وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    ياد پروين اعتصامي و تمثيلاتش

    توسط محمد عسلی/ مدیر مسئول روزنامه عصرمردم 24 اسفند 1399 434 0
    یادداشت محمد عسلی 24 اسفند 1399                   ياد پروين اعتصامي و تمثيلاتش

    در دبستان بابت کوزه اي که شکست بارها گريستم، شب که قرار بود صبح، آن کودک و کوزه را در کلاس بخوانم، احساس مي کردم داخل آب انبار قديمي، شب تاريک با آن پله هاي عريض و طويل و خوفناک چگونه کوزه سنگين پر آب را بالا بکشم. با آن انگشتان ظريف و کوچک سرد و وهمي که در فضاي پرتلاطم برکه سياه به سراغم آمده بود. و اگر مي شکست چه مي شد؟
    يادم آمد که:
    «کودکي کوزه اي شکست و گريست
    که مرا پاي خانه رفتن نيست
    چه کنم اوستاد اگر پرسد
    کوزه از آن اوست از من نيست...»
    سالهاي کودکي در ميانه اوراق کتاب فارسي آن خاطره بارها در ذهنم تداعي مي شد بارها کوزه مي شکست و من بارها گريه مي کردم.
    اما وقتي سير به پياز طعنه مي زد که تو مسکين چقدر بدبويي، خنده هاي بچه گانه را چاشني کلمات مي کردم که قرار بود حفظ کنم و در کلاس بخوانم.
    يادم بود که بوي تن بچه هاي کلاس که ماهي يک بار حمام عمومي مي رفتند مثل بوي سير بود و ما عادت داشتيم آن بوها را حس کنيم و عکس العملي نشان ندهيم.
    وقتي از درخت بادام باغ بالا رفتم تا داخل لانه قمري هاي وحشي را نگاه کنم پيراهنم جر خورد و پاره شد. روانه خانه شدم. مادر آن عزيز بي نظير سوزن و نخي آورد تا چاک پيراهنم را بدوزد. روز بعد با آن پيراهن به کلاس رفتم. درس ما روخواني شعري بود که مادر و نخ و سوزن را يادآور بود:
    «در دست بانويي به نخي گفت سوزني
    کاي هرزه گرد بي سر و بي پا چه مي کني
    ما مي رويم تا که بدوزيم پاره اي
    هر جا که مي رسيم تو با ما چه مي کني...»
    آن سالهاي دوران کودکي و ياران دبستاني به سر آمد، در دبيرستان، کودکي و کوزه اي نبود و گريه اي هم از پس آن بدان سبب نيامد.
    اما پروين ما را رها نکرد. کبوتري سحر اندر هواي پروازي/ به بام لانه بياراست پر ولي نپريد.
    آري دانش آموز دبيرستاني را با کبوترها سر و سري بود، نوجوانان در آن سن پرندگان را از آن رو دوست مي داشتند که در اختيارشان باشد.
    پروين آن کبوتر زخم خورده را با زاغ تيمار مي کرد تا همدلي و ياري را بيانگر باشد و اينکه يکي سياه است و ديگري سفيد، سفيد را بر سياه امتيازي نباشد. ما از آن شعر دو درس گرفتيم. گسستن رشته هاي اميد با سنگي و تيمار کردن زاغي که از آن جنس نبود تا درک کنيم که ياري طلبيدن از بيگانگان هم گاهي اميدبخش است و خوانديم که به زاغ گفت:
    که چه نسبت سفيد را به سياه
    تو را به ياري بيگانگان چه کس طلبيد
    بگفت، نيت ما اتفاق و يکرنگي است
    تفاوتي نکند خدمت سياه و سفيد...»
    آن سالهاي دبيرستاني هم به سر آمدند اما پروين را در دامني گل استادان ادبيات دانشگاه تهران هم ديديم که چگونه به نقد عملکرد شاه ستمگر برخاسته بود و ما پاسخ خود را از آن زن آزاده دريافتيم که درخشش مرواريدهاي تاج شاهي در کجاست.
    «روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
    فرياد شوق بر سر هر کوي و بام خاست
    پرسيد ز آن ميانه يکي کودکي يتيم
    کاين تابناک چيست که بر فرق پادشاست
    آن يک جواب داد چه دانيم ما که چيست
    پيداست آنقدر که متاعي گرانبهاست
    نزديک رفت پيرزني گوژپشت و گفت
    اين اشک ديده من و خون دل شماست
    ما را به رخت و چوب شباني فريفته است
    اين گرگ سالهاست که با گله آشناست
    آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است
    آن پادشه که مال رعيت خورد گداست
    بر قطره سرشک يتيمان نظاره کن
    تا بنگري که روشني گوهر از کجاست
    پروين! به کجروان، سخن از راستي چه سود
    کو آنچنان کسي که نرنجد ز حرف راست
    آري پروين براي دانشگاهيان هم پيام داشت. پيام شجاعت و جسارت براي ظلم ستيزي، پيام روشن و شفاف عليه ستمگري.
    پروين استاد تمثيل هاي روان و درخور فهم کودکان، نوجوانان و دانشگاهيان و اهل ادب و هنر است. زني که انقطاع فرهنگي ما، او را به فراموشي برده و ديوان پرگوهر و با حکمتش در کتابخانه ها خاک مي خورد و کمتر دانش آموز و دانشجويي اين روزها شعري از او در خاطر و خاطره دارد.
    پروين توانست ما را با خود به داخل خانه، باغ، خيابان، مدرسه و فضاهاي سياسي و اقتصادي ببرد و عليرغم آنکه خود چندان طعم فقر نچشيد و در خانواده ي با اسم و رسمي به دنيا آمد و زندگي کرد. اما درد فقر مردم داشت. درد جهل عامه او را آرام نمي گذاشت. درد عشق به ايراني که وطنش بود و درد هجري که از دوري با آنچه مي خواست داشت و درد قرابتي که با آنچه نمي خواست.
    يادش گرامي و خدايش بيامرزاد.
    والسلام

    شماره روزنامه:7153
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در یکشنبه, 24 اسفند 1399

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.