گاهي ما از اين که به سراغ شغلي خاص نرفته ايم ناخشنوديم يا برعکس خيلي راضي هستيم و به خود مي باليم و چه بسا در اينجا و آنجا از تيزهوشي خود سخن بگوييم که با درک آسيب هاي فلان شغل به طرف آن نرفته ايم و به شغلي که هم اکنون داريم افتخار مي کنيم . که البته نگاه ما به شغل ، ارتباطي با درآمد ناشي از آن ندارد بلکه بيشتر به آثار اجتماعي و روحي و رواني آن مي انديشيم! بر کسي پوشيده نيست که هر شغلي سختي ها و امتيازات خودش را دارد و همين امرموجب ايجاد جاذبه و دافعه براي آن مي شود . بايد بپذيريم که ما گاهي خواه ناخواه وارد عرصه ي شغلي ديگران مي شويم بدون آن که عنوان چنين شغلي را يدک بکشيم . نمونه ي بارزش آيا کسي هست که تاکنون قضاوت يا معلمي نکرده باشد . زماني ما به قضاوت و معلمي و مهندسي و دلالي و کسب و تجارت به عنوان يک شغل نگاه مي کنيم که تکليف آن روشن است ولي گاهي ناگزير وارد چنين عرصه هايي مي شويم و به آموزش دادن روي مي آوريم و تمام تلاشمان را مي کنيم تا تجربه و دانش خود را به ديگري منتقل کنيم . افرادي هستند که شغلشان رانندگي نيست ولي چه بسا بيشتر از يک راننده از خودرو استفاده مي کنند يا در حالي که اکنون خوشحاليم که قاضي نشده ايم بارها اين و آن را قضاوت کرده ايم ! ممکن است کسي بگويد حيف شد که من معلم نشدم در حالي که همين شخص بارها با رفتار و کردار خود به فرزندانش درس داده يا کسي که قاضي نيست بارها ديگران را قضاوت کرده يا اگر چه شغلش رانندگي نيست اما تمامي کارهايش را با ماشين شخصي انجام مي دهد . تصور کنيد ما قضاوت يک فرد را در باره ي شخصي ديگر نپسنديم اما سکوت ما در برابر چنين قضاوتي معنايي جز مهر تاييد زدن بر آن نيست . ما به کاسبي که اهل احتکار است ايراد مي گيريم اما در صورتي که احساس کنيم قحطي يا گراني و يا جنگي در پيش است خودمان خريدار عمده ي اجناس انبار شده ي او هستيم يعني خودمان هم احتکار مي کنيم .
آيا زمان آن فرا نرسيده است که بپذيريم ما شايسته ي جامعه اي هستيم که در آن زندگي مي کنيم و در تمامي خوبي ها و بدي هايش سهمي داريم که با سکوت و رضا مي پردازيم . بسيار پيش مي آيد که با مرور صفحه ي حوادث روزنامه ها ازقساوت و بي رحمي پدري که زن و دختر و فرزند خود را کشته است سخن مي گوييم اما خودمان در زندگي بارها تا مرز کشتن زن و فرزند پيش رفته ايم و يا حداقل در ذهن خود به قول فروغ فرخزاد طناب دار آنها را بافته ايم .
همراهي با شرايط زمانه و کم و زياد کردن پوشش متناسب با گرمي و سردي هوا و تغيير سبد خريد با پايين آمدن قدرت مالي و خودداري از ادامه ي تحصيل به دليل شرايط نامساعد و .... همه و همه معنايي جز اين ندارد که ما از قدرت ايجاد تغيير برخوردار نيستيم لذا به ناچار به رنگ محيط درمي آييم
بسيار پيش آمده که نقش هم بازي کرده ايم ! همين هنرپيشگي را در نظر بگيريد که ما در زندگي چگونه آن را به خوبي اجرا مي کنيم و در حالي که از شخصي متنفر هستيم در برابرش کرنش مي کنيم و در حالي که الکي خود را تحت تاثير داستان سرايي يک سخنران گريان نشان مي دهيم در دل به اين همه خزعبلاتي که سرهم بندي کرده مي خنديم و يا در يک مجلس عروسي با وجود اين که از چنين وصلتي خشنود نيستيم ، نيشمان را تا بناگوش باز مي کنيم و مستانه مي رقصيم و در عين حال به فلان هنرپيشه معروف غبطه مي خوريم که چرا نمي توانيم مانند او نقش بازي کنيم !
ضرب المثل هاي رايج در يک جامعه از يک منظر مي تواند آيينه ي تمام نماي فرهنگ آن جامعه باشد . مثلا مي گوييم فلاني اگر آب ببيند شناگر قابلي است ، مگر بسياري از ما در صورت تغيير شرايط دچار جو زدگي نمي شويم و بوقلمون وار رنگ نمي بازيم ؟
آيا تاکنون طعم قدرت را چشيده ايد . لازم نيست حکم انجام کاري مهم را در کف بي کفايت من و شما بگذارند بلکه کافي است که مثلا يک قابلمه غذا را به ما بسپارند تا بين چند نفر تقسيم کنيم .اينجاست که به تدريج متوجه مي شويم حتي احساس برخورداري از اختيار براي تعيين سهم غذاي ديگران نيز ما را گرفتار چه تبختري مي کند .
کارها و شغل ها و مسئوليت ها هم مانند لباس ها کوچک و متوسط و بزرگ دارند . پر واضح است که ما وقتي از انجام کارهاي بديهي نظيرتحصيل و کسب مدارج بالاي علمي برنمي آييم، هرگز نمي توانيم مدعي انجام کارهاي بزرگ باشيم و نهايت کاري که مي کنيم اشغال تاريخ است .
ما در آموزه هاي ديني توصيه شده ايم که متخلق به اخلاق الله باشيم . خداوند هرگز بار سنگين را بر دوش موجودات ضعيف نمي گذارد بنابراين ما نيز نبايد کارهاي بزرگ را به دست آدم هاي کوچک بدهيم . خداوند اهل توصيه پذيري و چشم بستن بر روي گناه بندگان با وساطت ساير بندگان نيست . مالک يوم الدين از جمله توصيفاتي است که براي خداوند آورده شده است يعني در قيامت فقط خداوند است که حکم مي کند و هيچ کس قادر به تغيير خواسته ي خداوند نيست زيرا او قبلا قول داده است که از سر مثقال و ذره هم نگذرد . خداوند به قول و وعده ي خود وفا مي کند ، خداوند عادلانه قضاوت مي کند ، خداوند اهل نظم و قانون است .
براي خداگونه بودن ابتدا بايد خودمان باشيم ، همين که هستيم . آيا ما آنچنان که مي نماييم هستيم ؟