آفرینش را چند رکن است؛ خاک، آدمی، درخت، آب و هوا که اگر هر یک از آنها از شطرنج بازی های طبیعت محو شود جز خاک بی حاصل نخواهد ماند.
وابستگی انسان به آب، هوا و درخت موجودیت او را تضمین می کند. از این روست که هستی به معنای یک واقعیت از حقیقتی برخوردار است که برای پیدایش حیات بتواند به تمامی موجودات زنده، حرکت، قوت و انگیزه دهد، درخت وجودی اجتناب ناپذیر دارد. مانند آب و هوا که بدون درخت بی معنی و بی هویت می شوند.
انسان اگر بتواند به هر یک از سیارات بی آب و هوا سفر کند می باید از مایه اولیه حیات که از زمین وام گرفته است استفاده کند تا بتواند حرکت کند. بیاندیشد و نفس بکشد.
ادبیات که اندیشه والا و روح لطیف انسان را از لذت بودن در زمین و استفاده مفید از درخت، آب و هوا در زیبا و ترین گفتار، نوشتار و پندار به میراث خود پیوند زده است یکی از واژه های روح خاک بالنده را که درخت باشد با زندگی گره زده است.
وقتی فردوسی برای بیان دیدگاه خود در تربیت با شعر می خواهد فهم مخاطب خود را تحریک کند از واژه درخت استفاده می کند.
«درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت
و از جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ، انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوه تلخ بار آورد»
واژه های بسیاری که روح ادبی را تشکیل می دهند مانند: چوب، برگ، گل، ریشه، میوه، ساقه، تنه، ترکه و نهایتا اسامی میوه ها همه اجزاء درخت اند.
سعدی نیز همانند فردوسی برای بیان نقطه نظرات تربیتی خود از واژه چوب بهره برده است؛
«هر که در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست»
بی شک کمتر شاعری چون حافظ برای دیدگاه عرفانی در اشعار عاشقانه و لطیف خود از گل و گیاه و درخت استفاده کرده است؛
«درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد...»
آدمی نه تنها در سایه سار درخت به آرامش می رسد، از میوه و تنه و شاخ و برگ و ریشه آن استفاده می کند و چهار فصل سال بدون درخت بی معنی می شود.
زیبائی های بهار، تابستان، پاییز و زمستان با درخت و تغییراتی که در آن پدید می آید زایش زیبادوستی و هنر را در پی دارد.
به راستی کدام هنر بدون درخت و گل و گیاه در اندیشه آدمی متصور است؟
به این شعر زیبای حافظ توجه کنیم:
«شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت»
سرو که سمبل آزادی و آزادگی است. درخت راست قامتی است که در ادبیات فارسی همه شاعران و نویسندگان، آن را به تمثیل در آثار خود آورده اند.
سعدی برای وصف دوست این چنین زیبا از کلمه سرو سخن می گوید؛
«ای سرو بلند قامت دوست
به به که شمایلت چه نیکوست؟»
می توان هزاران شعر و نثر از این دست را مثال آورد که همه از درخت و اجزاء آن در ادبیات فارسی الهام گرفته اند.
در قرآن نیز از کلمه شجر به معنی درخت چند بار استفاده شده است.
درخت طوبی که در بهشت، سایه گسترده آن در کنار حوض کوثر وعده به بهشتیان است و درخت زقوم که میوه تلخ و آزاردهنده ای برای جهنمیان دارد.
حافظ با الهام از قرآن نیز از واژه طوبی استفاده کرده است.
«سایه طوبی و دل جویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم...»
ناصر خسرو نیز بسیار از واژه درخت در اشعارش استفاده کرده است که می توان نمونه ای از آن را یادآور شد؛
«ایزد یکی درخت برآورد بس شریف
از بهر خیر و منفعت خلق در عرب»
ایضا
«درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را»
و اما نمونه های بسیاری می توان از آثار و دواوین شعرا و نویسندگان مثال آورد که در کوتاه نوشتار نمی گنجد.
غرض جسم و روح این مفیدترین نعمت خداوندی است که می باید برای حفظ حیات و محیط زیست قدر آن را شناخت و آن را مقدس پنداشت.
به راستی اگر درخت نبود، زمین و حیات روی آنرا چگونه می توانستیم وصف کنیم؟
آیا بدون درخت حیاتی می بود؟
و یا آثار زیبائی از ادب و هنر پدید می آمد؟
آیا خطابی بهتر از این می توان به درخت داشت که سیاوش کسرایی شاعر معاصر سروده است؟
زیبائی ای درخت
تو قامت بلند تمنایی ای درخت...
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جائی ای درخت!»
والسلام