وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    متولد شيراز

    توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 20 دی 1401 150 0
    سرمقاله"اسماعیل عسلی" 20 دی 1401        متولد شيراز

    سپيده ي سحر و با صداي خروس از خواب برمي خاست و در آغل را براي سپردن گوسفندان به چوپان روستا باز مي کرد ، سپس به طرف حصين خميري مي رفت که شب هنگام و قبل از خواب آن را سامان داده و براي آماده شدن رها کرده بود . ابتدا خار و خلنگ ها را در تنور جاسازي مي کرد و سپس چند شاخه هيزم را روي آنها قرار مي داد و کبريت مي زد و تا گيرايي آتش مشغول چانه کردن خمير مي شد . نيم ساعتي که از اين تلاش و تکاپو مي گذشت ، نان گرم براي خوردن و دستمال پيچ کردن آماده بود و شوهرش مي توانست سهم خود را بردارد و راهي شود . از نان پختن که فارغ مي شد به سراغ ظرف شير که هنگام غروب از گوسفندان دوشيده بود مي رفت تا از شير ماست و پنير بگيرد و بخشي از غذاي روزانه اش فراهم باشد . تيغ آفتاب بچه هايش از خواب برمي خاستند و هر کدام حال و روزي داشتند و بايد تر و خشک مي شدند . يکي دو تا از بچه ها بايد به مدرسه مي رفتند و خوردني توي جيب آنها فراهم باشد . نزديک چاشت چوب خطي به دست مي گرفت و به سراغ قصاب ده مي رفت و سهم گوشت روزانه اش را مي گرفت . چوب خطي به درازاي تقريبا 30 سانتيمتر را با خود مي برد و هر بار که يک نوبت گوشت مي گرفت با چاقوي قصابي نشانه اي روي چوب نقش مي بست تا فصل برداشت محصول يا درو و يا فروش گوسفند به صورت يکجا پرداخت شود . غذا را با استفاده از بقاياي آتشي که با آن نان پخته بود بار مي کرد و مقداري لباس کثيف و ظرف آغشته به ته مانده غذا را در طشتي مي ريخت و بر سر مي گذاشت و کوزه به دست به طرف سرچشمه مي رفت و در مسير با زنان روستا همراه مي شد و گرم حرف زدن مي شد و خود را به سرچشمه مي رسانيد . کنار چشمه مي نشست و ابتدا رخت و لباس ها را مي شست و سپس به سراغ ظرف ها مي رفت و دست آخر کوزه ها را از بالاترين نقطه اي که آب از چشمه بيرون مي زد پر مي کرد و همراه با زنان روستا راه رفته را بازمي گشت. همين که وارد خانه مي شد پاگوشتي را آماده مي کرد تا به غذا بيفزايد . در فاصله اي که غذا جابيفتد و عطر و بويش همه جا را پر کند جارو به دست خانه و پيرامون آن را تميز مي کرد و پس از آن فرصت داشت تا بازگشت بچه ها از مدرسه چند رج قالي ببافد و همين که سر وصداي بچه ها از دور به گوش مي رسيد به سراغ غذاي آماده شده مي رفت تا پاسخگوي شکم هاي گرسنه باشد.

    پس از ناهار استراحتي و دوباره به سراغ قالي مي رفت و با همسايه ها خوش و بشي مي کرد تا اين که تنگ غروب گله از صحرا بازمي گشت و گوسفندان را براي دوشيدن به حياط خانه مي آورد و دوباره قالي بافي و با گسترده شدن چتر شب آنچه ازغذاي ظهر مانده بود را جلو شوهر از کار برگشته و بچه ها مي گذاشت و خود را به دست خواب مي سپرد و فردا دوباره روز از نو و روزي از نو .

    حالا اين وضعيت جا افتاده و به عادت تبديل شده ي يک زن روستا نشين را مقايسه کنيد با زماني که همين زن به دليل خشکسالي يا جذابيت هاي زندگي شهري روستا را رها مي کند و با جايگيري در آپارتماني چند متري که فضايي براي تحرک و فعاليت و جنب و جوش ندارد با نوع جديدي از زندگي خو مي گيرد که همه کارها به صورت کنترل از راه دور و يا فشار دکمه از نزديک صورت مي گيرد . جارو برقي را با دکمه روشن مي کند و ماشين لباسشويي و ظرفشويي را هم به همين طريق . نه گوسفندي را مي دوشد و نه نان پختني در کار است و ديگر نيازي به طي کردن چند کيلومتر راه براي رسيدن به سرچشمه هم نيست .

    دستگاه تصفيه ، آب را جرم زدايي کرده تحويل مي دهد و ماست و پنير را به صورت بسته بندي خريد مي کند و بي هيچ توليد و هنري که دستاوردش زيراندازي چشم نواز باشد روبروي تلوزيون مي نشينند و ازاين کانال به آن کانال مي رود و اگر آتشي هم روشن است به لوله کشي گاز شهري وصل است .از اين رو جاي شگفتي نيست اگر چنين زنان کم تحرکي با مشکل چاقي و ديابت و فشار خون و هزار درد بي درمان مواجه باشند . به هر حال دوري از تلاش و تحرک و نشستن در سايه ي سقف هاي کوتاه آپارتماني آن هم دور از نور و باد و نسيم و هوايي پاک را تنفس کردن ، تاواني دارد که با مراجعه به پزشک آن را مي پردازد .

    مقايسه ي بين اين دو نوع سبک از زندگي کافي است تا بفهميم تا چه اندازه از طبيعت فاصله گرفته ايم و در ازاي خدماتي که دريافت کرده ايم چه هزينه اي بر ما تحميل شده است.

    البته زندگي در شهر براي کساني که نوع کار و خدماتي که ارائه مي دهند با زندگي شهري پيوندي معنادار دارد گريز ناپذير است اما براي کسي که آن همه زيبايي و تلاش و تکاپو را رها مي کند و راهي شهر مي شود تا در حاشيه ي پرافت وخيز شهري بي حساب و کتاب در چند متر جا خودش را محصور کند و به ظاهري فريبنده که از زندگي برايش فراهم آورده اند دلخوش باشد ، نه تنها عاقبتي خرسند کننده ندارد بلکه قوز بالا قوز است . با کدام محاسبه بايد آن همه سرخوشي و دل به نشاط بودن و هنر از سرانگشت ريختن را به حال خود رها کني و بر دوش شهر سوار شوي و غصه هايت را از اين خانه اجاره اي به آن خانه ببري تا نهايتا در اثر يک حادثه يا بيماري تسليم مرگ شوي و تنها دلخوشي ات اين باشد که در نام شناسنامه فرزندت ثبت شود ، متولد شيراز

    شماره روزنامه:7671
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.