پسر لجوج نصيحت ناپذيري که مدام مورد هجمه کلمات تهديدآميز و موعظه هاي بدفرجام بوده است به قول عوام يک گوشش در است و ديگري دروازه.
دانش آموزي که در کلاس حاضر، اما غايب است و دلش در گرو خواسته اي ديگر است در ميان جمع است و تنهاست.
دختر خانمي که به اقتضاي سن و تحصيلات روح ناآرام دارد و گم کرده خود را مي جويد نصحيت مادر در گوش او فرو نمي رود.
زني که از همسر خويش وفاداري و هزينه روزانه طلب مي کند به ندرت بيکاري و فقر را تاب مي آورد و مدام شوهر را سرزنش مي کند که چرا کاري نمي کند. اما سخنان شوي براي رد دعوي زن کاري از پيش نمي برد.
واعظي بر منبر که ناآگاه از مسائل روز است تصور مي کند در سال يکم هجرت است لذا شنونده اي ندارد هر چند در مجلس ختم بسيار از متوفي تعريف و تمجيد نمايد.
راديو و تلويزيوني که بدون تشخيص نياز مخاطب و مصلحت جامعه اکثر کانال هاي خود را به سخنراني هاي مناسبتي اختصاص دهد بسياري از مخاطبان خود را به سمت شبکه هاي معارض و معاند مي کشاند.
معلمي که مدام متکلم وحده است و خود سخن مي گويد کلاس را به خوابي عميق مي برد که گرچه همه ساکتند و چشم بر تخته سياه دارند اما دلشان و روحشان در جاهاي ديگري سير مي کند.
راستي آيا واعظان، سخنرانان، نويسندگان، شاعران، ناصحان، معلمان و نهايتا پدران و مادران ما به مخاطب شناسي انديشيده اند؟
متأسفانه اکثر منتقدان به فضاهاي مجازي ايراد مي گيرند و اشکال مي کنند که چرا چنين و چنان است؟ غافل از آن که فضاي مجازي باز است و حاجب و دربان در آن درگاه نيست و هرکس مي تواند مطلوب خود را در آن بيابد حتي اگر زهراگين باشد...
چرا تقريبا همه کساني که گوشي همراه در اختيار دارند و يا سر در کامپيوتر و اينترنت مي جنبانند فضاي مجازي را بر فضاي حقيقي ترجيح مي دهند؟
چرا فضاي مجازي افسار گسيخته اين همه مخاطب دارد؟
مروري کوتاه و گذرا مبين اين واقعيت است که فضاي مجازي مانند دکاني است که از همه چيز و همه کس در خود جمع کرده و با هر ذائقه و طعمي ارائه مطلب مي کند و در يک کلام مخاطب شناس است.
حافظ که خود مُقر است که:
«من اين حروف نوشتم چنانکه غير ندانست
تو هم ز روي کرامت چنان بخوان که تو داني...»
آرزو مي کند غلام کلماتي باشد که آتش انگيزد
چرا؟ چون آتش سوزنده، حرکت دهنده، گرم کننده و روشني بخش است. نتيجه آنکه خواسته مخاطب، انگيزه و نياز وي و شرايط روحي و رواني اش مي بايد در نظر گرفته شود و سپس سخني گفته شود. فيلمي ساخته شود. نگارشي عرضه شود و شعري بيان شود.
آيا سخنرانان، واعظان و تهيه کنندگان خوراک روحي و ذهني مردم به اين مسائل توجه دارند يا هر آنچه دلشان مي خواهد مي گويند و مي خواهند وقتي گذرانده شود و مجلسي به اتمام برسد.
چندين سال قبل که مرحوم ايماني در کسوت امامت جمعه شيراز بودند فرصتي پيش آمد تا نقدي بر مجالس ختم داشته باشيم به ايشان عرض کردم در دوره نوجواني که ما با مساجد مأنوس بوديم سخنرانان از قرآن، نهج البلاغه، سعدي و حافظ و نويسندگان و شعراي ديگر در باب اخلاق و همزيستي مسالمت آميز مطالب جذابي مي گفتند که مخاطب پسند بود اما اينک اکثر مطالب بدون چاشني عرضه مي شود و در حد استطاعت فکري گويندگان نيست. مثلا ورود مي کنند به مسائل سياسي روز و بي خبرانه و غير کارشناسانه سخن مي گويند و به نظر مي رسد از اخلاقيات روايتي دور افتاده ايم.
اينک هم عرض مي کنم به نظر مي رسد نظارت چندي در اين باب نيست. هر کس به ميزاني که در مجالس ختم پول بگيرد از مرحوم متوفي تعريف و تمجيد مي کند غافل از آنکه حضار در مجالس ختم بيشتر و بهتر از جناب واعظ متوفي را مي شناسند.
اگر صدا و سيماي ما هم مي خواهد مخاطبان بيشتري داشته باشد بايد افراد کارشناس که در باب جامعه شناسي و روانشناسي صاحب نظرند را در اختيار داشته باشد تا مخاطب شناسي کنند که چرا مخاطبان فضاهاي مجازي و تلويزيون هاي بيگانگان که بعضا هم با مردم ما دشمني مي کنند مخاطبان بيشتري دارند.
راز و رمز مخاطب شناسي وابسته به علومي است که ما از آن غافل مانده ايم.
به قول حافظ:
«کي شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد
صد بار در اين معني گفتيم و همين باشد»
والسلام