وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    تلنگر  

    توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 28 شهریور 1400 320 0
    یادداشت "اسماعیل عسلی " 29 شهریور 1400        تلنگر

    دانستن برخي چيزها روي جابجايي اولويت ها ، تغيير نگاه و گشوده شدن راه هاي جديد پيش رويمان تاثير بي چون و چرايي خواهد داشت . گاهي که در چنبره ي مشکلات روزمره دست و پا مي زني و به گوشه اي مي خزي ، اگر ديوان حافظ در دسترس باشد آن را مي گشايي و با غزلي يا بيتي مواجه مي شوي که بار سنگين غم را از روي دوش دلت برمي دارد . بيتي که به ناپايداري غمها و شادي ها اشاره مي کند . با خود مي انديشي که اگر قدرت ، همه ي آن چيزي است که تو به دنبال آن هستي چرا صاحبان قدرت از آرامشي که پيش از دستيابي به قدرت به دنبال آن بودند ، برخوردار نيستند . اگر ثروت و دارايي همان چيزي است که عمر خود را براي آن هزينه مي کني چرا برخي از ثروتمندان در زندگي به پوچي رسيده و دچار افسردگي شده اند . اگر شهوت شهرت تو را به هر کاري وادار مي کند چرا بسياري از افراد نامي که مردم آنها را به نام و چهره مي شناسند در به در به دنبال کنج دنجي مي گردند تا دور از غوغاي پرآوازه بودن اندکي بياسايند . اگر رسيدن به مرز آرامش فردي هدفي است که ما در زندگي دنبال مي کنيم هرگز به آن نخواهيم رسيد چرا که فطرت و آفرينش ما به گونه اي است که نمي توانيم وقتي ديگران آرامش ندارند ، احساس آسودگي کنيم . حتي اگر وجداني هم از درون ما را بر عليه خود برنشوراند ، آنان که با احساس ناامني هزينه ي آرامش ما را مي پردازند اجازه نخواهند داد که ما آرامش و امنيت داشته باشيم. اينجاست که با وجود اين که براي رسيدن به يک چيز همه چيز را زير پا گذاشته ايم باز هم امنيت نداريم و چون زور کاشته ايم ، نفرت درو مي کنيم . به راستي وقتي يک کاخ در برابر هزاران کوخ سر به آسمان مي سايد ، هزاران محافظ و نگهبان نيز قادر به حراست از آرامش دروني ساکنان کاخ نيستند . جالب اينجاست که اگر چه اغلب مردم با حقايقي که شرح آن رفت آشنا هستند اما همچنان ديگران را زير دست و پا له مي کنند تا از همگان پيشي بگيرند .
    گاه گفته مي شود : آن روي سکه را هم بايد ديد و باور کرد که اگر انسان ها انگيزه اي براي رسيدن به قدرت و ثروت و شهرت نداشته باشند ، زندگي از شور و حرکت و تلاش و تکاپو تهي مي شود و يکنواختي همه را دلزده مي کند . کساني که در انديشه ها و نوشته هاي خود به دنبال ترسيم مدينه ي فاضله بوده اند نتوانسته اند پاسخي براي اين پرسش پيدا کنند که چگونه مي توان بدون آن که شور و نشاط و انگيزه را از زندگي گرفت ، جهاني آرماني بنا کرد ؟ تاکنون شخصيت هاي زيادي در طول تاريخ با هدف توزيع امکانات و فرصت ها بين افراد بشر قدرت را لمس کرده اند اما از تحقق آن هدف بزرگ خبري به گوش هيچ کسي نرسيده است .
    اين روي سکه يا آن روي سکه را که با هم تلفيق مي کني دچار گونه اي بلاتکليفي مي شوي ! اينجاست که به هنر پناه مي بري ، به زيبايي و شکوه روي مي آوري ، مثل اين که بخواهي از روي دست خدا مشق بنويسي و تمرين کني . هنر، نمک و چاشني زندگي است ؛ چه براي اهل هنر و چه براي کساني که مخاطب هنرمندان قرار مي گيرند و در هنر ديگران به سير و سلوک مي پردازند .
    وقتي به ژرفاي هنر مي روي نيز با پرسشي بزرگ روبرو مي شوي که هنر تو را به کجا خواهد برد ؟ آنان که از غوغاي قدرت و ثروت و شهرت و پيامدهاي ناگزير آن به هنر پناه برده اند اگر در مسير هنرورزي به دام قدرت و ثروت و شهرت و شهوت بيفتند با آفتي مرگ آور دست و پنجه نرم مي کنند و گردابي که خود ايجاد کرده اند آنها را خواهد بلعيد ، زيرا آخرين پناهگاهي که مي توان در آن احساسي خوشايند داشت را از دست داده اند .
    تا زماني که وسيله ي دستيابي به آرامش ، پشت سر هدف حرکت مي کند شاهد رويدادي تلخ نخواهيم بود ، اما همين که وسيله با هدف درمي آميزد و گاهي از هدف جلو مي زند و آن را پشت سر مي اندازد ، سر و کله ي احساس پوچي از دور نمايان مي شود .
    اينجاست که دانستن به اندازه ي ندانستن رنج آور است . نادان ، به کودکي مي ماند که در آرزوي بزرگ شدن است تا محدوديت هاي ويژه دوران کودکي را پشت سر بگذارد و در جهاني بزرگتر به تکاپو بپردازد و چون به دانايي نسبي دست يازيد ، گاه در موقعيتي قرار مي گيرد که اگر چه مي داند چه وظيفه اي دارد اما کاري از دستش برنمي آيد ، اينجاست که بازگشت به کودکي و رفتارهاي کودکانه را آرزو مي کند . بدترين حس اين است که زندگي خود را دور باطل ببيني و پس از سالها احساس کني همان جايي هستي که آغاز کرده اي .
    چنين افکار درهم برهم ماليخوليايي دستاورد زندگي در جامعه اي است که سرشار از پرسش هاي بي پاسخ است . پرسش مقدس است اما اگر پاسخي در پي داشته باشد ! اين يادداشت اگر در حد يک تلنگر هم کارکرد داشته باشد آغازي براي يک پايان خوش است . درد آدمي زادگان يکي بيش نيست ، از اينرو هنگامي که دونفر همدل مي شوند ، دردها را تقسيم مي کنند و هر چقدر تعداد افراد همدل بيشتر شود ، از سنگيني بار دردها کاسته خواهد شد تا جايي که همه بال و پر هم مي شوند براي پرواز . مي گويند جهان در ابتدا به اندازه ي يک نخود بوده که پس از انفجار بزرگ هزاران هزار کهکشان را پديد آورده است . درست مانند هزاران هزار پرسشي که ما داريم . شايد روز اول يکي بيش نبوده ، شايد همان يکي هم نبوده .

    شماره روزنامه:7296
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در دوشنبه, 29 شهریور 1400

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.