میبینم که کنده زخم خورده کنار آب روان به هر بهار جوانه میزند و دوباره ساقههای بلندی از کنارهها، روی به آفتاب میآورند و چون ستبر میشوند و از پس چندین سال دوباره به درختی تناور تبدیل میگردند باز تیشه و اره را بر جان تحمل میکنند تا بهاری دیگر فرا رسد.
ایران آن درخت ستبر بلند قامتی است که در طول سالیان که نه بل قرنها از زخم تیشهها و ارهها، رنجهای بسیار بر آن رفته و گاه با نیمه جانی دوباره قد کشیده و سر بر آسمان سائیده است چون ریشه در اعماق دارد. آنچه این درخت کهن را تغذیه میکند باورها، فرهنگها، هنرها و نوابغی بودهاند که جانسختان قهرمان را چنان پروردهاند که تاریخی پر افتخار نبشته و نانوشته از دیر زمانها به ثبت رساندهاند و میراثدار پهلوانانیاند که هر کدام داستانی از حماسه را در تاریخ به ثبت رسانده، به طوری که گویی قهرمانیها و شجاعتها و از خودگذشتگیها را پایانی نیست زیرا باور ایرانیان نشأت گرفته از توحید و خداباوری، چنان در ذات و فطرت آنان نهادینه شده است که بادهای مسموم موسمی که از طرف شرق باشند یا غرب بر آنان بیاثر است و اگر سمومی از این دست بر طرف جویبار باورها بوزد، رنگ گل و بوی نسترنی میماند و در دمادم ناکامیها و شکستها، مردی از خویش بیرون آمده و کاری کرده و دوباره جانی تازه به این خاک خوب و عشق به زندگی را در رگ ایرانیان جاری ساخته است.
زمانه در ایران پیوسته آبستن حوادث تلخ و شیرین بوده و خیر و شر در طول زندگی بشر در روی کره خاکی به موازات هم آمده و رفتهاند، آثاری از خود به جای گذاشته و نیکی و بدی را رقم زدهاند.
اسکندرها، چنگیزها، هلاکوها، اشرف افغانها، ترکها، تاتارها، رومیها، عربها، روسها، انگلیسیها، آمریکائیها، همه خاک میهن ما را شخم زدند تا بذر دیگری از جنس فرهنگ خودشان در آن بکارند اما حاصلی جز فرهنگ، تمدن و باوری از جنس ایرانیان برداشت نکردهاند.
رضاشاه و محمدرضا شاه که از حمایت قدرقدرتان شرق و غرب برخوردار بودند در شرایط خاصی که به ایران میرفت، همه هم و غم خود را با جدیت و پشتوانه مالی و سیاسی صرف کردند تا ایران را و مردمان آن را به اشکال غربیها درآورند.
از رخت و لباس و رفتار گرفته تا اندیشه و فرهنگ غرب، همه را به کار گرفتند، بر سر هر چهارراهی دکانهایی بنا شد تا مستی را به ذائقه مردم بچشانند و بر سر در هر ساختمان زیبائی، تابلوهای عریض و طویل سینماهایی بنا کردند تا فیلمهای هالیوودی به نماش درآیند. رقاصههای آنچنانی را به کوچه و خیابان شهرهای ما آوردند تا با برهنگی حرص شهوانی جوانان ما را تحریک کنند. تئاترهایی بنا شد تا در سالنهایی که بوی الکل از سردابههای آن به داخل کوچهها نفوذ میکرد همه را در خماری نگه دارند. گفتند میخواهیم ایران را سوئیس کنیم و از خرافه و خفت بیرون آوریم. هر کس آزاد بود خود را به هر شکلی که جذابتر است درآورد و حرمتها به شکل و ظاهر بزک کرده زنانی باشد که ظاهر آرایند و از باطنشان خبری نباشد. نتیجهاش آن شد که دیدیم. انقلابی اسلامی با تمامی خوبیها و انحراف از معیارهایی که شرایط به ایران تحمیل کرد. اینک 46 سال از آن سپری شده، ایرانیان از پس چند جنگ مهیب و خانمانسوز برآمدهاند. جنگ نظامی با پیشرفتهترین سلاحی که دشمنان به کار گرفتند. جنگ رسانهای که در تمامی لحظات شبانهروز ادامه دارد و امواج مسموم آن از بتنها و تیرآهنها گذشته و زیرزمینها را هم درمینوردد و به هر لحظه خوراکی به ظاهر در زرورق جذابی با طعمی مسموم و اعتیادآور به خورد مخاطبان میدهند تا بر هر چه باور است بشورند و دوباره از دستبوس میل به پایبوس نمایند و ترقی معکوس کنند.
دوباره شکل مار را در تابلو اعلانات ترسیم میکنند و نه کلمه آن را. دوباره سیاهیها را با رنگ سفید میپوشانند و دوباره امیدی کاذب را همانند آنچه در لیبی، عراق، افغانستان، سوریه و یمن کردند در ایران امتحان میکنند تا دروازههای بسته را بر روی خود بگشایند و حقوق بشری از جنس همانکه در غزه مظلوم، افغانستان محروم و سوریه مهجور نشان دادند، نشانمان دهند. غافل از آنکه ایران سیصد و اندی سال نفوذ و سیطره و سلطه مقدونیان را تحمل کرد اما نه یونانی شد و نه رومی. سیصد سال غلبه و چیرگی مغولان را تحمل کرد اما به فرهنگ و آئین مغول درنیامد.
صدها سال غلبه و چیرگی اعراب را تحمل کرد اما زبان و فرهنگ آنان را پذیرا نشد بلکه چنان در آنها نفوذ کرد تا آنجا که برای عرب ها دستور زبان عربی نوشت و آن سلطه را در فرهنگ خود هضم کرد و باوری ایجاد کرد که امروز چشم مظلومان در بند فرهنگ و اقتصاد غرب، به آن دوخته شده است. اسلام شیعی از دل اسلام دزدیده شده توسط قاسطین و مارقین و ناکسین بیرون آمد.
ایران در جنگ تحریم اقتصادی در طول 46 سال چنان مقاومت کرده که تاکنون هیچ کشوری از پس آن برنیامده حتی اگر قدرقدرتی چون روسیه باشد.
آری آن درخت کهن ریشه در اعماق به هر ضربه تیشه و اره مهاجمان و متجاوزان باز جوانه زده و قامت کشیده و سر به آسمان سائیده است. حتی اگر چونان امروز، دنیای غرب به تمامی مقابل آن ایستاده باشد.
به قول شفیعی کدکنی:
«حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است»
حاکمان چه خوب باشند و چه بد میآیند و میروند و مردمان نیز چونان ابر آسمان نو و کهنه میشوند اما ریشهها میمانند، چنانکه ماندهاند ما همان ریشههای کهن در اعماقیم که از این خاک به هر بار سر برمیآوریم از جنس خودمان و نه دیگران، ایران را دوست میداریم. چون زادگاه ماست و دوستی خود را در هزاران سال با جسم و جانمان عجین کرده است. با میراثی عظیم و کهن از فرهنگ، دینداری، مجاهدت، شجاعت و فداکاری.
والسلام