برداشتي که کارگزاران از بستر آفريني در راستاي اجرايي شدن قوانين دارند تاثير تعيين کننده اي بر همگامي مردم دارد . گام اول براي همراه سازي مردم با قوانين ، تعيين افرادي شايسته و متخصص براي اجرايي شدن قانون است .
ما گاهي با استناد به مدارک متقن و غيرقابل انکار، فردي را به عنوان مجرم دستگير مي کنيم و او را به جزاي عملش مي رسانيم که صد البته عين عدالت است ولي متاسفانه در مواردي به دليل حاکميت بي نظمي بر امور و هرج و مرج موجود در مناسبات اداري و اجتماعي قادر به دستگيري افرادي که مرتکب جرم مي شوند اما ردي از خود بر جاي نمي گذارند نمي شويم و حتي زماني هم که آنها را دستگير مي کنيم به دليل وجود خلاء هاي قانوني نمي توانيم مجازاتي فراخور جرمي که مرتکب شده اند براي آنها تعيين کنيم که براي ديگران عبرت آموز و بازدارنده باشد .
درآموزه هاي ديني آمده است که فرداي قيامت افرادي به خاطر برخي از جرم هايي که منکر انجام آن هستند مجازات مي شوند . تصور کنيد فردي پس از خوردن موز پوست آن را کف خيابان و کوچه مي اندازد و بدون توجه به پيامدهاي احتمالي آن راه خانه اش را در پيش مي گيرد . دقايقي بعد مردي رهگذر پا روي پوست موز مي گذارد و با سر به زمين مي خورد و در اثر ضربه مغزي مي ميرد و همسرش بيوه مي شود و فرزندانش يتيم مي شوند و سرنوشت زن و فرزندانش به دليل نداشتن سرپرست و نان آور به کلي تغيير مي کند به طوري که به مسيرهاي خطرناک کشيده مي شوند . حال آن فردي که پوست موز را روي زمين رها کرده و در تمام عمرش حتي يک بار هم از او شکايت نشده و به کلانتري نرفته با خيال آسوده به زندگي ادامه مي دهد ، بي خبر از اين که فقط در يک مورد چه جنايتي مرتکب شده و جرم او چه پيامدهاي وحشتناکي داشته است .
گاهي يک معاون مدرسه به دليل برخوردي نامناسب با يک دانش آموز سرنوشت او را تغيير مي دهد و او را به فردي که علاقه ي زيادي به سرکشي مدني دارد تبديل مي کند . اينجاست که اگر نگاهي دقيق و زيرپوستي به برخي رفتارها داشته باشيم متوجه مي شويم که چه بسا رفتار مخرب يک جوان در خيابان ريشه در رفتار نامناسب يک مربي در مدرسه داشته است.
برعکس چنين قضيه اي هم صادق است . براي نمونه کساني که بيمارستاني را احداث و وقف مي کنند يا مدرسه مي سازند و يا در امور عام المنفعه ايفاي نقش مي کنند در نتايج حاصل از اقدام خود شريک هستند و به آنها پاداش داده مي شود و چه پاداشي بهتر از اين که مردم سال ها پس از مرگش از او به يکي ياد مي کنند.
ضرب المثلي است که مي گويد : " کسي که باد بکارد ، توفان درو مي کند " الحق و والانصاف که بسياري از ضرب المثل ها حکم يک گنجينه ي معنوي را دارند ولي به سادگي مورد بي اعتنايي قرار مي گيرند . گاهي پس از کشف يک جرم مردم متوجه مي شوند که مثلا در جريان فلان مراسم که تاثير تبليغي چنداني هم بر افکار عمومي نداشته مقدار زيادي از پول بيت المال به هدر رفته است . در جايي ديگر مي بينيم که با نصف چنين هزينه اي مي شد فلان جاده ي خطر آفرين و حادثه خير را ترميم کرد و از تصادفات و تلفات زيادي جلوگيري به عمل آورد . افرادي که به دليل ارتکاب جرم مالي دستگير مي شوند در خوش بينانه ترين حالت نهايتا به پرداخت خسارت و تحمل چند سال زندان و انفصال از مشاغل دولتي محکوم مي شوند اما اين محکوميت هرگز به زنده شدن کساني که مثلا در فلان جاده ي حاشيه اي تلف شده اند نمي انجامد .
اينجاست که بايد با تمام وجود به شايسته سالاري معتقد باشيم زيرا نسبت آدم ها با شغلشان بايد مانند نسبت پيچ با مهره باشد که از هر نظر بايد با يکديگر تناسب داشته باشند و جفت و جور شوند لذا اگر مي بينيم در يک جامعه کارها گره مي خورد و روند امور با کندي مواجه است و با هدر روي هزينه ها مواجه هستيم نتيجه مي گيريم که پيچ و مهره ها با يکديگر همخواني ندارند و عوضي هستند . در چنين شرايطي حتي با بهترين قوانين و آرماني ترين شعارها هم نمي توان به جايي رسيد چه رسد به اين که قانون هم با تناقضايي همراه باشد .