آسمان آبي بود و آب روان و درختان سبز و چشمه ها جوشان. غم نان بود اما غم جان نبود. کسي نمي دانست در فاصله ده کيلومتري محل سکونتش چه مي گذرد، زندگي ساده بود نخست پيه سوزي روشنايي مي داد سپس نفت آمد و چراغ هاي گردسوز نفتي؛ هرچند بخاري هاي هيمه سوز نور مي داشتند در شب هاي ديجور.
نه از آسفالت خيابان ها خبري بود و نه از دود و آلودگي هاي ماشين آلات و اتومبيل ها. آنان که داشتند به ضرورت اسب سوار مي شدند و کساني که نداشند الاغ در رکابشان بود. زندگي با طبيعت مأنوس بود و طبيعت با انسان. ماکيان بر در خانه و حياط و کوچه دانه ور مي چيد و کُله تخم مرغي غذاي مطبوع صبحانه را تأمين مي کرد يا براي تعويض آرد و چاي دستمايه اي فراهم مي شد.
برق که آمد نور آورد و گرما و شادي آفرين شد و دافع سرما.
زندگي به گونه ديگري رقم خورد. انقلاب صنعتي فئودال ها را صاحب کارخانه کرد و رعايا کارگر کارخانه ها شدند. شهرها گسترش يافت و پيشرفت هاي علمي و پزشکي زاد و ولد را افزون کرد و مرگ و ميرها کاهش يافت.
روستاها گسترش يافتند و بخش ها به شهرها و شهرهاي بزرگ، کلانشهر شدند. فاصله خانه ها زياد و زيادتر شد و کوچه هاي تنگ باز شدند تا اتومبيل ها بتوانند در آنجا رفت و آمد نمايند و توقفگاهي بيابند. وسائل برقي آنچنان زياد شدند که ديگر خانواده را چاره نبود که در اتاقکي مستقر شوند.
معماري هاي سنتي جاي خود را به معماري هاي غربي دادند و ديگر از حياط و درخت و حوض و ماهي آثاري نماند.
زندگي آپارتمان نشيني در ارتفاع خستگي رواني را افزايش داد و دلمردگي و بي حوصلگي از زندگي تکراري، مردان را به کار بيشتر و زنان را به بيکاري و تن آسائي دلمشغول کرد.
سيل زنان جوان راهي مدارس و دانشگاه ها شدند و حقوقي مساوي مردان طلب کردند.
روح مهرباني و عطوفت زنان به علت خستگي ناشي از کار، جاي خود را به مطالبه گري و زياده خواهي داد.
سن ازدواج بالا رفت و فرزندآوري در بوته فراموشي قرار گرفت.
جهان رو به پيري گذاشت. زمين پير شد. آسمان تيره و آب ها آلوده. سرعت را مي بايست تا تصادفات کاهش يابد. خواب آلودگي ناشي از فشار کار زياد، قتل هاي تصادفي را رقم زدند. افزايش جمعيت و گستردگي شهرها آب و برق و گاز و حمل و نقل بيشتري را طلب کردند و چون امکانات برق رساني به نسبت توسعه و افزايش جمعيت فراهم نشد کمبود برق و آب و گاز مسائل و تضييقاتي را به بار آورد که حاصل آن اعتراض و عصبيت مردم شد.
اينک ساعت به ساعت در بعضي نقاط شهر برق خاموش مي شود. يعني همه وسائل برقي که بعضا وسائل کار هم هستند خاموش مي شوند و يا خسارت مي بينند.
گرماي بيش از حد انتظار عليرغم گذشته هاي نه چندان دور همه را کلافه کرده است زمين هم رو به اعتراض گذاشته است. از زلزله ها و آتش فشان هاي فعال که بگذريم، سيل و طوفان هاي خانمانسوز بيش از هميشه خسارت بار و جانکاه شده اند. گويي همه شرايط جمع است تا روي خوش و فرصت آرامشي نباشد.
انتظار براي بهبودي وضعيت اقتصادي و رونق کار به يک عادت ناباورانه تبديل شده است. شعار بدو و نايست از صبح علي الطلوع تا پاسي از شب، شعار همه است.
راستي مگر کنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش چه ضرري مي داشت که ما خود را به مهلکه صنعت انداختيم و ندانستيم و يا نتوانستيم که به خوبي از دستاوردهاي علمي و فنآوري بهره مند شويم؟
کجاست هم نفسي تا به شرح عرضه دهيم که هجران آدم و دورافتادگي از اصالت قانونمند طبيعت خداوندي تا کي و تا کجا ادامه خواهد داشت.
اگر حافظ قرن هشتمي بود که مي ناليد، اگر رودکي قرن چهارمي بود که مي ناليد، اگر در عصر باستان مي زيستم که کتيبه ها راوي خشکسالي و جنگ و قحطي بوده اند.
حال سرنوشت بشر با اين همه دستاوردهاي آسان کار، چرا سختي هاي افزون تري را رقم زده است؟
در اين اتاقک روزنامه نگاري به هر ساعت نزديک به ظهر همه چيز خاموش مي شوند و کاربران در سايه کامپيوتر در اثر گرما به خواب سبک نيمروزي مي روند. ديگر تلفن ها، پيام ها، اعتراض ها هم شنونده اي ندارند. چون زيادند و از حوصله مسئولان خارج.
اگر روزگاري حافظ را خرمني بود که برق غيرت آن را مي سوزاند و مي سرود:
«برق غيرت چو برون مي جهد از مکمن غيب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم...»
من بايد بگويم:
«برق دفتر چو برون مي جهد از کنتور و کابل
تو بفرما که منِ سوخته چاپگر چه کنم...»
والسلام