عدم توازن چه در پرداخت حقوق و مزایا و چه در واگذاری مسئولیت ها و تدوین قوانین زنگ احساس بی عدالتی را به صدا درمی آورد که به دنبال آن شاهد آسیب دیدن احساس هم سرنوشتی در بین آحاد مردم خواهیم بود . این که می گویند ظلم بالسویه عدل است سر در آبشخور بازخورد عمومی آن دارد . به عنوان نمونه وقتی سرعت اینترنت و محدودیت های اعمال شده برای آن مشمول حال همگان می شود ، اگر واکنش ها و گلایه های نقطه ای را روی یک نمودارپیاده کنیم ، نوسانات آن آرام است اما همین که گفته می شود قرار است سیم کارتی بدون محدودیت به جهانگردان داده شود ، بازخوردهایی حاکی از عصبانیت را شاهد هستیم . وقتی ما موظف به توزیع غذا بین تمامی افراد یک گروه هستیم ولی در عمل عده ای را سیر می کنیم و به عده ای دیگر سهمی کمتر اختصاص می دهیم ، در نهایت نباید انتظار داشته باشیم که واکنش یکسانی را از سوی همه ی آنها شاهد باشیم . پر واضح است که چنین چیزی ممکن نیست . افکار عمومی قدرت فهم و پذیرش رعایت تفاوت ها را دارند اما زیر بار تبعیض نمی روند . این که فردی با هوش و ذکاوت و دانش و تلاش بیشتر ، حقوق بیشتری دریافت کند هرگز مورد اعتراض قرار نمی گیرد اما این که افرادی از لحاظ دانش و قدرت بدنی و سایر ویژگی های مورد نیاز برای کار در شرایطی یکسان باشند اما حقوق متفاوتی دریافت کنند ، برای مردم قابل قبول نیست و بدان می ماند که ما بخواهیم با روی هم قرار دادن آجرها و بلوک ها در اندازه های مختلف ، دیوار بسازیم . بدون تردید چنین دیواری فرو می ریزد . این که کسانی در سایه ی تلاش و اعتماد به نفس و کارآفرینی ظرف چند دهه به ثروت و مکنتی دست یابند اعتراضی را برنمی انگیزد اما این که کسانی با سوء استفاده از بی نظمی حاکم بر امور از طریق رانت و نفوذ بتوانند با خرید و فروش سکه و دلار و شرکت در مزایده های شائبه برانگیز یک شبه خود را بالا بکشند به اعتراض های رنگارنگ دامن می زند .
اصولا برقراری عدالت خیلی آسان تر از توجیه بی عدالتی است چرا که توجیه بی عدالتی روز به روز به موازات عمقی که شکاف های طبقاتی پیدا می کند ، دشوار تر می شود به طوری که اگر برای بار نخستین امکان داشت که با یک دروغ افراد شاکی را متقاعد کنیم ، برای بار دهم با صدتا دروغ هم نمی توان تداوم بی عدالتی ها را توجیه کرد .
بی عدالتی همواره با رویش حداقلی و ریزش حداکثری همراه است به طوری که به ازای هر یک نفر رانت خوار و موج سوار و اختلاس کننده صد ها نفر ناراضی سر بلند می کنند .
بی عدالتی ، گاهی ریشه در پایین بودن ظرفیت های اجتماعی و یا فرهنگی دارد و به خود مردم برمی گردد . برای نمونه هنوز هم تحت تاثیر رسوبات برجای مانده از دوران ارباب رعیتی ، گروه هایی از مردم هنوز هم بر این باور هستند که همواره عده ای باید نقش ارباب و صاحب همه چیز را بازی کنند و رابطه ی مرادی و مریدی آن هم بدون هیچ پرسش و پاسخی برقرار باشد و هیچ کس هم نباید رفتار نابخردانه ی افراد خاطی را زیر سئوال ببرد . صد البته که تصحیح چنین رفتاری در گرو گذشت زمان است و جای شگفتی هم نیست کما این که بیش از یک هزار و چهارصد سال از ظهور آخرین پیامبر می گذرد . شخصی که در میان اصحابش دایره وار می نشست تا برابری خود در حقوق انسانی با دیگران را به نمایش بگذارد و هرگز هم در طول عمر خود به کسی اجازه نداد که در برابر او تعظیم کند اما جهالت مردم زمانه اش در حدی بود که اگر همزمان با مرگ فرزندش ، خورشید می گرفت ، این پدیده ی طبیعی را نشانه ی اعلام همدردی طبیعت با ایشان می دانستند . دقیقا به همین دلیل هم بود که ایشان علی رغم مخالفتی که با برده داری داشت موفق به برچیدن این سنت نشد چرا که پایه های اقتصادی در آن زمان بر برده داری استوار بود . همچنان که امروزه جاهلیت مدرن و حاکمیت اقتصاد جنگ و میدان داری عده ای جنگ طلب در جهان اجازه نمی دهد که انسان ها طعم صلح را بچشند . زمانی که ما از ضرورت برقراری عدالت سخن می گوییم از یک سو باید به ضرورت تدوین قوانین مناسب به عنوان پشتوانه اصلی عدالت اشاره داشته باشیم و از سویی دیگر انجام امور خطیر را به افرادی انسان دوست و دانشمند و وارسته و صاحب نظر واگذار نماییم و از همه مهمتر باور داشته باشیم که برقراری عدالت نیازمند حاکمیت فضای عدالت خواهی و مطالبه گری مبتنی بر علم و آگاهی است نه شعارزدگی و جو آفرینی !
از ابتدای شکل گیری تمدن و برپایی خیمه ی فرهنگ هیچ انسانی پا به عرصه ی وجود نگذاشته که به نوعی مستعد برای گریز از عدالت نبوده نباشد چرا که در برخی بزنگاه ها ، عدالت با منافع شخصی ما سازگار نیست لذا انسان های وارسته دقیقا به دلیل ایستادگی در برابر هوای نفس مورد تکریم قرار می گیرند نه ناتوانی در انجام تخلف. وارستگی مبتنی بر دانایی را تنها می توان در نتیجه ی رفتار انسان ها مشاهده کرد نه در ظاهر و زبان آنها! .
باید اذعان داشت که برقراری عدالت تنها نیازمند قانونگذاری صحیح و یا بودجه و شعار و برنامه ریزی نیست بلکه عدالت مانند قطاری است که به حرکت درآمدن نیازمند ریل گذاری و تعیین مسیر مناسب است و این ریل همان فرهنگ است . به همین دلیل است که با بودجه و ثروت محدود در یک کشور می توان شاهد برقراری عدالت بود و با صد برابر همین ثروت هم قادر به برقراری عدالت در جایی دیگر نیستیم .
یک مسئول ظاهرا مقبول در کشوری با ظرفیت پایین فرهنگی قادر به فعالیت و پذیرش مسئولیت در کشوری با فرهنگ و مطالبه گری بالا نیست یعنی در واقع هیچ کدام با جابجا شدن قادر به پیشبرد کارها نیستند دقیقا مانند موجودات آبزی که در هوای آزاد می میرند و موجوات هوازی که در آب خفه می شوند . فرهنگ سازی هم کار یک روز و دو روز نیست . گاه دیده می شود کسانی که خواهان عدالت هستند، تعریفی متفاوت و ناسازگارازعدالت دارند . مسلما از بطن چنین جامعه ای عدالت جوانه نمی زند بلکه هر گاه مردم یک جامعه در ارائه ی تعریف از عدالت به تفاهم رسیدند و برای رسیدن به عدالت راهی مشترک را طی کردند آنگاه می توانند در انتظار رسیدن میوه عدالت و چیدن آن باشند. این که بگوییم فلانی می تواند عدالت را برقرار کند و بهمان نمی تواند ، حرف مفت است فلانی اگر توانست مردم را با خودش همراه کند موفق خواهد بود زیرا عدالت فرشی چهارگوشه است و یک نفر قادر به بلند کردن و پهن کردن آن نیست .