بعضي از آدم ها در برابر برخي پيشنهادات خيلي زود تسليم مي شوند و در برابر پرسش هايي از اين دست که مي خواهي زيبا شوي ، پولدار باشي ، چاق يا لاغر شوي ، بهترين ورزشکار باشي ، قبول شوي ، نماينده شوي ، مشهور شوِي ، برنده شوي و ... فورا زير پايشان خالي مي شود . گلاب نثار خاک حضرت آدم که ايشان هم در برابر اين پرسش شيطاني که مي خواهي جاودانه شوي دست پاچه شد و شد آنچه نبايد بشود . شما اگر سري به راهروهاي دادگستري بزني و قلمي به دست بگيري و از شاکيان بپرسي که چطور شد که به اينجا رسيدي مي گويد : مي خواستم پولدار شوم يا لاغر شوم ، زيبا شوم ، شوهر کنم ، زن بگيرم ، به خارج از کشور بروم ، معاف بشوم و ... اما يک نفر کلاهبردار جيب مرا خالي کرد . هميشه همين طور بوده که آدم ها به خاطر چيزهاي بي ارزش فريب نخورده اند مثلا ما اگر به کسي بگوييم اگر ميخواهي کتک مفصلي بخوري بيا برو زنگ خانه فلان آدم شرور را هنگامي که خواب است بزن و دستت را هم از روي زنگ برندار ! !تقريبا قريب به اتفاق افراد صاحب عقل چنين پيشنهادي را رد مي کنند چرا که هيچ کس دنبال کتک خوردن نيست اما آدم هايي که تصور مي کنند خيلي عاقل هستند و آرزوهاي معقولي هم دارند به دام کساني مي افتند که مي دانند دام خود را در چه مسيري پهن کنند !
ذهن آدم ها کشکولي پر از آرزوست که اغلب هم دست نايافتني هستند . بالاخره ما هم فرزند آدم هستيم که روضه ي رضوان را با چند عدد گندم يا به قول فرنگي ها با يک سيب معاوضه کرد و هنوز طعم سيب و گندم را نچشيده بود که طي مراسم باشکوهي او را از بهشت بيرون کردند . اين داستان نمادين و سمبليک بيانگر آزمندي و زياده خواهي انسان هاست .
اگر دست از دل برداريم و بخواهيم بي پروا از واقعيتي عريان سخن بگوييم بايد اعتراف کنيم که بسياري از شغل ها و دکان ها در مسير آرزوهاي واهي اين و آن راه اندازي شده است . عصر ما عصر تبليغات و ارتباطات است و امروزه در دست هر کسي يک بلندگو داده شده که مي تواند متاع خود را جار بزند و به دنبال مشتري باشد. بعضي ها در گوشه ي خانه نشسته اند و بدون اين که کمترين تلاشي داشته باشند کلاه اين و آن را جابجا مي کنند و پول از حساب آنها برمي دارند . از آن بيچاره اي که گوش خوابانيده تا ببيند يارانه اش را کي واريز مي کنند گرفته تا کسي که دنبال سهام عدالت است تا بچه هاي کنکوري و جواناني که دنبال کارت معافيت از سربازي هستند . جالب اينجاست که بسياري از کلاهبرداري ها قابل پيگيري هم نيست . مثلا کسي که به دنبال فروش اجناس قاچاق بوده و عده اي از خودش زرنگ تر کلاهش رابرداشته اند با چه سندي مي تواند از کلاهبردار شکايت کند . يا دختري که دنبال شوهر بوده و به دام شيادي از خدا بي خبرافتاده و او را بيهوش کرده اند و جواهراتش را به سرقت برده اند چگونه اميدوار است که گمگشته ي خود را پيدا کند . کسي که به جاي شراب ناب خلار الکل چوب خريده و کور و نابينا شده به قول معروف چه غلطي مي تواند بکند ؟ حتي اگر شخص کلاهبردار را دستگير کنند ديگر چشم او بينا نمي شود !کسي که شاخ بز رنده شده را به جاي ترياک خريده و کشيده و به جايي نرسيده دستش به کجا بند است ؟
وقتي حسابي دقيق مي شويم مي بينيم که هميشه در جريان کلاهبرداري ها متاعي قلابي به جاي متاع اصلي به خواهان و خريدار تحويل داده شده است . در مناسبات اجتماعي و سياسي هم مي توان به موارد مشابه برخورد کرد . !زماني تحصيلات دانشگاهي به دليل قدرت روشنگري و توانايي تشخيصي که به افراد فارغ التحصيل شده از دانشگاه مي داد ارزشمند بود اما کساني که با دانشگاه مشکل داشتند با همسان کردن دوغ و دوشاب و معادل سازي و لحاظ کردن سوابق خدمتي و تقديم چنين عنواني به افراد بيسواد ، چنان بلايي بر سر مدارک دانشگاهي آوردند که امروزه خانواده ها ترجيح مي دهند فرزندشان به جاي قبول شدن در دانشگاه در انجام کاري دستي و فني ماهر باشد تا بتواند گليم خود را از آب بيرون بکشد ! و داشتن مدرک دانشگاهي را دستاويز زياده خواهي خود نکند .
کلاهبرداري فقط اين نيست که کاکل رنگ شده ي ذرت را به جاي زعفران بفروشيم . اگر يک سخنران به جاي بر زبان آوردن سخناني که در ذهن شنونده ارزش اضافي ايجاد کند با مشتي اباطيل و مزخرفات وقت او را بگيرد هم کلاهبردار است !
اغلب آدم هايي که به دنبال رشد طبيعي و بالندگي با تکيه بر تلاش و کوشش و تفکر و تعليم و تربيت هستند به دام کلاهبرداران نمي افتند . نه دختري که راه و رسم دلبري از آدم هاي عاقل را مي داند به دام خواستگار کلاهبردار مي افتد و نه فرد باسوادي که دنبال شغل خوبي است نيازي به پارتي و ظاهر سازي دارد . ضرب المثلي است که مي گويد " خداوند وقتي مي خواهد پدر کسي را بسوزاند ، خودش را دنبال هيزم مي فرستد . " کلاهبردارها در بيشتر موارد دنبال نقطه ضعف ما هستند. گاهي ما آنچه را نقطه قوت خود مي دانيم در واقع نقطه ضعف ماست . اسفنديار خودش را اهورايي و مقدس و آسيب ناپذير مي دانست و به تبار خود افتخار مي کرد و تحليلي غيرواقعي از شخصيت خودش داشت. رستم هم تير خود را به قصد چشم او در کمان گذاشت و پرتاب کرد زيرا چشمش به او نشاني غلط مي داد لذا شد آنچه بايد بشود . اين که نقطه ضعف خودمان را بدانيم يک نقطه قوت است . کلاهبردارها آدم هاي باهوشي هستند زيرا مي دانند چه کسي ادعاهايش با توانايي هايش سازگاري ندارد . به سراغ او مي روند مراقب باشيد