سرمقاله 23 خردادماه محمد عسلی مهار تورم یا مهار نفس 3 الی 4 سال پیش در یک
زیرپله ای به مساحت کمتر از 6 متر تعمیرگاهی بود با قطعات کهنه ای از پنکه و جاروبرقی و امثالهم و مردی میانسال نشسته بر روی کرسی زهوار در رفته ای با موهای ژولیده و صورت نتراشیده آشفته که مگس ها در اطراف تنفسگاهش جولان می دادند، نه امیدی به درآمدی که بتواند حداقل معیشت روزانه را تأمین کند و نه چندان توجهی از عابران برای سفارش تعمیرات و من حیران که به قول سعدی: «بدین دست و پا از کجا می خورد....» چند سالی گذشت و مرا به آنجا دیگر عبوری نبود تا به اینک که آن زیر پله را بسته دیدم. از مغازه کناری جویای احوالش شدم که آن مرد را چه شد؟ پوزخندی زد و گفت: در مقابل، آن طرف تر مغازه ای دارد به طول سی چهل متر و پشت آن انباری به قطعه فروشی مشغول است و وضعش توپ توپ است.
قدمی به آن طرف تر و نگاهی از سر قیاس گذشته و حال، دیدم او را با صورتی صاف و موهای شانه زده و پیراهن و شلواری آنچنانی چنان به امر و نهی و فروش با مشتریان در صف دلمشغول است که گویی صد سال در این وضع و حال گذرانیده است. قدمی فراتر گذاشتم تا اگر فرصتی پیش آید و مغازه خلوت شود چگونگی این تغییر را جویا شوم. چندان روی خوش نشان نداد از خیرش گذشتم تا آنکه خریداری را که ناراضی می نمود در چانه زنی کناری کشیدم و پرسیدم در این مغازه چه قطعاتی است که این همه رونق کسب و کار دارد. با خنده ای تلخ، سری تکان داد و گفت از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. هر چه بخواهی دست دوم وارداتی شاید مدتی کار کند، شاید هم نه!
با خود گفتم تحریم، چه بر سر ما آورده و چه دکان پررونقی برای عده ای ایجاد کرده که ظرف کوتاه زمانی از فرش به عرش می رسند. اما تنها استاد سازه دانشگاه شیراز را که در همسایگی می دیدم حدود 20 سال است یک پیکان سوار می شود که اگر خوب دقت کنیم آن فروشنده قطعات که در زیر پله آنچنانی با آن وضع و حال می بود که دیدم حاضر نیست حتی برای یک بار سوار این پیکان شود.
اگر آماری از خریداران اتومبیل های گران وارداتی به دقت بیرون آید به ندرت نام استاد دانشگاه، معلم و یا کارمندی عالی رتبه را می توان در آن دید.
به نظر می رسد حتی عناوین دکترا و فوق لیسانس هم دیگر به ذائقه ها خوش نمی آید. زیرا ارزش ها چنان دچار تغییر شده اند که جز پول و سرمایه ملاکی ارزشی برای برآورد توانمندی ها در اذهان مردم کوچه و بازار نیست.
راستی عدالت اجتماعی کجا رفته؟ طبقه بندی اجتماعی در کوتاه زمان چنان دچار تغییر شده است که گویی نظام اجتماعی با پول و سرمایه بالا و پائین می شوند و مترقی ترین قوانین در بایگانی خاک می خورند.
چگونه می شود که ادارات مالیات و گمرکات و سایر نهادهای نظارتی از این داد و ستدهای پرسود غافل می مانند تا آنجا که یک شبه یک نفر به چنین سرمایه هایی می رسد.
شنیدم یک مهاجر افغانی که در ایام نوجوانی از داخل سطل های زباله بطری های پلاستیکی و خرده شیشه جمع می کرده در شیراز بزرگ ترین سازنده آپارتمان های چندین طبقه است.
در کجای دنیا و در کدام کشور می توان به چنین درآمدهای پیدا و پنهانی رسید؟ دشمن واقعی کیست؟ چرا به صورت رسمی و علنی و بدون هیچ نظارتی تعویض دو عدد بلبرینگ یک پمپ آب خانگی یک میلیون تومان هزینه برمی دارد؟
این نرخ های ترمز بریده امروزی که یک کیلو گوجه یا زردآلوی تازه رسیده به مبلغ 700 تا 450 هزار تومان اتیکت می زنند و تعجب آور آنکه خریدار هم دارد.
با حقوق کارمندی در پایان فصل هم نمی توان چنین میوه هایی خرید و فرزندان حقوق-بگیر فقط رنگ و نقش آن را خواهند دید و واسطه های تو در تو سود کلان آن را می برند و باغداران به حداقل درآمد می رسند که فروش میوه شاید به پول کود و سم پاشی و آبیاری هم نرسند.
این وضعیت فقط با نظارت بازرسانی می تواند تغییر کند که اهل بده بستان نباشند.
انحراف از معیارهای قانونی و اخلاقی چنان پیش رفته که گویی مرز انحراف ناپیداست و به مرور به یک اصل پذیرفتنی تبدیل شده است.
آن وقت ما می گوییم چرا مردم ناراضی می شوند؟ چرا تورم و گرانی بیداد می کند؟
دشمنان ایران و انقلاب، نیاز به سرمایه گذاری برای ناراضی کردن مردم ندارند. آنها فقط از آنچه می بینند حسن استفاده می کنند و به رخمان می کشند. ما دردمان توی خودمان است. درد انقطاع فرهنگی، درد راه باز سوءاستفاده های آنچنانی، درد رواج دروغ و کلاهبرداری و زرنگی های فرصت طلبانه آنچنانی، درد توصیه پذیری، رانت خواری، پارتی بازی، فامیل گرایی و عبور آسان از پله های بالا و پائین قوانین و عرف و سنت و فرهنگ.
اول باید نفس مان را مهار کنیم و بعد تورم را.
به قول ناصر خسرو «از ماست که بر ماست»
والسلام