به! چه کوههایی و چه علفزارها که از میانه آنها جویبارهایی روان است به زلالی آینهای که از خورشید نور میگیرد و پروانهها در تلألو مهر، بال میگشایند تا عطر برآمده از سبزینه پونههای وحشی سرمستشان کند چنانکه پرواز را ایستایی نباشد وقتی باد غوغاگر تموج خواب گندمزارها در سپیده صبحند چونان امواج خروشان دریا که چون به ساحل رسند آرام گیرند.
به! چه دشتهایی آوازخوانند و چه رودهایی که مدام میروند تا به دریا رسند و در این میانه از آن روزگاران کهن پیام زیرخاکی دارند که چه تمدنهایی را ایرانیان رقم زدهاند در این خاک. خاک زرخیزی که اگر در سطح تمام شده باشند در عمق رازها، گنجها و سخنها دارند از آنان که گرچه قهرمانانه مرده اند اما هنوازا هنوز زندهاند در گردش خون سرخ جوانانی که به میراث دارند شجاعت زیستن را و صداقت خواستن برای پیراستن از آنچه فطرت را خوش نیاید و این است راز ماندگاری ایرانیان در طول و عرض زمانههای بسیار از پس تهاجمات و تجاوزات جهانگشایانی که چون به ایران رسیدند فراموش شدند در هاضمه فرهنگ مانای ما.
چه بنویسیم از این خاک. خاک بلاخیز طلاخیز! از این سرزمینی که هر وجب از آن به خون قهرمانی سینهستبر آغشته است و اینکه حتی در گل اندود بام خانهها هم شقایقهای وحشی سر برون میآورند و از دل نفتآلود جادهها لاله میرویند.
چه کوههایی که زنجیرههای پیوسته رازند و برآوردنده نیاز از آنچه در دل، پیدا و پنهان دارند خوش عطر و بو به خاصیتی که رفع هر بیماری کنند و به فایدهای که گوسفندان را تا قله به خود میکشانند و مأمنی برای آسودگی پلنگانند و بیشههایی که شیران را در آن مجال عرضه انداماند.
این خاک خوب که این چنین غریب مینماید برای مهاجرانی که پشت کردهاند به سرزمین اجدادی خود و آنچنان عزیز برای ماندگانی که پاس میدارند آن را از چشمان ناپاک اجنبیها که چشم بر ذخایر آن دارند در طول هزاران سال جنگ و ستیز...
این خاک، این خاک خوب و خوبتر از هر خاک، با آبی که گرچه تمامی دارد اما آبرویی تمام نشدنی است چنانکه زیور تاریخ انگلستانند در سردر موزههای باستانی و نمایشگر اقتدارند در ورودی تماشاخانههای میراث کهن سرزمین ما در موزه لوور فرانسه و هر سرزمینی که سر برآورده و موزهای بنا کرده نیست شیئی ارزشمندی جز آنکه از ایران قدیم نام و نشانی دارد.
این خاک و این خلق با این خلاقیتها، چه خلوصی دارند از خلسههای خلوت دیرین که این چنین هنر را به تماشا گذاشتهاند بیکم و کاست که نیست هنری جز آنکه ریشه در خاک و خُلق و خوی ما دارد.
اینک که دشمنان ما را ضعیف میپندارند و نادانسته به قضاوت میبرند بنمایههای حسرت خویش را از آنچه ما داریم و آنها ندارند همان جوانهایی که از این دیار رخت سفر بستهاند و هوشمندانه در کارخانههای آنان دل به کارند
ما چه نداریم! افسوس که فسون دشمنان برای دلمشغولی نسلهای ما کارگر افتاده تا از آنچه دارند غافل بمانند و از آنچه دشمنان ندارند حسرت برند که ای دریغ آنان از ما پیش افتادهاند در سرمایهاندوزی و دل به صنعت دادن و از آن قدرت صلح را به رخ کشیدن که با نیزهها و کمانها و تیر و تفنگها و بمبهای آنچنانی روزگارانی به طول تاریخ حیاتمان بر سرمان ریختهاند تا خاک خوبمان را از ما بگیرند و نتوانستهاند. اینک آنان در حسرت ناتوانیهای خود برای تسلیمپذیری ما به هر دری میزنند و هر سازی را کوک میکنند به عبث که ما را پیوندی با این خاک است که جز به آبیاری خونمان جنگلهای انبوه ایستادگی نتوانند.
ما جان داریم. جانی سخت که از پای ننشینیم تا پوزه دشمنان را به خاک مالیم چنانکه از گذشتههای دور تا به اینک این چنین بودهایم. ما ریشه در خاکی داریم که طمع دشمنان را ترغیب میکند تا چون بیایند سرشان به سنگ بخورد چنانکه تاکنون خورده است. حال آمریکا باشد یا اروپا یا نوچههایی چون رژیم صهیونیستی فرقی نمیکند.
دانش را به ارث داریم و دینداری را نیز هر چند گاه با هم همخوانی نداشته باشند اما همخواستی دارند. دانش میخواهد ما جهان خود را فهم کنیم و دین میخواهد چگونگی فهم را به ما یاد دهد تا انحراف از معیارها فرصت بروز نیابند.
این خاک، این خاک خوب ایران ما چه قابلیتهایی دارد که سلسلهها و امپراطوریهای بزرگ را به رخ دنیا کشیده و سفرههای تمدن و فرهنگ را به درازای جهان پهن نموده است.
ما افتخارمان به انسانی زیستنمان است. به اندیشه و گفتار و پندار نیکمان. به تمدن گذشته و حالمان است به انقلابی که ناباورانه جهانگیر شد و ترسانید قدرقدرتان را. آمد تا ستم و ستمگری را ریشهکن کند هرچند خود به ستمی که دشمنان بر ما روا داشتند مبتلا شد اما ستمستیزی را از یاد نبرد.
نشانههای خاک خوب ما را باید در موزههای جهان جستجو کرد و در پهنه این خاک که مردمانی این چنین از خود رویانده است تا سختیهای مادی را پذیرا شوند و معنویت خود را حفظ کنند. همان معنویتی که از آن بسیار تمدنها روئیده است.
ما در زیر فشار بمباران و تحریم و جنگ زشت برهنگی رسانهای امیدمان را از دست ندادهایم و با سموم غذای زرورق پیچیده بیگانگان به خوبی آگاهی داریم.
آه چه کوههای پراستقامتی داریم. چه قلههایی و چه سبزهزارهایی که در عین بیآبی سبزینگی خود را به رخ میکشند و چه لالهزارهایی!
میمانیم با این کوهها و لالهزارها.
والسلام