روزنامه عصر مردم در سراسر جهان یک پورتال خبری آنلاین آنلاین و منبع برای محتوای فنی و دیجیتال برای مخاطبان با نفوذ خود در سراسر جهان است. شما می توانید از طریق ایمیل یا تلفن به ما بپیوندید.
+(98) 713-234 8010-13
دلبستگي ، موتور محرکه انسان است . وقتي دلبستگي و انديشه دست به دست هم مي دهند ، باور به يک هدف جوانه مي زند و انسان براي رسيدن به آرماني که همراستاي دلبستگي اش باشد تلاش مي کند . در اين صورت است که يک شخص با هدف رسيدن به تعالي روحي در برابر مشکلات مي ايستد و به حداقل ها قناعت مي کند ولي اگر اتفاقاتي بيفتد که باورش تغيير کند ، هدف را گم کرده و چه بسا حريص و آزمند شود و هنجار شکني پيشه کند ! شما اگر دو نفر را با شرايط روحي و جسمي يکسان مورد آزمايش قرار دهيد و به يکي از آنها بگوييد تو مي تواني براي تبديل شدن به شخصي قدرتمند و ورزشکار انواع تمرينات و فشارها و رژيم غذايي خاصي را از سر بگذراني و به نفر دوم بدون اين که انگيزه بدهيد تنها با تحکم و زوراو را وادار به انجام حرکات سخت و تحمل رژيم غذايي مخصوصي کنيد که مطابق ميل او نيست ، پس از مدتي مي بينيد نفر اول چون انگيزه و هدف داشته تمامي سختي ها را به جان و دل مي خرد و نفر دوم به دليل بي انگيزه گي احساس مي کند که دارند او را شکنجه مي دهند و به تدريج يا مي گريزد و يا از پا درمي آيد .
انسان ها در طول زندگي دو نوع باور را تجربه مي کنند . باور به حيات طبيعي و حرکت در مسير غريزه که از بعد حيواني وجودشان نشات مي گيرد و باور به غيب و ماورا که به متعالي شدن هدف ياري مي رساند و سر در آبشخور فطرت دارد و رفتارهاي غريزي و طبيعي را جهت مي دهد و درجه سازگاري را بالا مي برد . در يک مکتب فکري متعادل توجه به هر دو جنبه مورد تاکيد قرار مي گيرد تا هيچ کدام فداي ديگري نشود که در اين صورت نه بر رفتارهاي مبتني بر رهبانيت مهر تاييد مي خورد و نه انسان به غرق شدن در ماديات سوق داده مي شود .
ناگفته نماند که انسان گاهي در شرايطي قرار مي گيرد که ناگزير به انتخاب است. مثلا در جايي با زير پا گذاشتن حق ، پاسخگوي غرايزش باشد و در جايي ديگر جان خود را به خاطر دفاع از حق فدا کند . آنچه موجب انتخاب يکي از دو حالت مي شود ، دلبستگي ، باور ، انگيزه و هدف يا بي انگيزه گي و بي ايماني و بي هدفي است . حال اين پرسش مطرح مي شود که دلبستگي و باور به چه چيز ؟
دلبستگي ها از تعلقات خانوادگي آغاز مي شود و در ادامه تعصب قومي و ملي و ديني آن را کامل مي کند و اگر شخصي نگاهي والاتر داشته باشد تا مرحله دلبستگي به همه ي انسان ها و حقيقت پيش مي رود . درجه بندي انسان ها در شرايط عادي به سادگي امکان پذير نيست اما زماني که بحراني پيش مي آيد يا جنگي اتفاق مي افتد افراد با نوع رفتار خود از يکديگر متمايز مي شوند. ملت ها هم همين گونه اند !
جامعه ي سالم ، جامعه اي است که هم اداره کنندگانش وهم مردم با کار و تلاش ، درستکاري ، قانونمندي و مشارکت در امور عام المنفعه به يکديگر انگيزه مي دهند . در چنين جامعه اي حتي اگر ميثاق و قانون نوشته شده اي هم وجود نداشته باشد ، هدفي مشترک همه را در صفي واحد قرار مي دهد . در نقطه مقابل در جامعه ي از هم پاشيده به دليل نبود احساس هم سرنوشتي حتي با وجود قانون ، آتش بي خيالي و خودمحوري و انحصار طلبي محصول تلاش هاي پراکنده را به خاکستر تبديل مي کند ، رشته ي دلبستگي ها را از هم مي گسلاند و مردم به جاي آن که انگيزه ي يکديگر را در راستاي منافع عمومي تقويت کنند ، بذر خودخواهي مي افشانند تا هر کسي به دنبال بيرون کشيدن گليم خويش از آب باشد .
مليت چتر گسترده تري نسبت به هم ديني در يک کشور دارد و زماني که در کنار دين قرار مي گيرد به انگيزه ها عمق مي بخشد و در کشورهايي که دين و مليت هم آغوش هستند ، مانند حصاري محکم و نفوذ ناپذيرعمل مي کند . در کشوري با تنوع قومي و مذهبي ، تعلقات ملي به لحاظ اين که چتر گسترده تري دارد و به فراگيري احساس هم سرنوشتي ياري مي رساند نبايد مورد بي مهري قرار گيرد و از تيررس نگاه اداره کنندگان کشور خارج شود .
از جمله عواملي که جامعه را از انگيزه مشترک تهي مي کند مي توان به تبعيض ، فاصله طبقاتي ، انحصارطلبي ، فساد سيستماتيک و حاشيه نشيني قانون اشاره کرد . وقتي جامعه اي در يک بازه زماني چند ساله با حجمي عظيم از اخبار منفي و در عين حال واقعي پيرامون فساد ، مشکلات معيشتي و بي عدالتي و فاصله ي طبقاتي بمباران مي شود و کار به جايي مي کشد که مسئولين و اداره کنندگان کشور هم به وجود نابساماني ها و سوء مديريت ها اعتراف مي کنند ، آنچه بيش از هر چيز آسيب مي بيند احساس هم سرنوشتي است . زيرا مردم با مشاهده ي متمايز شدن عده اي به عنوان تافته ي جدابافته و برخوردار از انواع امکانات به تدريج صفي مستقل تشکيل مي دهند.
پر واضح است که در چنين شرايطي شاهد بزرگنمايي مشکلات نيز خواهيم بود زيرا عده اي که احساس مغبونيت مي کنند و دست خود را از داشته ها خالي مي بينند ، براي تخليه رواني هم که شده واقعيت ها را با شايعات درهم مي آميزند و براي جبران عقب افتادگي خود از کساني که به ناحق در موقعيت هاي درآمدزا و امتيازآور قرار گرفته اند ، به مطالبه گري صنفي و طبقاتي روي مي آورند و به تدريج حساب خود را جدا مي کنند و زنگ مطالبات صنفي که به آن تعلق دارند را به صدا درمي آورند. اينجاست که جامعه ، خود به خود به دو قطب تبديل مي شود ، دارا و ندار ، برخوردار و محروم ، مستکبر و مستضعف ، فقير و غني و ديگر خبري از طبقه متوسط نيست زيرا بحران هاي اقتصادي و فساد، بخشي از طبقه ي متوسط را به دايره ي برخورداران انتقال داده و بخشي ديگر را به دايره ي محرومان وارد ساخته است. با تداوم اين وضعيت ، تلخ باوري و آمادگي براي شنيدن هر خبر بدي تدريجا به يک فرهنگ تبديل مي شود! تلخ باوري ، اذهان عمومي را براي شنيدن بدترين خبرها آماده مي کند به طوري که ديگر نمي توان کسي را با اعلام يک خبر غيرمترقبه به تعجب واداشت!
بي گمان ، سخت ترين و پر مخاطره ترين تصميمات هم توسط مردم و هم توسط اداره کنندگان کشور در چنين شرايطي اتخاذ مي شود زيرا هم مردم و هم دولتمردان براي پر کردن شکاف هاي ايجاد شده و رها کردن جامعه از وضعيت دوقطبي ، ناگزير شيوه هاي تجربه نشده اي را براي تغيير وضعيت به کار مي گيرند که خطر پذيري بالايي دارد در حالي که پاسخگويي همزمان به تمامي مطالبات با توجه به ظرفيت هاي محدود اقتصادي امکان پذير نيست . و اين يعني قوز بالاقوز و زايش بحراني از دل بحراني ديگر که در واقع دستاورد نهادينه شدن فرهنگ تلخ باوري است .
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.