وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    به بهانه روز شعر و ادب فارسي

    توسط محمد عسلی 24 شهریور 1399 499 0
    سرمقاله محمد عسلی 25 شهریور 1399به بهانه روز شعر و ادب فارسي

    سعدي و حافظ و هم عصران آنها و شعراي قبل و بعد تا قبل از تأثير انقلاب صنعتي اشعارشان وصف گل و بلبل و سبزه بود و روح بالنده طبيعت جاندار.
    «درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
    جهان جوان شد و ياران به عيش بنشينند»(1)
    آنها فراغتي داشتند و گوشه چشمي و دو يار زيرک و از باده کهن دو مني نه از ساعت لحظه شمار خبري بود و نه از گزارش لحظه به لحظه وقايع جهان با صدا و تصوير. شعر آهنگ سخن منظوم بود با ظرايف بديعي در قالب هاي عروضي.
    نه همه کس مي توانستند شاعر باشند و نه هر شعري در تاريخ ادبيات جا خوش مي کرد. زندگي سختي هاي خودش را داشت و دين و مذهب همراه با فرهنگ و سنت هر ديار آداب و رسومي را ترويج مي کرد تا ملاک قضاوت عملکرد اين و آن باشد.
    پند و اندرز، حکمت و فلسفه، عرفان و عبادت، اخلاق و تدبير و بسيار موضوعات ديگر گاه و بيگاه که نه پيوسته در شعر شاعران عهد کهن متجلي بودند.
    سراسر گلستان و بوستان سعدي، همه حکايت از وقايع يا نصايحي دارند که زندگي شهري و روستايي و رفتارها و اداب قبيله اي را يادآور مي شوند و اگر نقدي بر سياست حاکمان بوده بيشتر جنبه وعظ و نصيحت داشته جز در مواردي که استثنائا شاعري مانند ناصر خسرو بسُرايد:
    «من آنم که در پاي خوکان نريزم
    مر اين قيمتي دُر لفظ دري را....»
    يا مسعود سعد سلمان که هفت سال در زندان سو و دهک و پس از آن سه سال در قلعه ناي زنداني شد مي گويد:
    «من در اين حبس چند خواهم بود
    مانده بندي گران چنين بر پاي»
    هفت سالم بکوفت سو و دهک
    پس از آنم سه سال قلعه ناي...»(2)
    آري شاعران مطرح ما ايرانيان که آثار و نوشته ها و بعضا زندگينامه هايشان به عنوان ميراث فرهنگي به ما رسيده در زنده نگه داشتن زبان فارسي سهمي بسزا دارند. مسلما سهم فردوسي پاکزاد و سعدي حکيم از ديگران بيشتر بوده و شهرت و آوازه هايشان هم به حسب آثارشان بيشتر است. هرچند حافظ و خيام و مولوي هم از شهرت جهاني برخوردارند.
    حافظ خوش خوان، غزلسراي، خوش خط، غزل دان و حافظ قرآن و استاد حديث که با هر پرده اي از شيوه هاي موسيقي آشنايي داشته چنان در دل ايرانيان گذشته و حال جاي دارد که در هر خانه اي در کنار قرآن يک ديوان حافظ هم تسلي بخش تنهايي ها و روح افزاي جمع خانواده هاست. در واقع شعر فارسي دوران هاي پر تب و تاب و جنگ و گريزها و شکست و پيروزي هاي بسياري را پشت سر گذاشته و همراه با وقايع و رويدادهاي خوب و بد و زشت و زيبا پيش آمده گاه محرم و محترم و گاه معترض و مغضوب همراه با روند تاريخ سرزمين ما نکته سرا و بذله گو، ناصح و روايت گو، خوش نوا و مرثيه سرا، اميدبخش و جانبخش بوده است.
    دانش به زيستي را مي توان در بسياري از اشعار شاعران کهن از جمله سعدي، مولانا، فردوسي و ابن يمين قطعه سراي معروف مشاهده کرد
    «چهار چيز شد آئين مردم هنري
    که مردم هنري زين چهار نيست بري
    يکي سخاوت طبعي چو دستگاه بود
    به نيک نامي آن را ببخشي و بخوري
    دو ديگر آنکه دل دوستان نيازاري
    که دوست آينه باشد چو اندر او نگري
    سه ديگر آنکه زبان را به گاه گفتن بد
    نگاهداري تا وقت عذر غم نخوري
    چهارم آنکه کسي گر، به جاي توبه کرد
    چو عذر خواست نام گناه او نبري»(3)
    از اين نکات ظريف اخلاقي در شعر و ادب فارسي بسيار مي توان يافت و به آن باليد و افتخار کرد.
    و اما بعد؛
    در صد ساله اخير که شعر به لحاظ شکلي و محتوايي همزمان با تحولات و تغييرات شگرف در زندگي ، دچار تحول و دگرگوني شده، سبک نيمايي و آزاد، بسياري از قالب هاي شعري را شکسته و به نوعي آسان طلبي و آسانخواهي را دامن زده است تا ديگر مولوي نسرايد:
    «قافيه انديشيم و دلدار من
    گويدم منديش جز ديدار من...»
    امروز ديگر وصف گل و سبزه و آواز درخت و نسيم بهار کمتر مي توان در شعر جستجو کرد.
    شعر امروز از صفير گلوله، صداي خمپاره، جيغ بنفش، ارتفاع دود و شکست صوت حرف مي زند.
    شعر امروز خود را از زندان قوافي و صنايع بديعي آزاد کرده فرياد مي زند:
    «من بهارم تو زمين
    من زمينم تو درخت
    من درختم تو بهار...»(4)
    و يا از آدم و خدا و فرشته و هرچه هست و نيست گله مي کند
    «من اينجا بس دلم تنگ است
    و هر سازي که مي بينم بد آهنگ است
    بيا ره توشه برداريم
    قدم در راه بي برگشت بگذاريم
    ببينيم آسمان هر کجا آيا همين رنگ است؟...»(5)
    در روايتي خواندم که از فروغ فرخزاد سئوال کردند چرا اشعارت سياه هست و او در پاسخ گفت: «وقتي از کوچه هاي جواديه عبور مي کنم نمي توانم به شعرهايم عطر بزنم...»
    دنياي امروز ما با دنياي گذشتگان بسيار فرق دارد. ما در جهاني زندگي مي کنيم که مي توان برنامه هاي کامپيوتري را به گونه اي تنظيم کرد که برايت شعر بسرايند. شعري از جنس واژه هاي در حال پرواز به سوي کره مريخ، شعري از جنس مجاز که با حقيقت فاصله هاي بسيار دارد.
    مي تواني روي قالي هاي ماشيني راه بروي و هيچ از احساس بافنده آن تو را خبري نرسد هرچند طرح ها و نقشه ها همه تقليدي از فرش هايي است که با روح آدم هاي بافنده، پرنده هاي در حال پرواز و رنگ هاي اصيل بيگانه اند.
    به قول حافظ عزيز
    «از آن سموم که برطرف جويبار بگذشت
    عجب که رنگ گلي ماند و بوي نسترني...»
    دو قرن است که ما به لحاظ ادبي دچار انقطاع فرهنگي شده ايم. وقتي جلال آل احمد از غرب زدگي سخن گفت. و حسن صدر کتاب استعمار جديد «نيوکليونميسم» را نوشت و اثار تهاجم فرهنگي غرب در کشورمان نهادينه شد. شعر و ادب فارسي هم آب زلالي بود که به هرز رفت و به باتلاق ريخت.
    هر چند منکر خلاقيت هاي جديد و آثار شعراي بزرگ معاصر نيستم اما روح و روان شعر لطيف جاي خود را به سياست، اقتصاد و هرزه نگاري داد و ما از اصل افتاديم و نه از اسب.
    منابع: ديوان شاعران :
    1-سعدي
    2-مسعود سعد
    3-ابن يمين
    4-احمد شاملو
    5-مهدي اخوان ثالث
    والسلام

    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در دوشنبه, 24 شهریور 1399

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.