وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    قضاوت هاي شرطي

    توسط محمد عسلی/ مدیر مسئول روزنامه عصرمردم 26 تیر 1402 73 0
    سرمقاله "محمد عسلی " 26 تیر 1402         قضاوت هاي شرطي
    حتما تاکنون سوار تاکسي شده ايد حتي براي يک بار به هر دليل. رانندگان تاکسي يا جوانند و پرشور و يا بيشتر ميانسال و بازنشسته. جوانان به حسب عادت اهل موسيقي و گوش کردن ترانه اند و يا کمتر به اشعار مذهبي گوش مي دهند. بعضي مسافران که دلشان نمي خواهد صدايي بشنوند تذکري به راننده مي دهند و ضبط خاموش مي شود. اما دهان راننده باز مي شود و شروع مي کند به درد دل کردن که اي بابا! ترانه و موسيقي که گوش نکنيم، حرف از بدبختي هايمان هم نزنيم. اگر ساکت و آروم بنشينيم که خوابمان مي برد و مي زنيم ماشين مردم را داغون مي کنيم. در اين گرما که از صبح تا آخر شب يک پايمان روي گاز است و پاي ديگرمان روي کلاچ و ترمز، پشت اين فرمون لامصب مثل شلغم آبکش مي شويم.
    مسافران که دو تا آقا و يک خانم هستند همه ساکت به روبرو خيره شده اند. چراغ قرمز طولاني فلکه قصردشت و ترافيکي که ادامه آن تا سه راه قدوسي مي رسد و اتومبيلي که نه کولر دارد، نه هيکل سالمي براي آن مانده و نه دستي به سر و صورتش کشيده شده و بوي ماندگي و عرق از چهار گوشه آن به مشام مي رسد و قابل تحمل نيست حکايت از زندگي روزمره اي دارند که هر کس فقط به منافع شخصي خود نگاه مي کند و سلامتي جسم و روان آدم ها و حتي خودش هم مهم نيستند.
    هنوز نيمي از راه مقصد باقي است که راننده زبان باز مي کند و از گراني تعميرات، قطعات و لاستيک حرف مي زند و اينکه هر چه جان مي کند به جايي نمي رسد زيرا اتومبيلش هم اجاره اي است و بايد ماهيانه مبلغ قابل توجهي به مالک اتومبيل بپردازد و چند سر عائله را اداره کند.
    يکي از مسافران خطاب به راننده مي گويد: چند فرزند داريد؟ راننده با پوزخندي مي گويد: مگر چطور؟
    مسافر: مي خواهم سر حساب شوم که ماهيانه مخارجت چقدر است؟
    راننده: 7 فرزند و يک زن غُرغُرو که فقط مي گويد پول بده!
    مسافر: بچه ها بزرگند يا کوچک؟
    راننده: همه بزرگند و بيکار. 4 پسر تحصيلکرده دانشگاهي الاف خيابان ها و سه دختر دم بخت که آنها هم بيکارند؟
    مسافر: يعني هيچ کاري ندارند؟
    راننده: بله دوتاشان رفته اند فروشندگي داخل مغازه هاي پاساژ که پول کرايه شان هم در نمي آورند؟
    مسافر: پس هزينه و مخارج همه افراد خانواده به عهده شماست؟
    راننده: بله خانم! فکر کرديد از صبح علي الطلوع تا نيمه هاي شب سگ دو مي زنم براي کي؟
    مسافر: چند سال است که روي تاکسي کار مي کنيد؟
    راننده: ده سال.
    مسافر: قبلا چه کار مي کرديد؟
    راننده: کارمند سازمان بيمه هاي اجتماعي بودم که بازنشسته شدم. فکر مي کنيد با حقوق بازنشستگي مي شود زندگي کرد؟
    مسافر: نه والله. من هم وضعيتي بهتر از شما ندارم.
    راننده: شما چه کاره ايد.
    مسافر: مدتي آشپز هتل بودم بعد از چند سال اخراجم کردند رفتم شاطر مغازه نانوايي شدم. کمر درد گرفتم رفتم تو بازار شاگرد مغازه قالي فروشي شدم.
    مسافر: حالا چه کار مي کنيد؟
    راننده: حالا ديگر ناتوان شده ام و بيکارم.
    راننده: پس خوش به حال خودم که فعلا جاني مانده تا روي اين ابوطياره کار کنم.
    مسافر: بله! هيچ کس از دل کسي خبر نداره.
    خانم مسافر: آقا همين جا پياده مي شوم.
    مسافر بعدي: ستاد
    راننده: نه بابا خدا پدرت بيامرزه! کي تو اين ترافيک ميتونه بره ستاد. برو سوار اتوبوس شو.
    مسافر: بيست تومن
    راننده: 30 تومن بيا بالا.
    مسافر سوار شد و ساکت نشست.
    گرما و ترافيک همه را کلافه کرده. عرق از سر و روي راننده و مسافر سرازير است و هر کس سعي دارد از اين زندان سيار به زودي رها شود. اما راه باز نيست و حرکت لاک-پشتي اتومبيل ها، پشت در پشت گويي همه فريادند. صداي کولرهاي اتومبيل هاي لوکس شنيده مي شود و بعضا آهنگ هايي که با صداي بلند به گوش مي رسند.
    راه بسته است و بنزين است که دود مي شود. بنزيني که به ناچار از آب معدني هم ارزان تر است.
    صداي آژير آمبولانس که راهي براي گريز ندارد مدام به گوش مي رسد و هيچ اتومبيلي نمي تواند راهگشا باشد.
    يکي از مسافران با حسرت مي گويد: خدا کند که بيمار اورژانسي در اين آمبولانس نباشد.
    مسافر ديگري مي گويد: نه بابا حتما کباب خريده که سرد نشه!
    راننده تاکسي: شوخي مي کني؟
    مسافر: نه بابا. مگر چند سال پيش نخواندي که يک آمبولانس که قصد داشت سبقت بگيره تصادف کرد بعد معلوم شد کباب خريده ببرد براي آقاي رئيس!
    و اما بعد:
    اگر مي خواهيد قضاوت هاي عمومي را در مسائل مختلف سياسي، اقتصادي و... بشنويد شرط آن است که سوار تاکسي شويد و دل بسپاريد به سخنان راننده و مسافران تا بدانيد که زير پوست شهر و شهروندان چه مي گذرد. اگر اتومبيل شخصي نداريد.
    والسلام
     
    شماره روزنامه:7809
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در دوشنبه, 26 تیر 1402

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    آرشیو روزنامه

    Ad Sidebar
    Ad Sidebar-3