وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    دست های کار

    توسط محمد عسلی/ مدیرمسئول روزنامه عصرمردم 23 دی 1403 23 0
    یادداشت 24 دی 1403 محمد عسلی                    دست های کار به بهانه روز پدر
    دست‌های کار را می‌دیدم که بیل و کلنگ و تیشه ای است همیشه کنار دیوار اتاقی که برق چشمانت را می‌ربود و تو لقمه‌های شمارش شده نان گرم شده را عسل‌پیچ بدون شیرینی چنان حریصانه در دهان می‌گذاشتی که گویی قطار زمان سوت‌زنان، چشم بهم‌زدنی تو را می‌خواند به اشتیاق که گویی دلت ذوق شنیدن داشت و دست‌هایت پرواز را در حافظه یادآور می‌شد.
    می‌دیدم که در سوز سرمای زمستان هیچ وقت آفتاب از پشت ستیغ قله‌ها رخ ننمود که تو در خواب باشی و دست‌هایت آب سرد جوی را لمس نکرده باشد و پیشانی‌ات سردی مهر جانماز رنگ و رو رفته را.
    آه چه صبری و تحملی به دوران‌ها آزمودت و چه رنج‌ها که از پس هر روز شیرین می‌آمد وقتی خواب سنگینی می‌ربودت در کنار اجاق اتاق، ورق‌های دودزده نسیم شمال را با انگشتان مشتاقت جابه‌جا می‌کردی و با لبخند تلخی می‌خواندی:
    «آخ عجب سرماست امشب ای ننه!
    ما که می‌میریم در این هذا سنه1
    اغنیا مرغ و مسمی می‌خورند
    خانه ما جمله سرما می‌خورند...»
    و ما را خنده‌ای بود و گرمی آن گفتار که گرچه از سرما می‌گفت اما از آن لحظات تنگدستی مِهری جاری بود که چه آسان می‌کرد سردی زمستان را با چنگال باد که حریصانه راه معده‌های خالی را طی می‌کرد.
    می‌دیدم که وقتی جوانه‌های درخت انگور سر از پوسته سخت شاخه بیرون می‌کردند لبخندی از سر امید بر لبانت جاری می‌شد و در دل می‌گفتی تابستان بیاید شیره‌ای برای زمستان فراهم می‌شود و من بارها شنیدم که در بی‌صبری بچه‌گانه می‌گفتی: «گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی» شیرینی آن حلوای دور مجال به وعده تابستان در بهار، انتظاری طولانی را آسان می‌کرد وقتی تصویر امید در دل به نگاهی در اطراف باغ صبر را در چشم گنجشک‌های خواب، روی شاخه‌های لخت درختان انار در شامگاهان به نشانه داشت و در آن روزگار، من کودکی بودم که گرچه پشت دست‌هایم از سرما ترک داشتند و چون انگشتانم را جمع می‌کردم گاهگاهی خون از آنها جاری می‌شد اما به هر صدایی آن می‌شدم که می‌خواستی و آن می‌خواستم که در صدای مردانه‌ات جاری می‌شد. و چون تابستان فرا می‌رسید در زیر تیغ آفتاب حجمی وزین از بافه‌های گندمزارها را بر دوش می‌کشیدی تا برسانی به خرمنی که روزی زمستان را در پی داشت وقتی به یاد می‌آوری کیسه‌های آرد را که تنها ذخیره امیدافزا بودند برای نان گرمی که به هر بامداد از روی تابه گرم برمی‌داشتیم و با شیرینی نگاه مادر در جویدنی زودهنگام به سیری نمی‌رفت.
    آه چقدر دلم برای آن نگاه‌های ریشه در اصالت تنگ شده! آن برق و بارقه امیدی که فقر را فخری بود شیرین و خواهش‌های کوچکی که امروز حتی بچه سه ساله‌ای را راضی نمی‌کند و ما در مسیر فاصله‌هایی کوتاه فاصله‌ای نداشتیم و می‌دانستیم که خانه فلان یا بهمان شب نان دارند یا به قرض آمده‌اند با لبخندی از امید و می‌دانستیم که فردا روز خداست، غم نان بود و نبود اما گِله‌ای نه از هیچ که گویی سرنوشتی از پیش برایمان رقم خورده بود تا به قول پدر، سنگ زیرین آسیا باشیم و ما در آن تاریکی وهم‌انگیز وقتی گندم‌ها را زیر چرخش سنگ زیرین آرد می‌کردند می‌دیدم که چه طاقتی بود آن سنگ را و هم آن آسیابانی که تمام مژه‌هایش زیر سفیدی گرد و غبار آردها پنهان بود و به آدم نمی‌ماند با آن دست‌های زمخت پینه بسته‌اش و گوشی که زیر صدای سایش و چرخش سنگ رویی، صدای دیگری را نمی‌شنید و آن مرد پدر همکلاسی‌ام بود که چون دستمال چهارگوش نان آب زده‌اش را در زنگ تفریح بازمی‌کرد گرد آردهای دست پدر را با خود داشت و چه زود لب‌هایمان به خنده وا می‌شد و دست‌های آردی را می‌دیدم که در آن دستمال چهارگوش همراهی‌مان می‌کرد تا یادمان نرود دست‌های کار را.
    و امروز از پس گذشت آن 67 سال که قلم را بر این صفحات دل می‌چرخانم به خود می‌گویم آن فاصله را چگونه طی کردیم. فاصله‌ای که دست‌های کار را از مردان گرفت و به ماشین داد تا بنشینند و بیاندیشند پدرانی بعد از این که کم هم نیستند در پشت میزهای اداره و چشم امید نه چندان رضامندی به جیره و مواجبی بدوزند که علیرغم آن همه اسباب معیشت نتوانند پاسخگوی آرزوها و خواسته‌های ضروری شوند. آن روزهای پدران با این روزهای پدران چه تفاوت‌هایی دارند راستی این به آن کی ماند؟
    یکی امیدی به دست‌هایش داشت. همان دست‌های کار و دیگری به پایان ماهی که ارقامی چند از آن همه تلاش نافرجام به دریافتی زودگذر بسنده کند تا ماهی بعد که خواسته‌ها، روز به روز افزون‌تر و فشار آن سنگین‌ترند. و در پایان این مختصر مقال چه بگویم از آن سادگی و صداقت و از این پیچیدگی‌های درهم بافته‌ای که حصار در حصار ما را از قناعت بازداشته و هم از خدا و طبیعت.
    روز پدر اگر به آن مناسبت باشد که امام علی(ع) با دست‌های کار، نخلستان‌هایی را به یادگار گذاشت که خیلی مبارک است.
    1-هذا سنه= امسال
    والسلام
     
    شماره روزنامه:8238
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در یکشنبه, 23 دی 1403

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    آرشیو روزنامه

    Ad Sidebar
    Ad Sidebar-3