روزنامه عصر مردم در سراسر جهان یک پورتال خبری آنلاین آنلاین و منبع برای محتوای فنی و دیجیتال برای مخاطبان با نفوذ خود در سراسر جهان است. شما می توانید از طریق ایمیل یا تلفن به ما بپیوندید.
+(98) 713-234 8010-13
سپيده ي سحر و با صداي خروس از خواب برمي خاست و در آغل را براي سپردن گوسفندان به چوپان روستا باز مي کرد ، سپس به طرف حصين خميري مي رفت که شب هنگام و قبل از خواب آن را سامان داده و براي آماده شدن رها کرده بود . ابتدا خار و خلنگ ها را در تنور جاسازي مي کرد و سپس چند شاخه هيزم را روي آنها قرار مي داد و کبريت مي زد و تا گيرايي آتش مشغول چانه کردن خمير مي شد . نيم ساعتي که از اين تلاش و تکاپو مي گذشت ، نان گرم براي خوردن و دستمال پيچ کردن آماده بود و شوهرش مي توانست سهم خود را بردارد و راهي شود . از نان پختن که فارغ مي شد به سراغ ظرف شير که هنگام غروب از گوسفندان دوشيده بود مي رفت تا از شير ماست و پنير بگيرد و بخشي از غذاي روزانه اش فراهم باشد . تيغ آفتاب بچه هايش از خواب برمي خاستند و هر کدام حال و روزي داشتند و بايد تر و خشک مي شدند . يکي دو تا از بچه ها بايد به مدرسه مي رفتند و خوردني توي جيب آنها فراهم باشد . نزديک چاشت چوب خطي به دست مي گرفت و به سراغ قصاب ده مي رفت و سهم گوشت روزانه اش را مي گرفت . چوب خطي به درازاي تقريبا 30 سانتيمتر را با خود مي برد و هر بار که يک نوبت گوشت مي گرفت با چاقوي قصابي نشانه اي روي چوب نقش مي بست تا فصل برداشت محصول يا درو و يا فروش گوسفند به صورت يکجا پرداخت شود . غذا را با استفاده از بقاياي آتشي که با آن نان پخته بود بار مي کرد و مقداري لباس کثيف و ظرف آغشته به ته مانده غذا را در طشتي مي ريخت و بر سر مي گذاشت و کوزه به دست به طرف سرچشمه مي رفت و در مسير با زنان روستا همراه مي شد و گرم حرف زدن مي شد و خود را به سرچشمه مي رسانيد . کنار چشمه مي نشست و ابتدا رخت و لباس ها را مي شست و سپس به سراغ ظرف ها مي رفت و دست آخر کوزه ها را از بالاترين نقطه اي که آب از چشمه بيرون مي زد پر مي کرد و همراه با زنان روستا راه رفته را بازمي گشت. همين که وارد خانه مي شد پاگوشتي را آماده مي کرد تا به غذا بيفزايد . در فاصله اي که غذا جابيفتد و عطر و بويش همه جا را پر کند جارو به دست خانه و پيرامون آن را تميز مي کرد و پس از آن فرصت داشت تا بازگشت بچه ها از مدرسه چند رج قالي ببافد و همين که سر وصداي بچه ها از دور به گوش مي رسيد به سراغ غذاي آماده شده مي رفت تا پاسخگوي شکم هاي گرسنه باشد.
پس از ناهار استراحتي و دوباره به سراغ قالي مي رفت و با همسايه ها خوش و بشي مي کرد تا اين که تنگ غروب گله از صحرا بازمي گشت و گوسفندان را براي دوشيدن به حياط خانه مي آورد و دوباره قالي بافي و با گسترده شدن چتر شب آنچه ازغذاي ظهر مانده بود را جلو شوهر از کار برگشته و بچه ها مي گذاشت و خود را به دست خواب مي سپرد و فردا دوباره روز از نو و روزي از نو .
حالا اين وضعيت جا افتاده و به عادت تبديل شده ي يک زن روستا نشين را مقايسه کنيد با زماني که همين زن به دليل خشکسالي يا جذابيت هاي زندگي شهري روستا را رها مي کند و با جايگيري در آپارتماني چند متري که فضايي براي تحرک و فعاليت و جنب و جوش ندارد با نوع جديدي از زندگي خو مي گيرد که همه کارها به صورت کنترل از راه دور و يا فشار دکمه از نزديک صورت مي گيرد . جارو برقي را با دکمه روشن مي کند و ماشين لباسشويي و ظرفشويي را هم به همين طريق . نه گوسفندي را مي دوشد و نه نان پختني در کار است و ديگر نيازي به طي کردن چند کيلومتر راه براي رسيدن به سرچشمه هم نيست .
دستگاه تصفيه ، آب را جرم زدايي کرده تحويل مي دهد و ماست و پنير را به صورت بسته بندي خريد مي کند و بي هيچ توليد و هنري که دستاوردش زيراندازي چشم نواز باشد روبروي تلوزيون مي نشينند و ازاين کانال به آن کانال مي رود و اگر آتشي هم روشن است به لوله کشي گاز شهري وصل است .از اين رو جاي شگفتي نيست اگر چنين زنان کم تحرکي با مشکل چاقي و ديابت و فشار خون و هزار درد بي درمان مواجه باشند . به هر حال دوري از تلاش و تحرک و نشستن در سايه ي سقف هاي کوتاه آپارتماني آن هم دور از نور و باد و نسيم و هوايي پاک را تنفس کردن ، تاواني دارد که با مراجعه به پزشک آن را مي پردازد .
مقايسه ي بين اين دو نوع سبک از زندگي کافي است تا بفهميم تا چه اندازه از طبيعت فاصله گرفته ايم و در ازاي خدماتي که دريافت کرده ايم چه هزينه اي بر ما تحميل شده است.
البته زندگي در شهر براي کساني که نوع کار و خدماتي که ارائه مي دهند با زندگي شهري پيوندي معنادار دارد گريز ناپذير است اما براي کسي که آن همه زيبايي و تلاش و تکاپو را رها مي کند و راهي شهر مي شود تا در حاشيه ي پرافت وخيز شهري بي حساب و کتاب در چند متر جا خودش را محصور کند و به ظاهري فريبنده که از زندگي برايش فراهم آورده اند دلخوش باشد ، نه تنها عاقبتي خرسند کننده ندارد بلکه قوز بالا قوز است . با کدام محاسبه بايد آن همه سرخوشي و دل به نشاط بودن و هنر از سرانگشت ريختن را به حال خود رها کني و بر دوش شهر سوار شوي و غصه هايت را از اين خانه اجاره اي به آن خانه ببري تا نهايتا در اثر يک حادثه يا بيماري تسليم مرگ شوي و تنها دلخوشي ات اين باشد که در نام شناسنامه فرزندت ثبت شود ، متولد شيراز
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.