آسمان آبی شیراز که از چهار سمت آن باد خوش نسیم می وزید و گلگشت مصلی، حافظ را دلخوش می داشت تا از این دیار دل نکند حتی اگر در اندیشه، آسان می نمود غم دریا به بوی سود... و آن درختان سر به فلک کشیده در باغ های جهان نما، فرح ، عفیف آباد، باغ تخت، باغ دلگشا، باغ جنت و دیگر باغ هایی که از چشمه های زلال غرب شیراز سیراب می شدند و خانه هایی که زینت سبزینگی آنها، درختان نارنجی بود که بی رنج قد می کشیدند و هر بهار عطر سحرآمیز آنها کوچه و خیابان را در بر می گرفت و آن مردمی که روی قالی های رنگارنگ راه می رفتند و شعر زمزمه می کردند و آن سنت های لطیف و مهربانانه که دست هایی را یاری می دادند تا گل برافشانند و عطر بپراکنند و در لباس های رنگارنگ به جلوه درآیند کجا شدند تا شیراز دیروز را به یاد آورند؟
آن بام هایی که بوی عطر باران خورده شان نوید رویش گل های وحشی می داد و آن شقایق های ارغوانی آویزان از دیوارهای خانه ها که بام هایشان راه خانه به خانه را باز گذاشته بودند تا امنیت و اعتماد را در دل همسایگان نهادینه کنند کجا شدند؟
مردمانی مهرورز که به هر بامداد در کوچه های تنگ به سلامی رودررو با درودی کوتاه دل خوش می داشتند به دیدار چهره های مشتاق تا صبحی و سلامی دیگر چه شدند؟
شیراز دیروز که به قول سعدی «دل هر مسافر را از وطنش می کند و میعادگاه عشق و میزبانی بود و به هر کوچه باغش، آواز پرندگان خوشخوان در نسیم دل آویز بهار می پیچید، امروز حال و وضعش چگونه است؟
آری همه چیز تغییر کرده و شرایطی دیگر، آسمانی دیگر، جمعیتی دیگر و حال و وضعی دیگر را شاهدیم.
شیراز امروز از چهار طرف محصور در ساختمان های بلندی است که نسیمی قادر نیست از زوایای بسته آنها عبور کند.
باغ ها یکی پس از دیگری در تب ساختمان سازی ذوب شدند و درختان ریشه کن گردیدند... امروز روی خاک های خوب و پشت بام ها پوششی از قیر سیاه و ریگ های پخته نقش خاک را سد کردند تا دیگر هیچ شقایقی از خاک سر برون نکند.
باران ها اگر چونان گذشته ببارند که نمی بارند راهی به درون زمین نمی یابند، سیلابی می شوند بنیان کن و نمی به ریشه هیچ درختی نمی رسانند، شیراز امروز چونان دیگر کلانشهرها در زیر هرم هوای داغ ماندگار که مجالی برای حرکت ندارد چشم بر ارتفاع دارد تا اگر برق رسانی به خوبی انجام شود، کولرها، هوای اطراف را خنک کنند و اگر برق در سیم ها جاری نشود به هر دلیل قانع کننده، نفس برآید و بازگردد!
اگر باغبانی به هر بامداد، گل هایی به سوی برزن آورد و شیراز را دوباره به یاد آورد، فقط گل های وارداتی است که در مغازه های گل فروشی به بهایی گران به فروش می روند که نه بو دارند و نه خاصیت و جز دو مناسبت را یادآور نیستند، مرگی و تولدی دیگر.
زندگی در اتاقک های بسته و تنگ آپارتمان ها و دل خوش داشتن به موتور آسانسوری که تو را به ارتفاع ببرد در اتاقکی تنگ تر شاید دمی در هوای آلوده با پسمانده های معلق سوخت های فسیلی نفسی تازه کنی و در مقابل صفحه جادویی رسانه هایی که از قتل و کشتار و فریب و نیرنگ خبر می دهند و تو را از کلاهبرداران و سودجویان می ترسانند فرصت سوزی کنی تا خوابی کوتاه تو را برباید و به هر بامداد با خستگی دوباره به دنبال کفشی و جورابی و لباسی باشی که تن را زندانی پوششی دیگر می کنند با چشمان نیمه بازی که مدام ساعت را می نگرد و گوشی که هوش را به زنگ تلفن عادت داده است و مغزی که مدام بمباران اطلاعاتی می شود تا بدانی که در هزاران کیلومتر آن طرف تر دنیا چند تن بر اثر تیراندازی جوانک کم سن و سالی به قتل رسیدند و یا جنازه های انباشته روی هم، در عصر فضا با گاری به سوی قبرستان می روند و کودکان نیمه جان غزه را روی دست به بیمارستانی می رسانند که زیر بمباران ها نه سقف قابل اعتمادی دارد و نه وسایل و تجهیزات پزشکی چندانی که مداوای درستی صورت گیرد.
آری شیراز امروز هم همانند اصفهان و تبریز و تهران امروزند. در چنبره زندگی ماشینی همانند دیگر شهرهای بزرگ دنیا با تفاوت هایی چند و اشتراکاتی بیشتر. رهاورد تمدن جدید و کشفیاتی که عشق ناب را زندانی حصار در حصار سرمایه داری کرده است و هوسرانی را داروی درمان از خود بیگانگی تبلیغ می کند. آن روز که سعدی خدا را این چنین توصیف می کرد که «هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات...» اینک معلوم نیست نفسی که فرو می رود ممد حیات باشد، شاید مضر حیات باشد با این همه آلودگی ها و چون برآید مفرح ذات نباشد.
شاید در آینده ای نه چندان دور و شاید هم در همین روزگار، دیگر نسلی که پای به این جهان می گذارد چنان دچار انقطاع فرهنگی بشوند که ندانند در گذشته، شهر و دیار اجدادی شان چگونه بوده است. جامعه ای یکدست، تسلیم تغییر شرایطی که حاصل صنعت و فنآوری های سبقت گرفته از زمان شده است غافل از گذشته، فرار از حال و رو به سوی آینده ای نامعلوم. امید به پیشرفت دارد تا اگر توانست بشود مانند کشورهای پیشرفته اروپایی یا آسیایی که همه به انقطاع فرهنگی رسیده اند و از گذشته بریده اند و به آینده ای پیوند خورده اند که روز به روز آزادی خود را در کارخانجات از دست می دهند و اگر آنچنان پیشرفت کنند که مانند ژاپن شوند 17 ساعت کار روزانه را در فضاهای بسته و تنگ تجربه می کنند اگر دوام بیاورند و خودکشی نکنند.
آری شیراز امروز با دیروز تفاوت بسیار دارد و ما هم نیز با شیرازیان دیروز فرق داریم. نه می توان به گذشته های فقر افتخار کرد و نه می توان امروز فقرزده را افتخارآمیز دانست. برزخی پیش رو داریم که بهشت و جهنممان نامعلوم است. مثل آفتاب از بکارت و اصالت دور شده ایم. مثل هوا به آلودگی ها عادت کرده ایم. مثل درختان در آرزوی نسیم، چشم بر آسمان تیره داریم و مثل عشق از پای افتاده، هوسرانی را تجربه می کنیم و مثل اتومبیل ها، نو و کهنه می شویم تا سرعت بیشتری بگیریم. راستی ما به کجا می رویم؟
والسلام