روحی ناآرام و عشقی پایدار باید تا نیروی محرکه ای شود برای هدفی که عمده آن، انتقال دانش و رفتار نیک است به کودکی که جهش و پرش رفتارش چونان رویش گل غنچه ای است که مدام در حال تغییر است و در هوای بازی عطرافشانی می کند که از چهاردیواری کلاس درس فراتر است چشم بر آموزگار دارد و ظاهرا گوش به رد و بدل شدن کلمات اما حاضر غایبی است که هوای پروازش در دورتر افق های زندگی کودکانه سیر می کند.
سالیانی است که معلمی را دانش آموزی کرده ام و دانش آموزی را معلمی و نیک می دانم که چه بر سرم می آمد وقتی در کلاس سرریز از 54 دانش آموز، روی نیمکت های زهوار در رفته مدرسه پرورش در جوادیه تهران، همزمان با گذراندن دوره دانشجویی، زمستانها از سرما می لرزیدم و تابستان ها و نیمه های بهار از گرما و بوی بدن دانش آموزانی که خانه هایشان حمام نداشت و روزها پدرانشان و بعضا مادرانشان را به چشم نمی دیدند و چنان از محرومیت غذایی و تربیتی رنج می بردند که گویی همه شرایط جمع است تا به فساد کشیده شوند.
آری معلمی عشق است اما عشقی که پای اولیه در شغلی دارد که آب و نان چندانی از آن برنمی آید که اگر این عشق پایدار بماند و از کمند تورم و گرانی بجهد و نیازهای روزانه عیال و اولاد بگذارد فراغتی حاصل شود که چنین امری در شرایط فعلی محال می نماید آنگاه معلمان هر آنچه پنج تا 25 سال قبل آموخته اند در کلاس های درس آن را روی صفحات سفید تابلوها تکرار نخواهند کرد در شرایطی که هر دانش آموزی یا نوآموزی تلفنی همراه دارد که گفته ها و تصاویر روان را لحظه به لحظه از وقایع جهان که از آنچه احساسات او را تحریک می کند و به ذائقه کودکانه یا نوجوانانه او خوش می آید می بیند و می شنود و حس می کند و به آن پیام می دهد و پیام می گیرد.
حال و روز معلمان و دبیران و حتی مدرسان دانشگاه ها را باید به تفسیر و تحلیل نشست که کدام عشق تواند در استمرار، معلمی را معنایی در خور کند که نتایج آن آموزش و تربیتی به دور از تهاجم اندیشه و رفتاری باشد که چونان سمی شیرین در قالب اندیشه های زرورقی به مثابه پفکی خوش طعم و دلچسب می نماید اما حرص را افزون می کند و شکمی را پر نه!
اگر در پار و پیرارهای گذشته پنجاه سال و اندی قبل معلمی را با آن همه سختی ها در روستاهای بی آب و برق و جاده های ناهموار سپری کردم و هر روز می دیدم که بعضی دانش آموزان با توپ و تشر از سر مزرعه با پاهای گلین و کفش های ورقلمبیده گالشی و لباس های مندرس پاره پوره به کلاس می آیند با شکمی گرسنه که اگر می داشتند به همراه، نان آب زده ای، حسرت می خوردم که چرا در دانشسراهای راهنمایی تحصیلی آموزش های روانشناسانه آمریکایی را آموزش می دادند که چگونه در نیمه های روز و در لحظات فراغت ساندویچ و خوراک صبحانه برای بچه ها تهیه شود اما نه خوراکی بود و نه ساندویچی و نه کلاسی که نوری از آن ساطع شود و نه حال و هوایی که درس را فهم کرد ولی از همان کلاس ها معلمانی بیرون آمدند که از پس سالیان با دلسوزی به تدریس دلمشغول شدند با اندک حقوقی که دل خوش می داشتند به آن و چه بسیار کسان بودند که آرزوی معلمی داشتند اما امروز می بینیم به ندرت دانش آموزانی در موضوع انشاءشان می نویسند که می خواهند معلم شوند زیرا شأن معلمی را با درآمدهای دلاری سنجیدن و در اندیشه تأمین آب و نان و مسکن و بهداشت و هزار کوفت و زهر مار دیگر ماندن، عشقی را پدیدار نخواهد کرد و دانش و تربیتی را نتواند انتقال دهد.
در آن روزگار که از صد قدمی خود بی خبر بودیم تا این روزگار که به لحظه هر آنچه در اقصی نقاط گیتی روی دهد را از طریق امواج اینترنتی مشاهده می کنیم. زمان چندان زیادی چونان تمدن های کهن طی نکرده ایم و چه سخت است فهم قیاس های مع-الفارغی که کلاس های درس کشورهایی چون ژاپن، آمریکا، سوئد، آلمان و امثالهم را ببینیم و نتوانیم چونان آنان در رفاه و بهروزی باشیم و بنشینیم حسرت بخوریم که ما در چه شرایطی هستیم و آنان در چه شرایطی. اما یادمان برود که آنان چگونه از روزگاران صفویان از ما پیشی گرفتند و ما با چه وقایع و رویدادهای تلخی مواجه بودیم تا به اینجا رسیده ایم.
اینک جز آنکه بودجه آموزش و پرورش و علوم دانشگاهی را از بودجه نظامی و چه و چه افزون کنیم راه دیگری نداریم اگر شرایط جنگی که غرب بر کشورهای منطقه و ایران تحمیل کرده بگذارد که بتوانیم چنین کنیم.
با این وصف جز آنکه بنویسیم و بگوییم و بشنویم که:
«ز بوسیدنی های این روزگار
یکی هم بود دست آموزگار...»
این مطلب را از آن رو یادآور شدم که به هر سال 12 اردیبهشت ماه را که مصادف با شهادت استاد مطهری است روز معلم نامیده اند که اگر این استاد هم به فیض شهادت نمی رسید. معلوم نبود روز معلمی و به یاد معلمی چکامه ای بتوان نوشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
والسلام