قبل از آنکه مدارس دولتي تأسيس شوند اندک کودکاني راهي مکتبخانه مي شدند تا خواندن و نوشتن و اصول و فروع دين بياموزند. بيشتر کودکان در کنار پدر حرفه او را دنبال مي کردند و بيکار نمي نشستند. کار در مزارع و کشتزارها و صنايع دستي و خدماتي از پدر به پسر منتقل مي شد و همينکه پسران و دختران به سن بلوغ مي رسيدند با تشکيل يک زندگي ساده مشترک، ازدواج مي کردند و به طور طبيعي بچه دار مي شدند. بچه هاي متولد شده آنقدر زياد بودند که اگر بر اثر بيماري هاي مسري تعدادي تلف مي شدند مابقي مي ماندند و اين چرخه ادامه داشت تا آنکه انقلاب صنعتي روش و منش زندگي را تغيير داد و انسان در اسارت ماشين درآمد و کارهاي دستي به ماشين سپرده شد و بسياري از کارهاي سخت آسان گرديد.
مدارس به شيوه اروپائيان در سراسر جهان تأسيس و افتتاح شدند و علوم جدا شده از فلسفه از آسان به سخت در مقاطع تحصيلي دبيرستاني و دانشگاهي تدريس شدند. اينک آموزش و پرورش ما وارث برنامه هاي آموزشي و تربيتي دست و پا شکسته اي است که بيشتر به شتر گاو پلنگ مي ماند و معجوني است از ترکيب اهدافي که به خوبي، دانش آموزان و دانشجويان را باسواد و کارآمد نمي کند و آنها را براي بازار کار آماده نمي سازد.
لذا از همان ابتداي تأسيس مدارس جديد رشته هاي دلخواه پزشکي و مهندسي بودند که داوطلبان، اندکي آمادگي براي پذيرش آن داشتند بقيه رشته ها که بيشتر تکيه بر حافظه دارد و در بازار کار طالب ندارد فقط روند مدرک گرايي را استمرار داده است و انفعالي ايجاد کرده که توقعات برنيامده را سبب شده است.
امروز که وسائل و تجهيزات آموزشي و آزمايشگاهي با فنآوري هاي جديد، علوم تجربي را پرطرفدارتر کرده بسياري از مدارس ما به ويژه مدارس شهرستاني و روستايي از داشتن اين تجهيزات، کم و بيش محرومند لذا رقابتي عادلانه بين فارغ التحصيلان اين مدارس با مدارس کلانشهرها متصور نيست. نتيجه آنکه دانش آموزان مناطق محروم، کمتر موفق مي شوند وارد دانشگاه ها شوند مگر آن عده اي که توانسته اند به علت بروز استعدادها و داشتن بهره هوشي بالاتر خود را به دانشگاه ها تحميل نمايند.
کمبود فضاهاي آموزشي استاندارد، تعداد اندک معلمان و دبيران آموزش ديده و با انگيزه، شرايط اقليمي سخت بويژه در فصول سرد و گرم، استفاده از زبان و گويش هاي محلي در مناطق مرزي و آموزش يکسان با کتاب هاي تأليفي يکسان براي تمامي دانش آموزان در مناطق مختلف کشور از جمله مسائلي است که بازده آموزش را در نتيجه گيري از عملکرد آموزش و پرورش متغير کرده است.
ناگفته نماند که عدم برخورداري معلمان و دست اندرکاران آموزش و پرورش از حقوق و مزاياي کافي و اشتغال تمام وقت آن ها به کارهاي غير آموزشي براي جبران نيازمندي هاي خود فرصت مطالعه را از آنان گرفته و انگيزه معلمي را کاهش داده است.
اگر بناست يکي از اهداف آموزش و پرورش آماده سازي دانش آموزان و دانشجويان مراکز آموزشي و فرهنگي براي فرداي کشور باشد نبايد از تغيير در روش هاي تدريس سنتي که بر مبناي حافظه محوري و معلم محوري، ساليان دراز ادامه داشته غافل ماند زيرا فنآوري هاي نوين وسائل الکترونيک به ويژه سرعت انتقال اطلاعات از طريق کامپيوترها و اينترنت ايجاب مي کند برنامه ريزي هاي درسي و آموزشي به گونه اي تدوين گردند که دانش آموزان مدارس کشور از قافله پيشرفت هاي علمي و فنآوري هاي جديد عقب نمانند.
متأسفانه هنوزا هنوز در بسياري از مقاطع تحصيلي از داشتن فضاهاي آموزشي مطلوب محروميم چه رسد به اينکه در تربيت و آماده سازي معلمان بااستعداد و هوشمند و با انگيزه در گذشته و حال غفلت ها را جبران کرده باشيم.
در سال هاي 54 و 66 اينجانب طي مقالاتي تحت عنوان «چرا نظام آموزشي و تربيتي ما به دگرگوني هاي بنيادين نياز دارد؟» که در روزنامه کيهان به چاپ رساندم زنگ خطر را به صدا درآوردم و در طرح تغييرات نظام آموزش و پرورش ايران که مدت دو سال در تهران با حضور صاحب نظران و با مديريت مرحوم دکتر احمدي به سرانجام رسيد و طرحي نوين تهيه گرديد شرکت داشتم اما افسوس که آن طرح به علت عدم تأمين اعتبار مالي و بودجه در شرايط جنگي در مجلس شوراي اسلامي رد شد و بعدها در زمان تصدي آقاي محمدعلي نجفي وزير آموزش و پرورش به صورت مثله و پراکنده فقط در دبيرستان ها تا حدودي اجرايي شد که حاصلي به بار نياورد و دوباره در به همان پاشنه سنتي چرخيد و حاصل آن هزاران ديپلمه بيکار بود که راه به جايي نبردند و به آرزوهاي خود چندان نرسيدند.
آنچه مهم است اينکه معلوم نيست آموزش و پرورش ما به کجا مي رود؟ و با اعمال اين روش هاي تدريس سنتي که بيشتر بر محور حافظه و انباشتگي ذهني است چه نتايجي خواهيم گرفت.
والسلام