دو احساس ربایش فطری وقتی با هم گره می خورند، دو نیمه ای که یکی می شوند و دو هسته ای که ثقل حیات را تشکیل می دهند آفرینشی را رو به کمال می برند تا موجودی اندیشمند، صاحب اراده و خلاق پدید آید و زندگی، جریان طبیعی خود را به نمایش گذارد.
پدر با کار و تلاش و دلبستگی به حیات، و مادر با مهر و احساس پایدار عشق، زمین و زمان و هر آنچه از موجودات درآنند را معنی می بخشند.
در کنار تعلقات و دلبستگی های مادی، مهر فرزندپروری غریزه ای است که بقای زندگی پایدار را استمرار می بخشد اما در کنار لذت ها و مهرآفرینی ها رنجی همراه است که گاه از تاب و توان انسان هم فراتر است و تحمل سختی ها بعضا لذت زندگی را به تلخی و ناکامی تبدیل می کند به ویژه در این دوران که زندگی مسیر طبیعی خود را به سرعت ماشین پیوند زده است. مصنوعات جایگزین ابزارهای دست ساز شده اند و آسان طلبی و سهل انگاری ره آورد مکتب ماشینیسم است به گونه ای که تعادل جسم و جان آدمی دستخوش تغییر گردیده و کفه ترازوی جسم آدمی از تلاش محروم گردیده و روح و روان در تلاشی مضاعف به جبران نیمه خودند. نیمه ای سست و عضلاتی ضعیف که ناتوان در برآوردن نیازهایند.
در چنین مصافی پدر بودن و کار در کنار ماشین علیرغم سرعتی که در تولید و افزایش آن اتفاق افتاده عشق به زندگی رنگ باخته و رنج ساخته، تا آنجا که زندگی در چهاردیواری کوچکی در ارتفاع آپارتمان ها و فضایی تنگ، همسو با آلودگی هوایی که به سختی از روزنه ای به درون می وزد غیرقابل تحمل است مگر به عادت برای مرگی تدریجی و خاموش که بیشتر رونق مطب پزشکان و گسترش بیمارستان ها را سبب شده است و تنوع داروهای مصنوعی را.
پدر که برای تأمین معاش از طلوع آفتاب تا غروب در کار کشاورزی و دامپروری با دست های پینه بسته و عضلاتی آهنین بی خیال از آنچه در جهان روی می داد عشق به زندگی را در خستگی تن به خوابی آرام در شبانگاه معنی می بخشید اینک با دست هایی نرم و لطیف اما ناتوان در عذاب روح ناآرام پشت میزنشینی را تجربه می کند با اندک درآمدی که پیوسته دست های نیاز فواره خواهش اند و ناتوانی در انجام تشریفات و چشم و هم چشمی ها به رنج نداری عذابی مضاعف را ماننده اند آن هم در شرایطی که تصاویر شبانه تلویزیونی، خواب ضروری را از چشم می ربایند و آدم رنج دیگر مردمان را در جنگ، فقر و جنایات می باید تحمل کند و بر آن افسوس خورد.
آری پدر بودن اینک مسئله است برای زوج هایی که بسیاری از آنها پرهیز می کنند از فرزندآوری به علت ترس از ناتوانی در انجام وظایفی که در گذشته سهل می بود و اینک سخت و دست و پاگیر است. هرچند بازگشتی به گذشته های دوران در ذهن هیچ اندیشمندی متصور نیست و زندگی ساده دوران گذشته، دیگر تجربه نخواهد شد تا سگ به نگهبانی عزیز باشد نه در رختخواب که جای فرزند را بگیرد اما خوفناک تر آنکه هوش مصنوعی پدر شود و فنآوری های نو به نو جای مادر را بگیرند و جهان به سمتی سوق داده شود که دیگر احساس پدری و مهر مادری برای هیچ فرزندی قابل درک و فهم نباشد اگر فرزند باشد!
راستی کدام آرزو و آمال طلایی می تواند جای احساس پدری را بگیرد که نان آور خانواده باشد و لذتی از آن حاصل آید تا پدر بودن از آنچنان قدرتی برخوردار باشد که خلاء وجودی او را هیچ نیرویی نتواند پر کند.
و من و دیگرانی که به سن من رسیده اند پدر را به یاد می آورند وقتی عرق ریزان در گرمای تابستان زیر تیغ آفتاب در تلاش معاش بودند تا نانی حلال از عرق جبین و کد یمین فراهم آورند و به خانه برند و بودن معنای حقیقی خود را به واقعیتی شیرین تبدیل کند و ما پیوسته در نخستین روز درس بخوانیم بابا نان داد!
والسلام