترنتی نه تنها تحریک احساسات جوانان را در پی دارند بلکه بلوغ زودرس را در نوجوانان دامن زدهاند از چنین فضایی چه ادب و رفتار نیکی میتوان انتظار داشت؟
وقاحت، پردهدری، پررویی، بینزاکتی و بیعصمتی رهآورد دانش الکترونیک نیست اما استفاده نامعقول و افسارگسیخته از آن چنین شرایطی را ایجاد کرده که حاصل آن نه هنر است و نه آئینی که بتوان به آن افتخار کرد و از آن الگویی ساخت برای نسل فردا.
شاعران امروز هم تحت تأثیر چنین شرایطی از آنچه در جامعه میگذرد نه آنکه بیخبرند بلکه مسئولیتی برای اصلاح و تربیت در آثارشان احساس نمیشود جز آنکه یا به مدیحهسرایی مشغولند و یا به کارگیری کلماتی که بعضا فهم آن برای مخاطب دشوار است و یا در الفاظ چنان دلمشغول که از آن امیدی برای اصلاح جامعه متصور نیست. گویی تنها این سخن کافی است که بگوییم «در چهارراهها خبری نیست. یک عده میروند، یک عده بازمیگردند، انسان که کهنه رند خدایی است بیگمان ؟کاپوت میفروشد در معبر زمان...»
راستی ما به کجا میرویم؟ جامعه ما به کجا میرود؟ انسان به کجا میرود؟ کدام آئین هنری و تربیتی ملاک جامعه مذهبی ماست؟ چه کسانی باید به این سئوالات پاسخ دهند؟
سیاسیون، روحانیون، دانشگاهیان، متولیان تعلیم و تربیت و یا مردم کوچه و بازاری که تحت تأثیر فضا و شرایط موجود دچار تضاد فرهنگی شدهاند و از تعارضات رفتاری نوجوانان و جوانان ناخشنودند.
فاصله نسلی تا به آن اندازه رشد کرده است که گویی انحراف از معیارهای اخلاقی بیش از یک قرن است که شاخصهای تشخیص را تغییر داده است به نحوی که نه کاملا غربی شدهایم و نه شرقی ماندهایم. در میانه پهنای ناهماهنگ رفتاری گرفتاریم که نه راه بازگشت داریم و نه راه پیشرفت. به قول حافظ:
«یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم...»
والسلام