سرمقاله 21 آبان 1403 محمد عسلی چرا کاسب خوب حکم کیمیا دارد؟
مغازه 30 متری که در آن میوهها روی سکوهای سیمانی چیده شدهاند و روی هیچ یک از آن نرخنامهای نیست با یک مرد متوسطالقامت و سه کارگر افغانی اداره میشود. تقریبا تمامی پیادهرو مقابل مغازه در اشغال سبدهای میوههای پلاسیده و مانده است و یا اتومبیل وانت نیسانی که مقابل مغازه داخل پیادهرو پارک شده و در کف فضای بدون سقف آن هندوانه چیدهاند با نرخنامه کاذبی که جلب مشتری میکند اما وقتی هندوانهها را برای خرید جدا میکنید، فروشنده میگوید آن نرخنامه مربوط به هندوانههای نیمه خراب و لهیدهای است که کنار اتومبیل گذاشته شدهاند... شما حالا اولین فریب را مزه مزه میکنید.
در این اثنا مأمور انتظامی که به نظر میرسد سرباز وظیفه است یا درجهدار پائین رتبهای، به داخل مغازه میآید و از کارگران افغانستانی طلب مجوز کار میکند. یکی از آنها فورا پشت قفس سبزیها پنهان میشود و فروشنده با حالت حق به جانبی میگوید بفرمایید داخل! فلان سرهنگ حالش چطور است. شما سرهنگ فلانی را میشناسید؟ همین الان زنگ میزنم تا با شما صحبت کند...
چنان با ترفند و صحبتهای حق به جانب، آن مأمور انتظامی را خام میکند که او آنجا را بدون نتیجهای ترک میکند و در پایان رو به کارگران میکند و میگوید: بروید کارتان را انجام دهید. مشکلی نیست. فریب دوم.
مشتری دیگری وارد میشود و سئوال میکند که فلان میوه کیلویی چند است؟ فروشنده جواب میدهد. خریدار میگوید: چرا اینقدر گران است؟ فروشنده داستانی سر هم میکند آنچنان سوزناک که گویی باید به حالش گریه کنند. خریدار با تلخی مغازه را ترک میکند. اما پس از چند دقیقه بازمیگردد و سئوال میکند: چرا مغازه روبروی شما آن طرف خیابان سیب را کیلوئی سی هزار تومان میفروشد و شما 45 هزار تومان میفروشی؟ فروشنده شروع میکند به بدگویی از فروشنده مقابل و میگوید: من ماهیانه 40 میلیون تومان اجاره میدهم، او مغازه را بدون اجاره در اختیار دارد! من مالیات میدهم، او مالیات نمیدهد. من سه نفر کارگر دارم، او خودش و فرزندانش آن را اداره میکنند.
خریدار با تعجب رو به فروشنده میکند و میگوید: مگر یک شهر و دو نرخ است که شما این حرفها را میزنی؟ مگر شما اجازه داری هر میزان دلت خواست میوه بفروشی؟ دعوا بالا میگیرد و کارگران مغازه او را بیرون میکنند و کاسب همسایه دخالت میکند و میگوید صلوات بفرستید. گویی با یک صلوات همه چیز خاتمه پیدا میکند.
این وضع و حال یک فروشنده و یا یک مغازهدار نیست. اکثر مغازههای شهر با همین وضعیت اداره میشوند. خواه میوهفروش باشند یا لوکسفروش. وضعیت بازار با وجود این همه تشکیلات اداری صنفی که از پس ماجرا برنمیآیند همین است. میگویید نه؟ صرفا به عنوان یک خریدار ساده و تسلیم شده به مغازهها مراجعه نکنید. بلکه فرض کنید نرخنامهها را میدانید و یک بازرس هستید بروید به یک مغازه گوشتفروشی و تقاضا کنید یک ران گوسفند برایتان وزن کنند. سپس تقاضا کنید آن را بیاستخوان به صورت خورشتی درآورند. دقت کنید وقتی فروشنده کارد را به جسم گوشتی ران میکشد برای جداسازی گوشت از چربی که تقاضای شما بوده چند گرم گوشت را به چربی میافزاید و چربیها را به داخل سطلی که زیر میز است میاندازد و یا اینکه با ران گوسفند چه مقدار پائین تنه را قالب میکند. گویی تقلب و فریب یک روش پذیرفتنی برای درآمد بیشتر است به هر بهانه غیرقابل توجیهی!
یادم هست در گزارشی که صد سال قبل از بازار تهیه شده بود میخواندم که بازاریان روابط حسنهای با آقایان روحانی داشتند که به آنها مکاسب میآموختند. مکاسب که در فقه اسلامی جایگاه خاصی دارد، کسبه را مقید به حلالخوری میکرد. چنانکه اگر یک شاهی یا یک ریال قرار بود به نرخ چای یا قند اضافه شود میباید برای آن اجماع همه فروشندگان صورت پذیرد.
نحوه رفتار با مشتری، قرض دادن بدون ربا، حرمت کسب و انصاف در خرید و فروش، آنقدر مهم بودند که اعتماد عمومی مردم نسبت به کسبه را در فرهنگ ما ایرانیان نهادینه کرده بود.
احتکار کالا به بهانه اینکه روز به روز گرانتر میشود حتی در حمام خانه و زیر پله ساختمان هم بیدلیل نیست. گرانفروشی، کمفروشی، جنس بنجال را به جای جنس مرغوب جا زدن، تبلیغات رنگ وارنگ و دروغ نسبت به بسیاری از کالاها که اگر کیفیتها بررسی شوند چه دروغهایی که رو میشوند. همه از عوارض بیثباتی نرخ ریالند... بیانصافی کسبهای که ظاهرا به خدا گرائیدهاند اما از باطنشان اطلاعی در دست نیست مگر وقتی تقلبشان آشکار شود.
گذشته از این، چه بسا شرکتهایی که با تبلیغات برای فروش اتومبیل و وعدههای آنچنانی کلاه بر سر مردم بیچاره میگذارند و پولها را برداشته و فرار میکنند.
راستی اگر نظارتی باشد و در نظارتها صداقتی که جنبه داد و ستد و اغماض پیدا نکنند، عدالت و انصاف در همه امور جاری میشود. اما گویی دروغ و تقلب همانند یک بیماری مسری بسیاری را آلوده کرده است به نحوی که حلال از حرام تشخیص داده نمیشود و دیگر چانهزنی هم راه به جایی نمیبرد. کافی است چند گرانفروش و متقلب را بگیرند و زندانی کنند و صرفا به جریمه اکتفا نشود آن وقت کسی جرأت نمیکند سر مردم کلاه بگذارد.
با این وصف آیا یک کاسب خوب حکم کیمیا ندارد؟
به نظر میرسد در شهر ما آزادی تعریفی دیگر پیدا کرده است. آزادی در خلاف و تقلب... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
والسلام