وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    جهان چگونه پير مي شود؟

    توسط محمد عسلی/ مدیرمسئول روزنامه عصرمردم 02 دی 1399 419 0
    یادداشت محمد عسلی 2 دی 1399      جهان چگونه پير مي شود؟

    آسمان را بنگر و زمين را و خودت و ديگران را از آب و درخت و سبزه و هر آنچه مي بيني همه در حال پير شدن هستند حتي نوزادي که قدم به اين يا به آن خانه مي گذارد همه نسبت به ديروز و پار و پيرار پيرترند.
    به آن شدني که ملاصدرا در حرکت جوهري اشارت کرد و اتمي که اينشتين شکافت و ذره اي از نور که در مکتب شيخ اشراق از آن سخن ها رفت در انديشه ها همه پير شده اند.
    اينکه سعدي سرود: «جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند...» جواني جهان در آن زمان نسبت به زمان رودکي پيرتر مي نمود و آن جواني قرنها را پشت سر گذاشته بود.
    و ما امروز ميراث دار جهاني پير هستيم که بيش و بيشتر از نسل هاي ماقبل پيرش کرده ايم. زمين را تا اعماق کاويده ايم، هواي مفرح را به هواي آلوده تبديل کرده ايم، فاضلاب و پس آب هاي کارخانجات را يا به دريا ريخته ايم يا به رودها و يا به اعماق زمين سرازير کرده ايم و بيش از همه خود را فرسوده ايم.
    با بي تحرکي و پرشتاب با وسيله اي که اتومبيلش ناميده ايم مي تازيم چنانکه ما را از مسير طبيعت و خلقت جدا کرده آنچه خود داريم را به فراموشي برده ايم و از ناکجاآبادها طلب جواني مي کنيم و مي بينيم که چهره ها درهم، عصبيت ها آشکار، عشق ها مجازي، گفته ها نشخوار نيم خورده اين و آن و چشم ها به دنبال سايه ها در گردشند و خودفراموشي روز به روز و به هر شب تا صبح استمرار دارد تا جائي که پنداري ما را اراده اي از خود نيست.
    مي نشينيم به ديوارها زُل مي زنيم. رنگ ها، لکه ها، خط ها و هيچ ها را در ذهن مرور مي کنيم در حالتي از خلسه که گويي منتظريم دنيا کن فيکون شود. طوفاني، سيلي، زلزله اي، جنگي، چالشي و نهايتا برفي يا باراني شايد چشم ها را بگشايد که بعيد است اين سنگيني تن ناتوان بتواند با فکري نو سقف آسمان انديشه هاي موريانه خورده را بشکافد و طرحي نو دراندازد.
    جهان پير شده و باز هم پيرتر مي شود. هر گلبني که از کنده اي جوانه مي زند چشم به فضايي مي گشايد که دستي از نزديک در کمين چيدن آن است و چشمي که گلدان را بربايد و از آن الگويي مصنوعي بسازد که بازارش اقتصادي تر است...
    نان، آب و هر غذايي که ذائقه آن را طلب کند اگر در دسترس هم باشد لذتي بيش از تکرار ديروز ندارد و گويي همه چيز به عادت، لطفِ بودن را از دست داده و پيوسته و همه حال چشم ها به فردا و فرداهاست.
    اميدآفريني به شيوه غربيان در سفره شرقيان بي پاسخ مانده و جاي نگاه به آسمان، چشم ها به زمين دوخته است. زميني که در اعماق آن نفت و گاز نان آور است و اعتبار برج هاي کذايي را در صحراهاي گرم و سوزان طعنه به شتراني مي زنند که از کاروان دور افتاده و در زندان نمايشگاه ها به سخره افتاده و از صخره دور مانده اند.
    باوري که با درخت و آب و طبيعت گره خورده بود و خدا در قناعت و صداقت اميد مي آفريد را بايد در صفحه تماشايي تلويزيون ديد و با آن پيوند تمام وقت بست.
    ارزش سايه ها از آدم ها بيشتر شده تا به آنجا که جوانان آرزوي سايه شدن دارند سايه اي که مي تواند تا اعماق قلبت نفوذ کند و تو را به رؤياهاي تمام نشدني ببرد و به هر نقطه اي از زمين در زير زميني که جز راهي به بيرون ندارد در مساحتي به ميزان 20 مترمربع زنداني آرزومندت کند همانند ژاپني هاي پيشرفته اي که در سال 2000 به بعد فقط اطلاعات فروختند. با زندگي ساندويچي، خواب ساندويچي، تماس ساندويچي و سکوتي ساندويچي که تنها هديه قرن الکترونيک براي آرزومندان جهان صنعتي است که مشتاقانه در صف انتظار بايستند و تن به اسارت داوطلبانه دهند. اين است نيروي محرکه پيري زودرس که دانشمندان جهان از آن غافل مانده اند و مدام اطلاعات آماري مي دهند که بدانيد ميانگين سني مردان و زنان در اروپا بالا رفته و قد ژاپني ها بلند شده است. عقلشان و علمشان هم بيش و بيشتر شده اما خودشان چه شده اند؟ خود خودشان، خودي که بايد باشد و نيست. خودي که از زندگي طبيعي، لذت طبيعي، عشق طبيعي دور افتاده و حتي توان گريه کردن هم از آنها سلب شده تا بشنويم که فلان کارگر به علت فشار کار دست به خودکشي زد. همان فشار کاري که مهاجران و پناهجويان سوري، عراقي و بعضا ايراني براي به دست آورن آن خطرها مي کنند و خود را به مهلکه درياهاي سهمگين مي اندازند.
    بگذريم که داريم پير مي شويم و پير مي کنيم زمين را و مادر را و همه کسان همراه را بي آنکه بدانيم پيري به سن نيست و ممکن است با آنتي بيوتيک ها و داروهاي شيميايي حتي به عمر متوسطمان چند سالي بيفزاييم اما از پيري روح و جان از اشتياق افتاده غافليم.
    چه کنيم؟ آيا همانند بعضي از شهرنشينان لندن از پس واخوردگي و يأس به روستاها و کويرها پناه ببريم تا بار ديگر چشم بر ستارگان آسمان بدوزيم. يا صداي بانگ خروس ها را در هر بامداد بشنويم و در کنار زمزمه جويباران تلالو خورشيد را در آب هاي روان نظاره گر باشيم؟ يا به گذشته بازگرديم که هيچ کدام ميسر نيست. پاييز روح را نمي توان به بهار جواني پيوند زد ما خود کاشته ايم و راهي جز برداشت محصول نداريم. اما اي کاش داشته هايمان را صادقانه و شفاف به نسل جوان انتقال مي داديم و آنها را از راهي که رفته ايم باز مي داشتيم تا خدا را طلب کنند و خود را و طبيعت و خلقت را و فطرت که در چنبره نگاه هاي مادي در جستجوي بيشتر داشتن، بسياري از داشته ها را از دست مي دهند و به سيري ناپذيري خواهش هايي در تمام عمر پاسخي ندارند.
    ما نسل هاي برزخيم که به بهانه فرار از جهنم بهشت را از دست داده ايم. بهشتي که خداوند آن را زميني با آن همه نعمات مي خواند و معلوم نيست از پس هزاران سال تلاش فضانوردان، بتوان سياره اي به اين زيبايي و فراواني نعمت براي زيستن در کرات ديگر يافت.
    ما فعلا تماشاگر پيري جهانيم. جهاني که نتوانستيم براي آن امانت دار خوبي باشيم و آن را جوان براي نسل هاي آتي به يادگار گذاريم.
    والسلام

    شماره روزنامه:7087
    این مورد را ارزیابی کنید
    (0 رای‌ها)
    آخرین ویرایش در سه شنبه, 02 دی 1399

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.