در اندیشه بایدها و نبایدها، خواستن ها و نخواستن ها و آرزوهایی که هر فرد در ذهن و حافظه تصور می کند معمولاً و نه همیشه ، کمتر واقعیت ها دیده می شوند و بیشتر پایه های آرزوها بنیان استواری ندارند بلکه آنچه غالب است و محرک، احساسات است که مدام فرمان می دهد و به پیش می راند که اگر چنین نبود بشر امروز به جرم و جنایت و خطا و گناه آلوده نمی شد و خواهش های نفسانی تا به این حد لجام گسیخته نبودند هرچند احساسات نیروی محرکه عشق اند و پیش برنده گام هایی برای تحقق خواسته ها.
آموزش ها و تربیت خانه و مدرسه، هم مهارکننده احساسات اند و هم محرک آنها. برنامه ریزی های آموزشی و درسی اگر با واقعیت ها مطابقت نمایند و به دنبال کشف حقایق باشند نتایج آموزشی و تربیتی، رافع نیازها خواهند بود و اگر چنین نباشد و باری به هر جهت به روزمرگی عادت دهند آن می شود که نباید.
مثلا فارغ التحصیل رشته معماری به دلائلی چند از جمله ناتوانی در ارائه یافته های تحصیلی و آموزش های فراموش شده مجبور می شود اتومبیلی دست و پا کند و به جابه جایی مسافر شهری بپردازد! یعنی همه هزینه های تحصیلی و امید و آرزوهای کلامی یک جوان همانند برف در تموز آب شود و جز ناکامی حاصلی به بار نیاورد.
فرد یا افرادی که در چنین شرایطی قرار می گیرند بدون ملاحظه شرایط به انسانی ناراضی تبدیل می شوند که همیشه در کرسی های ادارات و یا سازمان ها و نهادها جای خود را خالی می بینند و نمی پذیرند که فقط مدرکی حاصل کرده اند و دیگر هیچ. در اینجاست که روند کنونی آموزش در مدارس و دانشگاه ها مورد سئوال واقع می شود که چرا این همه هزینه و ادعا و کنکور و اما و اگرها حاصلی مقبول و مفید فایده ندارند و به ندرت افرادی می توانند از آموخته های خود سود ببرند و یا به جامعه سود رسانند. افراد ناراضی یا همه چیز را سیاه می بینند و یا برای دیگران سفید، زیرا نیاموخته اند و تجربه نکرده اندکه واقع بین باشند و خودشناس.
در جامعه ای که معیارهای آموزشی و تربیتی بهره دهی چندانی ندارند شایعات دهن به دهن می شوند و کشف حقیقت و واقع سخت و سخت تر می گردد به گونه ای که اگر اتفاق ناگواری از زبانی شنیده شود به سرعت پخش می شود و اظهارنظرها در فضاهای حقیقی و مجازی پیرامون آن تا مدت ها ادامه می یابند ولی اگر اتفاقی خوش آیند روی دهد مثلا کارخانه بزرگی تأسیس شود، هواپیمایی ساخته شود و یا بزرگراهی احداث گردد کمتر مورد توجه و نقد و بررسی قرار می گیرد زیرا ذهن بدبین و ناراضی بیشتر منتظر یک واقعه ناگوار است تا عقده های سرکوب شده را بدان وسیله تخلیه کند.
حال اگر افراد ناراضی به هر دلیل مجموعه ای شوند که بتوان نام ملت یا جامعه بر آن گذاشت تکلیف معلوم است زیرا شایعه پراکنی و انتقال حس بدبینی و نفی ارزش های افزوده کارها، به هر مقدار رواج می یابند و تقریباً عادت می شوند.
مثلاً یک راننده تاکسی بدون آگاهی و اطلاع از علل و عوامل یک واقعه یا رویداد به خود اجازه می دهد که به سرنشینان هر آنچه می پندارد را انتقال دهد و آنها هم بعضاً بدون آگاهی از عمق ماجرا با راننده هم زبان می شوند. در چنین شرایطی شایعه با حقیقت فاصله بسیار می گیرد و چه بسا کسی که کشته نشده کفن و دفن هم بشود.
در سفری که به سالیان پیش به کشور مالزی داشتم برای بازدید از دیدنی های آن دیار سوار تاکسی شدم. در مقابل صندلی و آویزان بر بدنه داشبرد کارتی دیدم که تمام خصوصیات راننده شامل نام و نام خانوادگی، شماره تلفن و شماره اتومبیل و کد ورود به سایت راننده برای اطلاع مسافران در آن قید شده بود. راننده حق نداشت بدون تقاضای مسافران رادیو یا ضبط روشن کند و یا با آنها به گفت وگو نشیند. ساکت می ماند تا اگر لازم باشد پاسخ سئوالی را بدهد و بدون توقف در ایستگاه به خواست مسافران ترمز نمی کرد. تاکسی ها اگر هم نو نبودند ولی داخل و بیرون آنها کاملا تمیز بود.
چرا سازمان تاکسیرانی شهر ما به این مسائل توجه ندارد؟ چرا راننده تاکسی به نظافت داخل اتومبیل نمی پردازد؟ چرا هر وقت خواست رادیو یا ضبط را روشن می کند و توجهی ندارد که مسافر یا مسافران دوست دارند گوش کنند یا نه؟ راننده ها اگر اعتراض هم بشنوند غرولُند می کنند و گویی با برخورد جدیدی مواجه شده اند که باید برنتابند.
اگر نظم اجتماعی در همه ابعاد آن نظارت و اجرایی نشود، پزشک هم برای وقت بیمار ارزشی قائل نمی شود و به جای ساعت 4 بعدازظهر که منشی وعده کرده است ساعت 5 یا 6 به مطب می آید، حتی عذرخواهی هم نمی کند و بیماران در صف 30 الی 40 نفری هر کدام چند دقیقه ای ویزیت می شوند و به عادت همه پس از ویزیت شدن، بدون اعتراض مطب را ترک می کنند.
در نانوایی هم وضع به همین منوال است. یعنی فروشنده عده ای را در صف نگاه می دارد و برای سفارشات غیابی نان جمع می کند. مسائل دیگر که بماند.
احساس مسئولیت جمعی بدون آموزش و تربیت خانه و مدرسه نهادینه نمی شود و بدون نظارت دولت ها و عوامل اجرایی به سامان نمی رسد.
اصلاح ساختار تعاملات اجتماعی یک خواست همگانی را طلب می کند تا فرهنگ و سنت ها پاسخگو باشند و هر آنچه با شرایط روز تطبیق می کند به منصه ظهور برسد.
آیا تاکنون برآوردی از خسارات مادی و معنوی ناشی از نظام گسیختگی های اخلاقی انجام شده است؟
آیا وقت آن نرسیده که نظارت عمومی و مطالبه گری برای سلامت کار در همه مشاغل و شئونات اجتماعی داشته باشیم و شرایط نامطلوب را به مطلوب تغییر دهیم تا شایعه جای حقیقت را پر نکند و ما بیش از این واقع بین شویم؟
والسلام