وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    به احوال آن مرد بايد گريست  

    توسط محمد عسلی/ مدیر مسئول روزنامه عصرمردم 08 بهمن 1400 736 0
    سرمقاله "محمد عسلی" 9 بهمن 1400          به احوال آن مرد بايد گريست

    هر بامداد که گوسفندان آغل خود را ترک مي کردند و به چراگاه مي رفتند شب هنگام که به خانه بازمي گشتند، پستان هاي پر از شير آنها نويد غذاي سالم براي خانواده اي مي داد که از پس زحمات روزانه بر سر سفره آنان، شير، ماست، کره، پنير، دوغ و ديگر فرآورده هاي دامي بود. زنان، فرش زير پاي خانواده را به زيبايي مي بافتند و از دسترنج شوي، گندم نو را به آسياب مي بردند و خمير آن را بر تابه داغ مي نشاندند تا نان گرم و سالمي که خود يک غذاي کامل بود رافع گرسنگي باشد.
    آب تميز چشمه سارها، حلال لقمه هاي گلوگير کودکان بود و دست هاي پينه بسته پدر سلامت کار را به رخ مي کشيد.
    سلامتي ناشي از آزاد کردن زور بود و تندرستي. دست و پاهاي زنان هم همانند مردان پيوسته در تلاش بودند تا ناني به کف آرند و به غفلت نخورند.
    زندگي روستايي و عشيره اي هرچند با زحمات زياد و سختي هاي بسيار همراه بود اما همان سختي ها و زحمات ضامن سلامتي تن و روان بود. زنان، چاقي و فشارخون نداشتند و مردان، شب هنگام در خواب خوش به دور از نيازهاي زندگي امروزي خستگي را به فراموشي مي بردند. در واقع زندگي در روستا به نوعي از توليد به مصرف تعبير مي شد.
    آرامش کوهستان ها، نظر انداز دشت هاي سبز، هواي پاک و نسيم برآمده از روي گل ها و بوته هاي عطرآگين، نفس آدمي را چاق مي کرد.
    اسب و استر و اولاغ و جولان مرغ و خروس هايي که غذاساز بودند و هم نفس طبيعت، اميد به زندگي توأم با رضايت را در ذهن و دل مردم روستا نهادينه مي کردند و چرخه زندگي طبيعي را در فضاي باز و نظراندازهاي زيبا به رخ مي کشيدند...
    اما ناگهان برق آمد، برق زندگي روستايي و شهري را تغيير داد و همه را وابسته به ابزارها و دستگاه هايي کرد که به ظاهر زندگي را آسان کرد و آسانخواهي و راحت طلبي را رواج داد.
    توليدات، ماشيني شد و کشاورزي مکانيزه به همان نسبت و بلکه بيشتر سطح توقعات را رو به فزوني نهاد و دلمشغولي ها زياد شد.
    زنان از کارهاي فيزيکي بازماندند و انرژي هاي آزاد نشده، چاقي و فشارخون و بيماري عصبي را باعث شدند. فست فودها و خوراک هاي خوش طعم بدپس، سرطان زا شدند و تخم مرغ ها در ماشين هاي جوجه کشي، نوزادهاي بي مادر رها شده و سرگردان از محبت و احساس مادري تبديل شدند. اتومبيل ها جاي چهارپايان را گرفتند و هواي پاک را از روستاها هم دزديدند.
    چشم و اميد همه مردم به توليدات ماشيني دوخته شد و روز به روز نيازهاي بشر زياد و زيادتر گرديد. کشاورزي و دامداري سنتي از رونق افتاد و سيل مهاجرت روستائيان به سوي شهرها روانه شد تا به آنجا که زندگي مستقل طبيعي که نيازهاي روستائيان را توسط خودشان تأمين مي کرد آنها را وابسته به زندگي ماشيني نمود و دست دولت که قرنها به سوي توليدات روستائيان دراز بود برعکس شد و دست روستائيان و شهري ها را به سوي دولت دراز کرد و چشم همه به مرکز حاکميتي کشور باز شد.
    کساني که نيازهاي خود را خود تأمين مي کردند حالا آنچنان وابسته به ماشين شده اند که اگر ساعاتي برق دستگاه هاي نان پز نانوايي ها قطع شود اميدي به دريافت نان ندارند.
    جنگل ها، درختان چند صد ساله را با اره هاي برقي از دست دادند، پوشش سقف بام ها و کوچه ها و خيابان ها و نيز جنگل ها خالي از درخت در برابر آب باران، نفوذناپذير شدند و سيلاب هاي فصلي خانه و کاشانه روستاها و هم شهرهاي آسيب پذير را درهم کوبيدند تا دولت براي رفع نگراني هاي ناشي از زندگي ماشيني و رشد جمعيت بيکار به درد چه کنم گرفتار شود و ايراني که براي کشورگشايان دو قرن قبل جاذبه اي وافر داشت براي گذران زندگي و درآمدزايي به فروش نفت روي آورد.
    حس بيشتر داشتن و زندگي تجملي، تمامي آرزوهاي طبيعي را فداي زندگي ماشيني کرد تا به آنجا که ساليانه در ايران خودمان بيش از 70 هزار نفر در تصادفات اتومبيل کشته مي شوند و هزاران نفر مصدوم و مجروح مي گردند. حاصل اين تغييرات، ناتوان بودن دولت ها در تأمين نيازهاي ضروري شد چنانکه بسياري از طبقه متوسط به پائين که به زير خط فقر رفته اند اعتراضات مستمري را دامن زده به گونه اي که توليدات چنداني توسط بسياري از جوانان تحصيلکرده دانشگاهي حاصل نشده و نمي شود.
    در اين حالت گذاري که هر ايراني نيازمند يک دستگاه تلفن همراه و کسب خبر از شبکه هاي راديويي و تلويزيوني است و اکثر جوانان مي خواهند مدرک دانشگاهي داشته باشند انتظار رشد جمعيت نبايد داشت وقتي حقوق يک کارمند کفايت هزينه آموزش و تربيت حتي يک فرزند هم نمي دهد.
    و در اينجاست که بايد به قرن هفتم بازگشت و اين شعر سعدي را آويزه گوش کرد که:
    «بر احوال آن مرد بايد گريست
    که دخلش بود 19، خرج بيست...»
    والسلام

    شماره روزنامه:7403
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در جمعه, 08 بهمن 1400

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    آرشیو روزنامه

    Ad Sidebar
    Ad Sidebar-3