قرن بيست و يکم را ويژگي هايي است که جامعه شناسان در آن حيران مانده اند. قرني که پيشرفت هاي علمي و فنآوري هاي جديد وسائل ارتباطي از يک سو و از ديگر سوي رهآوردهاي ماشينيسم آدمي را بر عراده قدرت و سرعت نشانده چنانکه غافل از خود به سوي ناکجاآباد به پيش مي تازد.
اين قدرت که نيروي محرکه آن انگيزه هاي مالي و مادي است غفلت از خود و ديگران را چنان به تماشا گذاشته که ديگر مهر و مهرورزي و محبت و دلجويي از ديگران به احساس درنمي آيد و گذشته از اليناسيون «از خودبيگانگي» ديگر بيگانگي را همراه با ستيزه جويي در جوانان کم سن و سال هم، چونان داروي مرفين از طريق القائات فضاي مجازي تزريق نموده که فرزندان را عصياني شديد بر عليه والدين و باورهاي آنان بي کم و کاست ارادي کرده است.
مي بينيم که در پاريس مبدع و مروج مُد و مُدگرايي و عشق و عاشقي که عطر سحرآميز آنان در سراسر دنيا پراکنده است چنان خشونتي روي نموده که نه اتومبيل، نه ساختمان و نه پليس در تهاجم خشم مردم معترض کوکتل مولوتف به دست در امان نيستند چنانکه به اصطلاح آزادي هاي دموکراتيک حقوق بشري رنگ باخته و گلوله ها و ضرب باتوم هاي پليس هاست که از کشتن هموطن خود ابائي ندارند و دولتمردانشان که براي ديگر کشورهاي مورد اعتراض مخالفان خط و نشان مي کشيدند و آنها را به ديکتاتوري و ستم بر مردمان خود متهم مي کردند اينک خود مورد اتهام و بازخواست رسانه اي شده اند.
راستي اين دستاوردهاي علمي و صنعتي که براي رفاه و راحتي بشر توليد شده و مي شوند چه امنيت و آسايشي را به همراه آورده اند که روز به روز نيازهاي مادي و معنوي را افزون تر از پيش کرده و خشم و کينه توزي و اعتراض را در جوامع طبقاتي دامن زده اند به گونه اي که اگر به طنز تاريخي گفته شده: (مغولان به قدري وحشي بودند که از پلنگ تقاضاي رقص مي کردند). توجه کنيم امروز بعضي از دولت هاي تماميت خواه از پلنگان تقاضا دارند که يکديگر را بدرانند و گوشت و پوست خود را بخورند. گويي قانون جنگل در اين عصر و زمانه مي خواهد به گونه ديگري وحشت آفريني کند.
جنگ هاي نظامي ناجوانمردانه بر عليه مردم بي دفاع غير نظامي که هر کشوري را نوبتي است تا در چرخش محيط دايره اي که در آن قرار دارد طعم خشونت را بچشد خود سئوال بي پاسخي است که جز منافع کارخانجات اسلحه سازي توجيه و تحليلي ندارد.
اين عصر شتر گاو پلنگي که در نمايشات تلويزيوني براي رهايي حيوان يا پرنده اي از مرگ چنان و چنين مي کنند و عطوفت انساني را به رخ مي کشند اما هيچ رنجي در قبال کشتار کودکان و زنان بي گناه فلسطيني، يمني، سوداني، افغانستاني و... به سراغ طلايه-داران حقوق بشري نمي آيد تضادي آشکار در رفتار و گفتار دولتمردان آمريکائي و اروپايي را به صحنه آورده که پاسخي جز دشمني آدم با آدم به ذهن متبادر نمي کند.
کلاهبرداري سياسي، فريب، دشمني آشکار و پنهان دولت ها با يکديگر که نام سياست خارجي به خود گرفته ناشي از اعمال قدرت انديشه هاي ماشينيسم است که مولود نوعي انارشيسم سياسي، نظامي و اقتصادي است و چقدر هوشمندي و دانش سياسي به روز لازم است تا بتوان از چنگال گرگ هاي در لباس ميش و دشنه هاي پيچيده در دستمال هاي ابريشمي فرار کرد و جان سالم به در برد!
قرن بيست و يکم نه تنها نفرت پراکني نژادپرستانه را دامن زده بلکه نفرت پراکنان ديني و اخلاقي با تأييد دولت هاي به اصطلاح آزاد و دموکراتيک که انديشه هاي سوسياليستي را مروجند نيز به ميدان آمده اند. نمونه آن را مي توان قرآن سوزاندن رسمي و با تأييد پليس سوئد را مثال آورد که اعتراض بيش از 2 ميليارد مسلمان سراسر جهان را به دنبال داشته است.
نفرت پراکني ديني هم يکي از دستاوردهاي حکومت هاي به اصطلاح دموکراتيک اروپايي است که در فرانسه نيز با کاريکاتورهاي موهن نشريه شارلي ابدو چند بار روح و روان مسلمانان را آزرده و به نام آزادي، دولت هاي دشمن مسلمانان از آن دفاع کرده اند.
گويي به همان نسبت که همسايه هاي خانه هاي آپارتماني نسبت به يکديگر بيگانه اند و روابطي ندارند مبادا وقت تنگ و فرصت کوتاهشان ضايع شود و حتي سلام يکديگر را پاسخ نمي دهند نسبت به ديگر کشورها جز به منافعي که از طرف آنها حاصل مي شود انديشه روابط محبت آميز در ذهن و فکر کامپيوتري شان خطور نمي کند.
به قول زنده ياد فريدون مشيري:
«چنين گسسته عناني کجا تواند رفت
چنين خجسته وجودي کجا تواند ماند...»
قرن نفرت و نفرت پراکني با قرن تضادهاي معرفتي و روابط چندگانه متناقض است. قرن ما قرن باورمندي اصالت ماده براي رهايي از اصالت خداباوري است و چون وجدان بيداري براي پاسخگويي عملکردها نيست خوش باشي و لذت طلبي بيشتر انتخابي است که از ابتداي تولد تا مرگ آموزش داده مي شود و تربيت بر مبناي ارضاي نيازهاي شکمي و روابط جنسي شکل گرفته است. از اين روست که امنيت با کشتن و کشتن براي زيستن هدف است که به صورت خودجوش رهاورد تمدن جديد است.
به قول سعدي خدابيامرز خودمان:
«از صد يکي به جاي نياورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم ديگري...»
والسلام